The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستانهای زیبای عشق🌿

44 عضو

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_142

سریع خودمو جمع کردم و از جا بلند شدم
مامانم لبخندی زد و گفت
- ای جان خلوت کردین؟!
فائزه فقط نگاهم میکرد که آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- نه‌راستش..
مادرم چشمکی زد و ادامه داد:
- تحمل کن تا عروسمون رو ببریم به خونه!

اینو گفت و بدون اینکه منتظر جوابی باشه درو بست
فائزه پقی زد زیر خنده و گفت

- الان شکوفه خانم فکر میکنه پسرو عروسش روانی همدیگن!
- میخندی؟
- اوهوم!
لباسا رو کنار گذاشت و مانتوی خودشو پوشید جلوی آینه ایستاد و شالشو رو سرش تنظیم کرد
بغل آینه ایستادم و خیره به صورتش شدم
- بکش جلوتر!
با سلیطگی گفت: ها؟
- شالتو! چون نمیخوام همینجا چادر سرت بزارم پس شالتو درست کن خانم محترم
- آها!
- آهاینی چی؟ درست کن!
نیشخندی زد که جلو آینه ایستادم و اونو بسمت خودم کشیدم

- زبون آدمیزاد حالیت نیست؟
- ولم کن!
با حوصله موهاشو زیر شالش بردم و شالشو درست کردم
- بهتر شد! لباساتو جمع کن بریم دیر شد
باهم بیرون رفتیم متوجه میعاد‌ شدم که با بلف زنی و چرت گوییاش داشت لیلا رو میخندوند

بسمت مامان اینا رفتیم که مادرم گفت
- انقدر لفتش دادین ما رفتیم یسری کادویی برای فائزه جان گرفتیم.. الان یسری طلا و لباس عقد مونده برای دیزاین‌ سفره عقدشم خودتون فردا برید

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:15

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_143

بعد از خرید کلی چرت و پرت تو ماشین نشستیم که مادرم گفت
- ناهار بیاین پیش من فائزه جان!
- نه شکوفه خانوم ما میریم خونه!
- محالههه! به جون محمد اگه بزارم برید خونه!

اروم گفتم: عه مامان!
- والا! نه ونوچ نیارین واسم! محمد جان بریم خونمون امروز یه فسنجون عالی گذاشتم!
میعاد خندید و گفت:
- اره دیگه فسنجونای مادرم حرف نداره!

فائزه بعد کمی مکث گفت: خیلی خب چشم!
نگاهی به فائزه کردم و به راه افتادیم..تو راه همش به فکر بدنش بودم..لعنتی من طاقت هیچیو نداشتم..
تموم وجودم شد پر از حس مردونه ای که چندسالی میشد مرده بود.
بعد از رسیدن همه پیاده شدن و من بسمت پارکینگ رفتم..
دست کردم تو جیبم و گردنبند ظریفی رو بیرون اوردم
- زیر لفظی این سلیطه خانمم که خریدم
دوباره اونو تو جیبم گذاشتم و قدم زنان بسمت خونه رفتم.
از داخل خونه صدای خنده مادرم و میعاد میومد
از اینکه شاد بودن ناخوداگاه لبخند کم رنگی رو لبم نشست

به جمعشون نگاهی کردم و گفتم:
- ببخشید ولی یکم سرم درد میکنه میرم دراز بکشم
و بعدش از پله ها بالا رفتم

#فائزه
با میعاد منچ بازی میکردم که شکوفه خانم صدام کرد
-دخترم؟! فائزه جان؟
- جان!
- یه لحظه بیا عزیزم!
به لیلا و میعاد نگاهی کردم و رفتم تو اشپزخونه
- جانم؟
- میگم تو محرم محمدی! برو کنارش..از شوهر باید دل برد دخترم..
اب دهنمو قورت دادم و گفتم: ولی...
- ولی و اما نداره عزیزم..بیا این شربت پرتقالو ببر براش و یکم باهم حرف بزنین
- چشم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:16

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_144
سینی حاوی ابمیوه و کیک رو برداشتمو از پله ها بالا رفتم..تقه ای به در زدم که گفت
- مامان حوصله ندارم!
اروم درو باز کردم..دقیقا پشت به در دراز کشیده بود
لبه تخت نشستم و اروم گفتم
- سلام!

مثل برق پرید و تو جاش نشست
- تو برای چی اومدی بالا!.
- مامانتون برام کلاس خانوم قری گذاشته که از محمدپاشا دلبری کنم!
- ممنون بابت دلبری!

سینیو ازم گرفت و یه قلوپ ابمیوه خورد و گفت
- از شوهر داری چیا بلدی؟
لب تر کردم و با لبخندی که کم از توهین نداشت گفتم
- یچیزایی بلدم ولی مطمعنا این مدت بکارم نمیاد! میدونی که...محرمیت موقت و اینا!
یه تای ابروشو بالا برد و گفت
- آهان! اره!
- حتی حق نداری بهم دست بزنی اقای فرخ!

'گفتم که محرممی!اینم اضافه کردم که دختر بودنت رو تا اخر قرارمون حفظ میکنی پس نزن زیرش!
- ینی چی؟
- ینی هرچی که تو ذهنته اره!
مثل مرغ نگاهش کردم و داد زدم: مگههه شهر هرتههههههههه؟! فکر کردی من خرم؟!!!!!! پیش خودت فکر کردی گر ببندم دری ز اسگلیت باز کنم در دیگری؟ نه داداشش! عینهو کاغذ پارت میکنم ببین کی گفتم!.

با ترس پرید سمتم و جلو دهنمو گرفت درحالی که داشتم دست و پا میزدم گفت:
- دختره سلیطه چرا داد و بیداد میکنییی؟ ابرو میدونی چیههه؟؟
چشامو تا حد اخر باز کردم که بهت زده دستشو کنار کشید.

