┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_595
_نمردیم و این خر بازیامون دلبری نام گرفت
بچه رو آروم بغل گرفت و با صدای آرومی گفت:
_کلید و از جیبم دربیار در و باز کن
دلم کمی تیر میکشید و این درد انگار داشت خودش رو کم کم نشون میداد
با این حال چیزی به روی خودم نیاوردم و با کرمایی که تو وجودم ول میخورد دستمو بردم تو جیب شلوارش
_این در باز میشه فائزه، ولی تو خودت و برای 9ماه دیگه آماده کن قراره یکی دیگه بزایی دستتم دربیار زن تو جیب کتمه
_چندبار بگم منو با این حرفا نترسون مردک؟ من پایهم پایهههه
کلید رو از جیبش دراوردم و در و باز کردم:
_بفرمایید پادشاه دوقوز آباد اگه حاملم نمیکنی منم بیام تو
بلاخره خندید و سری به تاسف تکون داد
_بیا نترس دیگه از مردونگی افتادم
وارد خونه شدم و با دیدن ریخت و پاشی که همه جای خونه حتی روی کابینت هارو فرا گرفته بود بلند گفتم:
_یا صبور الصبرا... اسرائیل حمله کرده؟
در حالی که توقع داشتم محمد عادی برخورد کنه اونم با تعجب نگاه کرد
_چخبر شده اینجا
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
1403/01/08 00:27