- چیه فائزه؟
- شلوار پات نیست؟
- ش..../ت پامه!
- ایننننن چه کوفتیههههههه چسبیدههه به پامممم برو گمشدوووووو نجس شدم یا الله! برو کنار خدا ذلیلت کنهههه!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:18

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_145

خودمو عقب کشیدم که گفت:
- من ش....ت پامه دختره گاو چرا جفتک میزنی!؟
- یچیزیت خورد به پام!
- چیم خورد؟
لحنش مزخرف شده بود..با اخم گفتم: ابمیوتو میل کن..اه خدایا چه غلطی کردم!
- ازم خجالت میکشی؟
- معلومههههه! صدمرحبا که خودت فهمیدی!
- تو باید کم کم با محمد دو دوست بشی!
- محمد دو کدوم خریه؟

قهقهه ای سرداد و گفت: اینو میگم!
با وقاحت تمام به دم و اشاره کرد که تقریبا بلند گفتم:
- خاااااکککک توسرتتتتت بی ادب..نمازت به کمرت بزنه...خداجوابتو بده که با من اینجوری میکنی!

بلند شدم و بسمت در رفتم..صدای خندش از پشت سرم میومد که عصبی یه برس از رو میز براشتم و بسمتش پرت کردم

- دهنتو ببند فرخ! وگرنه خودم میبندمش!
- ای جونم خانوم خانوووماااا! میشه با آن دو لعبت محمد کش خفم کنی؟

از اینهمه وقاحت مغزم یک آن سوت کشید مثل پرنده بسمتش رفتم و کلشو کوبیدم به تاج تختش
در حالی که همینجوری سرشو فشار میدادم گفتم

- بگو گوه خوردم پسره سگ!
- گوه خوردی!
- نههه خاک تووسررر...تو باید بگی!
- خوب دارم میگم گوه خوردی دیگهههه!
مشتی به کله پوکش زدم و گفتم
- بمیری الهی!
- ولم کن فائزه مغزم از چشام ریخت بیرون!
- انشالله!
- ول کن وگرنه من میدونم و تو عاااا!
مثلا میخوای چکار کنی مرتیکه عن؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:20

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_146

بیشتر به مغزش فشار اوردم و بعدشم ولش کردم
- بری به درک!
غرید: دست مادرم دردنکنه با این انتخابش! رییییدههه!چش بازارو کنده!
نفس زنان یه قلوپ ابمیوه خورد که شالمو درست کردم و درحالی که لبخند رضایت رو لبم بود گفتم
- کم چرتو پرت بگو فرخ جان! روز‌ خوش!
- بری به جهنم دختره کافر!

باخوشحالی در اتاقشو بستم و از پله ها پایین اومدم
لیلا و شکوفه خانم و میعاد داشتن میزو میچیدن
لبخندی زدم و گفتم:
- خب وایمیستادین منم میومدم باهم میچیدیم
میعاد خنده کنان گفت
- اخه زنداداش..ننه من عروس دوسته فعلاً خوشابحالت چون داره از مهره سوخته ای بنام میعاد کار میکشه!

شکوفه خانم لبخندشیطنت امیزی زد و گفت
- کم غربزن پسرم بیا این سالاد رو ببر!.
- بله بانوی من!
پشت میز نشستیم که شکوفه خانم گفت
- محمد چرا نیومده؟ فائزه جان..

تاخواست ادامه بده میعاد دست از ناخونک برداشت و گفت:
- نه مادرساده من..زنداداش الان بره بالا با برف سال بعدم نمیاد..خودم میرم داداشو میارم
بعدش لبخند گرمی به لیلا زد و از پله ها بالا رفت

..
#محمد
صدای پایی از راهرو میشنیدم..نیشم باز شد و زیر لب گفتم: *** تنت میخاره که با شوهرخوش اخلاق و خنده روت هی میخوای بازی کنی!
یه کوچولو از پشت ش..ورتمو پایین دادم و ک..ونمو به سمت در گرفتم که در بازشد اما هیچ صدایی نیومد

اروم اروم برگشتنم ببینم کدوم بدبختی درو واکرده که میعاد مثل بمب در شرف ترکیدن تو چارچوب نمایان شد
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:22

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_147

- داش نوکرتم چرا همچین شدی؟
سریع شلوارمو از رو زمین برداشتم و گفتم:
- چکار داری؟
- قربون پشمای ک......نت بشم بیا بریم ناهار..قول میدم به کسی نگم داداشم تو خلوت تمرین میکنه چجوری قم......ل کنه!
- لال شو میعاد داشتم از جام بلند میشدم این‌حالتی شدم
- اره اره داداش بر منکرش لعنت!
- افرین...حالا چی میخوای؟
- مامان گفته بیا ناهار
- تو برو الان میام

با رفتن میعاد بسمت میز رفتم و تیشرتمو پوشیدم..نگاهم به بین پام افتاد که گفتم
- هوووووووی! خاکبرسرت ممد! چته؟
نگاهی به شلوارم کردم و گفتم:
- ابروم میره که این چرا الان اومده بالااااااا!

سریع صورتمو با اب سرد شستم و یکم راه رفتم و بعد اینکه اوضاع مساعد شد از پله ها پایین رفتم
داشتم به میز نگاه میکردم که مامان گفت
- پسرم کنار فائزه بشین
- باشه
کنارش نشستم و کنار گوشش گفتم
- منتظر نموندی ببینی تنبیهت چیه
- فاقد اهمیت!
- باشه عقد نزدیکه خانم خانما
- مفاد قرارداد یادت نره چرچیل!
- هوممم دقیقا یادمه عزیزم
- من عزیزت نیستم
- پس کنیزمی!

محکم رو پاش کوبیدم که اخ ریزی گفت
- پسرم چیزی شده؟
- نه یه استخون رفته لا دندونم!
میعاد غذاشو قورت داد و گفت
- دروغ میگه کنار یاره و دل بی قراره!
- دهنتو بدوز
میعاد خندید و چیزی نگفت..در ارامش غذا میخوردیم که دوباره کنار گوشم گفت
- وقتی خورد به پاهات چه حسی داشتی؟
متعجب به بشقابم نگاه کردم و بعدش نامحسوس پچ زدم
- خاک توسرت‌..چقدر بی حیایی! تو واقعا همون محمدی؟
- برای زنم چرا باید حیا ب خرج بدم؟
- ناموسا ولمون کن نخندون
- نگفتی حست چی بود!
یه جفنگی سر هم کردم و گفتم:
نیشخندی زدم و گفتم: فک کن یه جوجه کوچولوی خیلییییی کوچیک بخوره به پات!
هاهاها ریده بودم بهش ولی کم نیاورد و کنار گوشم خییلیی اروم گفت
- پس چرا وقتی جوجه کوچولو خورد بهت داشتی سکته میکردی خروس پسند...
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:22

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_148

سکوت کردم..خاک برسر اصلا صدوهشتاد درجه تغییر کرده بود. دستمو تکیه گاه سرم کردم و چنگالمو تو سالاد فرو بردم
خنده ریزش از کنارم میومد..سعی میکردم بهش بی توجه باشم بعد از ناهار با لیلا میز رو جمع کردیم و ظرفا رو شستیم

دستمو با لباسمو خشک کردم و گفتم:
- اممم...شکوفه خانم منو لیلا باید بریم..
- ای بابا! کجا بری؟
- خونه کلی کار دارم..الانم زنگ میزنم آژانس بیاد.

محمد نگاهی بهم کرد و سویچشو از رو میز برداشت و گفت: لازم نیست میرسونمت!
سری تکون دادم و با شکوفه خانمو میعاد خداحافظی کردم

کنارش جلو نشستم و لیلا هم عقب نشست
- فردا ساعت چند بیام دنبالت؟
نگاهی بهش کردم و گفتم: چرا بیای دنبالم؟
- برای سفره عقد و لباس عقدت!
- آهان..نمیدونم!
- صبح ساعت 10 میام اماده باش!
- باشه

بعد مدتی رسیدیم..لیلا زودتر پیاده شد که گفتم:
- برو خونه ما..خودم میام کارت دارم
- باشه عزیزم
با رفتن لیلا منو محمد به هم نگاه کردیم و اروم گفتم:.
- فعلا!
مچ دستمو گرفت و گفت:
- چرا انقدر یهو رام شدی؟ توکه تا یساعت پیش میخواستی چش و چالمو دراری!
- چون بی ادبی!
لبخندی زد و گفت:
- ای بنازم بهت با ادب!
- کاری نداری؟! میخوام برم توخونه.. زشته تو محل ابرو دارم
- داری با شوهر خوشکل و دخترت کشت حرف میزنی چه عیبی داره؟
- یا الله آسمون ریخت..
خواستم درو باز کنم که دوباره مچمو گرفت
- بو....م کن!
با چشای گرد شده برگشتم و گفتم: هاااانننن؟!
- بو................س کن!
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:23

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_149

حالت چندشی به خودم گرفتمو گفتم:
- جمع کن لب ولوچتو!ببین خوشگل پسر! من تو این مدتی که محرمیم بهت فحشم نمیدم چه برسه ب‌..س بدم! حالام ایام به کام جناب!
از ماشین پیاده شدم..خواستم از جلو ماشین رد بشم که لبخندی وچشمکی زد
نامحسوس دستمو به معنای خاک توسرت تکون دادم
که تک بوقی زد و دنده عقب گرفت و رفت

از تو کوچه رد میشدم که محسن جلومو گرفت
- به به عروس خانوم! بالاخره با اونی که هرشب از پیشش میومدی ازدواج کردی؟
با حرص لبخندی زدم و گفتم
- آره!
- خوب ساخته بهتا..سرو وضعت نو نوار شده
- اره کجاشو دیدی! چند روز دیگم عقدمه...حالام گمشو تا همینجا خشتکتو رو سرت نکشیدم..افرین پسر خوب!
- اقات میدونه من بوسیدمت؟

خنده عصبی سر دادم و گفتم: عجب!
با چشای به خون نشسته نگاهم میکرد که یهو کشیده محکمی به صورتش زدم و گفتم:
- من خودم اگه بخوام گردنتو میشکونم بی ناموس!
نمیخوام مراسمام خراب شه ..پس از اینکه نریدم بهت ذوق نکن!
اینو گفتم و از کنارش رد شدم
زیاد فاصله نگرفته بودم که با نیش زهرداری گفت

- اینم بعد چندماه ولت میکنه...ببین کی گفتم..اخرش میگردی و میچرخی برمیگردی پیش خودم!
دیگه داشت چرت و پرت میگفت:
برگشتم سمتش و تو یک قدمی وایسادم..اشکامو نگهداشتم پشت چشمام تا تو تنهاییم بریزم

با بغض یاکریم داد زدم
- ایها الناس! این مرتیکه تو روز روشن مزاحمم میشه
باترس به دورش نگاه کرد و التماس کرد که صدامو پایین ببرم..
با جمع شدن مرد ها لبخندی بهش زدم و سپردمش به اقایون محل و خودم وارد حیاط شدم
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:30

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_150

#محمد
با صدای زار گوشیم دنبالش گشتم و سریع جواب دادم
- جانم‌مامان؟
- کجایی پسر؟
- فائزه رسوندم دارم برمیگردم..چطور؟
- سر راهت میری اون دیزاینر هارو میاریا..یادت نره جیگرتو درارمم؟
- چشم
- افرین..زودبیا خونه میعاد دست تنهاست
- چرا؟
- خودت میفهمی!
بعدم بدون اینکه امان بده گوشیو قطع کرد..شونه ای بالا دادم و بسمت جایی که مادرم گفته بود رفتم
جلو ساختمون ایستادم تا افراد مادرم بیان با دیدن 3 دختر و دو پسر چشام چارتا شد
- اینا کین یاخدا!
از ماشین پیاده شدم و با دوتا پسرا دست دادم و به دخترا سلامی گفتم
- شماها...
پسره خندید گفت: خانم فرخ گفتن باید دیزاین اتاق عوض کنیم و خونه رو برای عقد تزییین کنیم
دستمو تو جیبم بردم و گفتم: صحیح..حالا بفرمایین
- چشم فقط اون دوتا وانت هم باما هستن
- باشه
....
گاهی واقعا از کارای مادرم سر در نمی آوردم..با خنده غمگینی به میعاد که داشت با بیل باغچه رو زیر رو میکرد نگاه کردم
- چکار میکنی کرم خاکی؟
- چمیدونم..اخه پدر من باغبون بود..پدربزرگ من بود..داداش من بودددد! چندتا سبد گل داده گفته بکارم اینجا..
- چه بدبختی شدی تو!
- چرا؟
- اخه تو سبزی های مامان لگد کردی..
دودستی رو سر خودش کوبید و گفت: اخهههه خداوندااا یکی دیگه میخواددد ب کام برسهه من چرا بایددد خفت بکشم؟
- کار کن کارکن که خاک برسرت!.
با خنده به سمت خونه رفتم ..دیزاینر ها مثل مور و ملخ بسمت اتاقم رفتن و مشغول کوبیدن بودن

رو میز نشستم که مامانم گفت:
- برو کمک داداشت
- عه مامان..راستی چرا دیزاینر؟
- چون اتاقت بدرد یه نفرم نمیخوره ادم کسر شانشه توش عروس ببره!
- حالا لازم نبود
- الان تو چرا نظر میدی! پسفردا عقده بیا منو ببر پیش خانم کریمی
- این دیگه کیه؟
- عهههه سفارش شیرینی بدم..عاشقیا..
لبخند دردناکی زدم و گفتم: اوف چجورم :/
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:32

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_151

زار زدم: ماماننن...خودت ماشین داری ول کن قربونت بشم..تو برو من میرم کمک میعاد
- خیلی خب..گریه نکن حالا..
با رفتن مامان سریع سر خرو گرفتم و رفتم تو اتاق مهمونا..
تیشرتمو در اوردم و رو تخت افتادم...
- هوف داشتم میمردماااااا!
نمیخواستم بخوابم اما پلکم تحمل سنگینی خوابو نداشت و بشمارسه خوابم برد.
••••••••
با فرو رفتن چیزی تو پهلوم یه متر پریدم
- یا خدا
- خدا بزنه به کمرت
با دیدن میعاد که دست به کمر ایستاده بود و گل از سرو روش میبارید گفتم
- سلام داداش
- درد..مرتیکه چرا نیومدی سراغم مثل سگ بیل زدم
خندیدم و گفتم:
- اوکی الان میام بریم بیرون
- نه دیگه پا به ماهی سخته برات..خبرت شب شده بیا مامان میگه عمو اینا میخوان بیان
- خیلی خب..تو کجا میری؟
- حموم اگه نمیخوای درمون بزاری البته
خنده کنان از اتاق بیرون اومدم و به سمت سالن رفتم که تقریبا پشمام ریخت
- یا امام!

شاید قشنگ ترین دیزاینی که میشد به خونه داد رو زده بودن..پر ریسه برقی و گلهای کریستالی
همینجوری نگاه میکردن و لذت میبردم که صدای جیغ مادرم اهنگ ملایم تو ذهنمو قطع کرد.
- محمدددددد؟

- جونم مامان!
- بیا طبقه بالا اتاقتو ببیننننن! صل علی محمد صلواتتتت بر محمددددد!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:34

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_152

انگار داشتم تو سیرک قدم میزدم..چون مامان به حدی تو خونه اسپند دود داده بود که ادم جلو پاشو نمیدید
- سر گل و پیرهن گل و امامه با رخسار گلو...گل ملتش گل سنتش گل انساء مادرش..صل علی محمد صلوات بر محمد..
به شعر خوانی مادرم خندیدم و گفتم:
- ننه چه قشنگ مینوازی!

یه مشت اسپند دیگه تو زغال ریخت که دود حجیم تری رفت تو گلوم و به سیاه سرفه افتادم
- عه پسرم خوبی؟
- اخه مادرمن کشتی مارو..اهمممم..اهمممممممم..اتاق منو کی میخواد چش بزنه دورت بگردم؟
- چشم بد زیاده پسرم..حالا چشاتو ببند میخوام در اتاقتو باز کنم

لبخندی زدم و چشمامو بستم
صدای در اومد و بعدش صدای مادرم
- چشاتو وا کن!
خیره به اتاقم که هیچ شباهتی با قبلش نداشت شدم که دوباره دود اسپند مثل مه غلیظ از جلوم رد شد
- خوبه پسرم؟
- اگه دوباره مثل قطار دود رانمیندازی؛ بله مادرم!

ظرف رو گذاشت کنار و گفت: طوسی و سبز سیر انتخاب کردم تا ارامش داشته باشین..یه میز کوچیک رو تراس.. یه مبلمان 4 نفره..یه یخچال کوچولو که مثل کمده عکس جمال بی نقطتم بزرگ کردم و دیوار مجاور زدیم

- خیلی خوش سلیقه ای مامانی!
از پشت بغلش کردم که دستمو محکم گرفت
- برای ازدواجت خییلیی ذوق دارم پسرم
خیلی دوست دارم زودی یه نوه دختر برام بسازیا

لبخند از رو لبام رفت..اما حفظ ظاهر کردم و گفتم
- هرچی ننه بگه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:35

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_153

#فائزه
+عرررررررررررررررر...ویییییییییژژژژژ..بدهههههه مننننننن بدههههه عررررررر سهراب!

با آژیر سارا داد زدم: چرا لال نمیشین! عهههه ادم باشین دیگه! پسفردا جلو اون فامیلای محمد میخواین باغ وحش بازی درارین؟
سپهر با سرتقی گفت:
- میتونست باهامون وصلت نکنه سلطان محمد خان!
زدم پس کلش
- هوی..آقا محمد!

بیصدا برو بابایی گفت که به سمت لیلا رفتم
- ابجی خونه تمیز شد؟
- اره سوگند داره دسشویی و حموم رو میشوره
- اونجا چرا؟
- شاید مهمونا برن‌..
- نه بابا...مراسم اینجا نیست..وای خدا..ساعت چنده؟
- نه و نیم
- آخ محمد ده میرسههه! بالاسر بچه ها باش خب؟
- چشم لباس بیرونم رو صندلی اتاقته

ماچی رو کله لیلا کاشتم و تو اتاق رفتم..تند تند لباس میپوشیدم که اسمش رو گوشیم افتاد
- عزراییل در حال برقراری تماس
لبخندی از اسمی که براش گذاشتم زدم و جواب دادم
- بله؟
- علیک سلام..جلو خونتونم
- الان میام
گوشیو تو جیبم فرو بردم و با لبخند خبیثی تره یکم از مو هامو رو صورتم ریختم
- بسوز شغال بسوز!
ادامسی تو دهنم گذاشتم و سریع کتونیمو پام کردم
- بچه ها براتون ناهار میگیرم‌خدا حافظ!
رفتم تو کوچه که دیدم دست به جیب داره قدم میزنه
اون سیس عقاب تو کوچه ویرونه ما مثل ترکیب استیک و آبگوشت میشد!

نزدیکش شدم و سلام کردم
- سلام جناب
- ماشالله! روز به روز بدتر!
سرشو نزدیک اورد و غرید: موهاتو برا کدوم خری ریختی بیرون؟
- تو!
لا اله اللهی گفت
- بده تو صاب مرده رو!
ادامسمو باد کردم که با چشای گرد نظاره گرم شد
- گردنتو میشکونم!
در پشت ماشینو باز کرد و منو پرت کرد داخلش..
از شانس زیبام دودی بود سریع سوار شد و داد زد
- اخه *** مگه مریضی پا رو غیرت و عقایدم میذاری؟
- بتوچههههه! بتوچه هااااننن؟ چرا مثل سگ میرونیی؟ گمشو خاک برسرررر!
- صداتو ببر..
- هویییی الان تصادف میکنیم گراز!
گوشه خیابون نگهداشت و پیاده شد..مثل بز به راه رفتنش نگاه میکردم که درسمت منو باز کرد و اومد داخل

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:40

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_154

به شیشه ماشین که پشتم بود چسبیدم و یهو درو باز کرد..اومد داخل و درو محکم بست
- دیروز بهت چی گفتم؟
وقتی عصبی میشد واقعا میترسیدم!فریاد کشید:
- جوابم بده!
- که چی؟ ازدواج سوری مگه مالکیت داره؟
خندید و گفت:
- سه ماه زن منی...سعی کن گند بزنی به همچی..گرچه هیچی معلوم نیست..طلاقتم بدم مادرم نابود میشه!

تقریبا جیغ زدم: ینی کلا زنت باشم؟!
- نخیر..یه فکری میکنم برات؛بلکه به عشق خودت برسی! ولی حالا اون رژتو پاک کن
خندیدم و گفتم
- حتما میخوای مثل رمانا با پشت لباست یا بوسه ای پاکش کنی مگه نه؟
- نخیر..فکر بهتری دارم!

نگاهش میکردم که اول دست کرد تو دهنم و ادامس رو در اورد دیگه امون نداد و سرمو محکم گرفت و به صندلی ماشین مالوند

- دختره خیرسر!
سرمو عقب کشیدو گفت: حالا شد
یقشو گرفتم و موهاشو کشیدم: الهی بمیری روانی الهی حلواتو بخورم..ملعون سگ!

خندید: ولم‌کن خر..موهامو کندی!
- حقته لبام کنده شد..درد میکنن

موهاشو ول کردم که کنار گوشم گفت:
- میخوای خوبشون کنم؟
برگشتم و کوبیدم فرق سرش

- برو رانندگیتو کن برو نمیخوام ببینمت
- خواستم حساب کار دستت بیاد
- نشونت میدم!
- اوکی نشونم بده
- خاک تو سر منحرف

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:42

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_155

با رفتن محمد مثل مرغ به لباسها نگاه میکردم و غرق خیال بودم.. خودمو با یه لباس پرنسسی میدیدم که وسط کلی ساقدوش بزک کرده میچرخیدم

از پله های مارپیچی قصر؛محمد با یه تیب دخترکش پایین میاد و صحنه اهسته میشه و من لبخند میزنم
تو اهنگ صدای یه خانومی اومد که مدام میگفت
- خانوم فرخ؟ خانوم عزیز؟
سریع به خودم اومدم
- جانم؟
- کجا سیر میکنی عزیزم؟!
-ه..همینجام!
- نگفتی،لختی باشه یا پوشیده؟

به یاد گنداخلاقیای محمد افتادم و گفتم: پوشیده،
صدامو پایین اوردم و گفتم: راستش نمیخوام با اون اقای نامحترمی که دیدی بحث کنم پس جون عزیزات یه لباسی بده که درز و دورزاش باز نباشه بوس!

لبخند دلبرانه ای زد و گفت،
- یچیزی دارم آس! تو کل تهران نظیرش نیست!
- عه ببینم؟
دستمو کشید و از میون لباسای لختی پختی رد شدیم

وسط سکو یه لباس کاملا پوشیده که کلش از شدت زیبایی برق میزد قرار داشت
- یاااااااااا خود خدااااا!
- خیییلیییی قشنگه مگه نه؟
-حاجی این خود جنسه! من...من همینو میخوام..بدین ببرم
- عزیزم اول تن بزن ببینم چجوریه، بهت میاد یانه!

با شوق سرمو تندتند به معنای باشه تکون دادم
- بیا بریم تو سالن پرو
....
خود فروشنده ام محو زیبایی لباس تو تنم بود
- با اینکه ارایش نداری ولی محشر شدی!
- بریم‌پیش محمد؟
- بریم!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:45

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_156

با اینکه مبخواستم سر به تنش نباشه ولی از اینکه محو زیبایی لباس توتنم بشه ذوق خیلییی عجیبی به دلم نشست
یکی یکی از پرده های پیش رو رد میشدیم‌
محمد درحالی که چایی میخورد؛ مجله تو دستشم ورق میزد

باصدای فروشنده سرشو بالا گرفت
- اقای فرخ؟
نگاه خیره ای به من کرد و گفت: فائزه روسریت کو؟
( همگی یکصدا بگید خاک تو سرش:/)
هم من هم فروشنده لبخند رو لبمون ماسید

قدم زنان به سمتم اومد و گفت: نمیگی نامحرم موهاتو میبینه عزیزم؟
با حرص لبخندی زدم و گفتم: خب بدرک عشقم میرم لباسمو عوض کنم..اصلا لباس عروس نمیخوام با گونی ارد میشینم سر سفره عقد

دامن لباسمو گرفتم و با قهراشکار تو رفتارم به سمت اتاق پرو رفتم‌‌‌..اروم چیزی به فروشنده گفت و پشت سرم پا تند کرد..
- فائزه وایسا‌

با خشم پرده رو کنار زدم که اونم اومد داخل‌
برگشتم و با صدای بغض الود گفتم:
- ینی خاک برسرم با این وصلت! اگه با مداد ازدواج کرده بودم الان زبونش وا میشد میگفت به به چقدر لباست قشنگه! نه توعه *** که دنبال روسری رو سرمی‌‌..اصلا اونجا مردی بود که بخواد منه بدبختو ببینه؟ دلیل این غیرت بیجاتو نمیفهمم

اینا رو گفتم و جلو آینه ایستادم..
بعد یکم مکث گفت: خیلی بهت میاد...خوشگل شدی!
برگشتم و یقشو گرفتم:.
- اون بیرون لال بودی؟
- روم نمیشه جلو کسی از زنم تعریف کنم!

زدم تو سر خودم و گفتم: وای پشمام! یکم بروز شو فرخ جان..اینجوری خودمنم بهت امیدی ندارم
- برگرد!
- ها برا چی؟
- زیپ لباستو باز کنم میخوای همینجوری بیای خونه؟
- لازم نکرده شما تشریفتو بدم میگم شاهوردی بیاد
- اون اجازه نداره بیاد!
- ای تف بهت

پشت بهش شدم که زیپو کشید پایین

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍

1402/12/10 18:47

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_157

استین لباسمو در اوردم و دستمو محافظ سی‌نم قرار دادم
- چشاتو درویش کن
- لباس زیرت کو؟
- گفت زیر لباس عروس بد وامیسه چکار باید میکردم؟ ببخشید یه زن گردالو هامو دید
با شنیدن کلمه گردالو لبخندی رو لبش نشست و گفت:
- میرم بیرون لباساتو بپوش

درسته گاهی رو اعصابم یورتمه میرفت ولی سرجمع ادم خوبی بنظر میومد
لباسمو پوشیدم و شالمو رو سرم انداختم
جعبه بزرگی دست فروشنده بود و پشت سرمون میومد

جعبه رو صندلی عقب گذاشتو رفت
- منو ببر خونه گشنمه بچه ها منتظرن حوصله ام ندارم
- باشه
همینجوری میروند که گفتم: داش اشتباه میزنی..برای رسیدن به کلبه درویشی ما باید سر بخوری به سمت پایین شهر.. اینجایی که تو داری میری کاخ نشینای مثل خودتن..هوی!

- خیلی غر میزنی بچه..اروم بگیر
- ایشه‌
یهو مغزم سوت کشید و با جیغ گفتم:
- نکنه میخوای بهم ت.ج.وز کنی خاک توسر؟ مگه شهر هرتههههه؟
- منظورت چیه فائزه؟
- ارهههههههه میخوای منو بزنی تو رگ؛ یه آبم روش!
- دقت کردی خیلی کولی هستی خانم ابراهیمی؟
- چیه بهت اعتماد ندارم
- عه چه بد!

دستشو به سمت پام اورد که زدم رو دستش
- خدا خیرت نده داری چکار میکنی؟
- میخوام از تو داشبورد دارومو بگیرم چته؟
- اها بفرما

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:48

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_158

مثل شتر نگاهش میکردم که اسپری زد و گفت
- اسم منو نمیکشه تو میکشی!
- منه مظلومه بدبخت
جلو یه رستوران خیلی شیک نگهداشت و گفت:
- راستش منم خیلی گشنمه بریم یچیزی بخوریم
- میخوام با بچه ها غذا بخورم
- باشه برا اونام میبری...
سری تکون دادم و پیاده شدم..‌اونقدر شیک بود که غذا خوردن یادم رفته بود..
پشت یه میز نشستیم که یه گارسون اومد و اول برامون شمع روشن کرد و تو گلدون گلای سرخ گذاشت

- کی میره این همه راهو!نمردیم اینجاهام اومدیم
ممد خندید و یکم آب خورد
یه گارسون دیگه اومد و گفت: بفرمایید چی میل دارین
نگاهی به ممد کردم که ینی هرچی خودت میلومبونی برا منم بگیر
- سه تا استیک و سالا‌د
- سه تا؟!
- کمه؟
- بچه هام؟ لیلام هست اونا چی؟
نگاهی به لیست کرد و گفت 7 تا استیک و سالاد و این چیزا میخوایم ببریم...سه تا برامون بیارین همینجا میخوریم
- چشم قربان.
گوشیمو در اوردم و توش چرخی زدم..نگاه خیره محمد رو روی خودم حس کردم که سرمو بالا گرفتم و نگاهشو گیر انداختم
- چیزی شده؟
- نه همینجوری!

گوشیمو سمتش گرفتم و گفتم: داشتم چرت و پرت نگاه میکردم حاج اقا من ریگی به پام نیست
- نه من منظورم این نیست!
- ادمی به کله خشکی و شکاکی تو ندیده بودم
- گفتم که..میخواستم بجا اینکه تو گوشی بگردی یسری حرفا بزنیم.گ

گوشیمو تو کیفم گذاشتم
- میشنوم!
- بعد ازدواجمون پیش مادرم میمونیم چون خیلی دوستت داره
- خب
خواست ادامه بده که گوشیش زنگ خورد
- جانم بابا؟بله چشم..یساعت دیگه خونم حتما.
گوشیو گذاشت کنار و گفت
- کجا بودیم؟
- میفرمودین که با خانوادتون یه جا زندگی میکنیم
- اها اره..باهاش مشکلی که نداری؟
- نه! اما منم باید از این مطمعن باشم که یروز درمیون برم خونه خودمون به خانوادم سری بزنم
- مشکلی نداره. اها راستی..بعد عروسی باید اسباب کشی کنن خانوادت
- به کجا؟
- یه خونه که از اونجا بالاتره..که رفت و امدت راحت تر باشه برات..برای رفتن هم واست راننده میگیرم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:50

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_159

-پدرم قبول نمیکنه بیان خونه جدید، خیلی ممنون و در رابطه با بادیگاردایی که میخوای برام بزاری باید بگم که نخیرم
- چی نخیرم؟
- داش واقعا فکر میکنی برده سیا گرفتیا!
- من دوست دارم همه چیز رو برای خانوادم فراهم کنم

خواستم چارتا حرف قصار بزنم که گارسون به همراه کلی چیز میز اومد...با حوصله همه رو چید و بشقاب بزرگی که روش یه درپوش گرد (همونایی که تو تام و جری یا برنامه کودکا رو غذا میذارن و برش میدارن میگن دالی:/)
بود رو جلومون گذاشت و خودشم اونو برداشت

لبخندی زدم و گفتم : عه ممددددد! این چقدر شبیه گوشت توی موش و گربس!
پقی زد زیر خنده و گفت: دختره چل! بخور ببین چه چیز خوبیه..
- استیکه دیگه انگار ندید پدیدیم..بده من اون سالادو
- بفرما

شروع کردیم به غذا خوردن..تو حال خودمون بودیم که یهو نگاهامون بهم گره خورد
شاید فکر کنین خیلی احساسی برخورد کردم ولی با دیدن یه لکه ماست رو ته ریشش چنان خندیدم که غذا تو گلوم کرد و شروع کردم با خنده سرفه کردن

همه نگاهمون میکردن..محمد اول به دورش نگاه کرد و بعدش اونم زد زیر خنده‌
- دختره خنگ ابرومونو بردی!

سریع یکم دوغ تو خیکم ریختم و گفتم:
- وای عالی بود!
- چرا بهم خندیدی؟
- ماست رو لپتو پاک کن مگه بچه ای!؟

دستشو رو گونش کشید و گفت: ای بمیری..جم کن که ابرومون به کل رفت‌
- بریم بچه ها ناهار نخوردن

به سمت صندوق رفت و منم داشتم شالمو درست میکردم‌‌...با لبخند به بیرون نگاه میکردم که یهو دیدم محسن از موتورش پیاده شد..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌

1402/12/10 18:51

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_159

-پدرم قبول نمیکنه بیان خونه جدید، خیلی ممنون و در رابطه با بادیگاردایی که میخوای برام بزاری باید بگم که نخیرم
- چی نخیرم؟
- داش واقعا فکر میکنی برده سیا گرفتیا!
- من دوست دارم همه چیز رو برای خانوادم فراهم کنم

خواستم چارتا حرف قصار بزنم که گارسون به همراه کلی چیز میز اومد...با حوصله همه رو چید و بشقاب بزرگی که روش یه درپوش گرد (همونایی که تو تام و جری یا برنامه کودکا رو غذا میذارن و برش میدارن میگن دالی:/)
بود رو جلومون گذاشت و خودشم اونو برداشت

لبخندی زدم و گفتم : عه ممددددد! این چقدر شبیه گوشت توی موش و گربس!
پقی زد زیر خنده و گفت: دختره چل! بخور ببین چه چیز خوبیه..
- استیکه دیگه انگار ندید پدیدیم..بده من اون سالادو
- بفرما

شروع کردیم به غذا خوردن..تو حال خودمون بودیم که یهو نگاهامون بهم گره خورد
شاید فکر کنین خیلی احساسی برخورد کردم ولی با دیدن یه لکه ماست رو ته ریشش چنان خندیدم که غذا تو گلوم کرد و شروع کردم با خنده سرفه کردن

همه نگاهمون میکردن..محمد اول به دورش نگاه کرد و بعدش اونم زد زیر خنده‌
- دختره خنگ ابرومونو بردی!

سریع یکم دوغ تو خیکم ریختم و گفتم:
- وای عالی بود!
- چرا بهم خندیدی؟
- ماست رو لپتو پاک کن مگه بچه ای!؟

دستشو رو گونش کشید و گفت: ای بمیری..جم کن که ابرومون به کل رفت‌
- بریم بچه ها ناهار نخوردن

به سمت صندوق رفت و منم داشتم شالمو درست میکردم‌‌...با لبخند به بیرون نگاه میکردم که یهو دیدم محسن از موتورش پیاده شد..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:54

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_160

سریع بسمت محمد رفتم و گفتم:
- من دسشویی دارم بدو بدو!
- خب اون سمت سالن سرویسه برو دیگه منم میرم سوار ماشین میشم
به محسن که هر لحظه نزدیکتر میشد با نگرانی نگاه کردم و باز گفتم:
- محمد بامن بیا..خواهش میکنم!
لبخندی زد و گفت: خیلی خب بریم
تا خواستیم قدمی برداریم که در باز شد و صدای نحس محسن اومد

- محمد فرخ؟
چشامو بستم که محمد برگشت گفت: بفرمایید!
- کارتون داشتم
محمد گفت: فائزه تو برو دسشویی من ببینم این چی میگه!
- نه دیگه دسشوییم رفت‌‌..ههه بریم زودتر که برسیم خونه‌
باشه ای گفت و وارد محوطه شدیم..
- شما برو تو ماشین بشین
- اما‌..
- برو تو ماشین!
جمله اخرشو با تحکم گفت..سری تکون دادم و خییلیی اروم به سمت ماشین رفتم

وجدان:کدوم سوره بود موقع ختم و اینا میذارن؟
درحالی که ناخون میجوییدم درو باز کردم و گفتم
- الرحمن!
- هاااا افرین به خانواده بگو یه الرحمن اماده کنن عروسی کنسله این جنازتم نمیبره خونه!

با استرس داشتم بهشون نگاه میکردم..خیلی عادی حرف میزدن.
- ینی چی میخواد بهش بگه...الهی بمیری محسن!
- نترس این ممده مجبوره بگیرتت البته خدا نوشته براتو که زن این آیت الله شی!
- ای خدا استرس داره میکشتم..ابرومو نبره..بخدا اگه چیزی بگه امشب میرم در خونشون چنان کتک کاری میکنم که بمیره..

دستمو مشت کردم که محمد بسمت ماشین اومد و داخل نشست..
اخماش تو هم بود
مغزم: گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است‌

آب دهنمو قورت دادم که محمد به راه افتاد
- غذای بچه هارو گرفتی فائزه؟
- اره پشته..
چیزی نگفت..فقط میرغضبانه رانندگی میکرد
- چیزی شده؟
- نه! فقط دوس پسرت اومده بود یه سری به شوهرت بزنه!
- چی؟
- هه! تعجب میکنی؟ البته من توقع داشتم زن دست نخورده بگیرم...اینم مهم نیست..سه ماهه دیگه.. رابطه ای ام درکار نیست مگه نه؟

- محمد متوجهی چی داری بهم میچسبونی؟
لحن جدی به خودش گرفت
- اومده بود اخازی..گفت اگه پول ندی جلو همه میگم زنت دوست دخترم بوده که ابروی چندین و چندساله حاج علی فرخ بره تو *** سگ!
دستمو جلو دهنم گرفتم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:57

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_161

- این *** خاستگارمههه نه چیز دیگه ای! اگه واقعا چیز دیگه ای بودکه تو محل آبرو نمیموند! اه خاکبرسرش..چی بهش گفتی که گمشد رفت؟

- پول زور دادم...دهنشو بستم نمیدونم واقعیت داره حرفاش یا نه
لبخند عصبی زدم و گفتم
- یادت باشه چه تهمتی بهم زدی! حالم ازت بهم میخوره‌ دومین باره روی کثیفتو داری نشونم میدی!
- یه نظریه بود!
- میخوای منم یه نظریه بدم؟
- میشنوم:

با حرص فقط دنبال این بودم که برینم بهش..یکم فکر کردم و گفتم: از اونجایی که خیلییی خیلییی بدترکیبی و ابروهات اندازه گردنت کلفته شبیه آقای ایمنی هستی..درزم..هه عقیمم هستی!
سرشو تکون داد وگفت:
- منطقیه خب ادامش!
- یه ادم بی ادب..بی نزاکت..بیشرف که به زنش تهمت ناروا میزنه!
- خب یکی بیاد بهت بگه شوهرت با یکی رفیقه چکار میکنی؟ میای پامو میبوسی میگی لطف میکنی که تنوع طلبیت بالاست؟

داد زدم: تو به حرف هر احمقی باید گوش کنی؟
- ابروم خیلی برام مهمه فائزه! به ولله قسم کسی بخواد ابرو و غیرتم رو نشونه بگیره گردنشو میشکونم

نفسمو فوت کردم بیرون و گفتم
- این سه ماهم تموم شه بتونم زندگی کنم!
- که بری پیش این محسنه؟
- اقای فرخ...این لباسو پس بده..لطفا..من نمیخوام باهات ازدواج کنم شوهر بد دل و بدفکر نمیخوام..
شما به مادرت بگو کنسل کنه منم به پدرم میگم

- ینی چی برای خودت کنسل میکنی؟ مادرم اینهمه تدارک دیده!مهمون دعوت کرده!
جیغ زدم: مهم نیست بزن کنار!
- خیلی مونده تا خونتون دیوونه نباش!
- اقا بتوچه بزن کنار
عربده کشبد: بتمرگ سرجات فائزه...هیچ کاری نمیکنی..هیچی نمیگی! فردام عروسیته پس سکوت کن! اگه میخواستم ولت کنم به اون مفنگی پول نمیدادم گمشه‌‌..پس دهنتو ببند و انقدر شکنجه روحی نکن منو خواهش میکنم

رگ گردنش باد کرده بود..به سرفه شدید افتاد که سریع زد کنار و سرشو رو فرمون گذاشت
- محمدددد؟ محمددد؟
یه بطری آبو باز کردم و سرشو بالا گرفتم.. مدام سرفه میکرد..اشاره میدادکه اسپری شو بیرون بیارم
سریع اسپری رو بهش دادم که اروم گرفت و سرشو به صندلی تکیه داد و اروم چشماشو بست..

خیلی اروم زمزمه کردم: وحشی....

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 18:59

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_162

بطری آبو ازم گرفت و یکمشو خورد
- سگ تو این زندگی!
با ناراحتی به وضعیتش نگاه کردم که گفت: عصبیم نکن...اگه این اسپری نبود قبل عروسیت بیوه میشدی!
- خیله خب حالا...سریع مرگ و میر راه ننداز! نبودم من شوفری بلد بودم میرسوندمت بیمارستان

چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد و به راه افتاد کلافه رانندگی میکرد تا اینکه بالاخره رسیدیم
- مرسی نرو ته کوچه
- نه دیگه برسونمت
- شلوغه..خیلی ممنون‌‌..ببخشید تعارف نمیکنم؛ خونمون عده زیاده خدانگهدار
دستی تکون داد که پیاده شدم اونم به محض بستن در دنده عقب گرفت و رفت

آستین مانتومو بالا دادم و با حرص به سمت خونه محسن اینا رفتم..با مشت محکم به درخونشون کوبیدم که مادرش درو باز کرد و گفت:
- چته؟ مگه سر اوردی؟
- نه...اما قراره سر ببرم...کو اون پسر الدنگت؟
- چی از جون پسرم میخوای؟ تو که دیگه شوهرکردی با پولدارا میگردی باز چشات دنبال محسن منه؟

عصبی قهقهه زدم..ملت از سوراخ سمبه ها نظاره گر معرکه ای بودن که خودم به راه انداختم پس باید درست مبارزه میکردم

- اولا من هیچوقت چشام دنبال محسن نبوده...دوما! برو بگو پسرت بیاد من کارش دارم
- نیست!
- پس اون موتور بیصاحاب شدن بی صاحبش اسفالتو بو میکشه میاد خونه؟

جیغ زدم؛ محسن بزدل بیا بیرون اگه مردی! بیا بیرون حرومخور!
بعد پنج دقیقه مرتیکه نسناس اومد بیرون و داد زد
- چته ..تو ابرو نداری ما که داریم!
- تو ابرو داری؟ اومدی جلوی شوهرمو گرفتی و اخاذی کردی؟ چطور روت شد چطور ادم میتونه انقدر *** و پست باشه!

- برو بابا جمع کن خودتو! این چیزا از شیر مادر حلال تره..هنوز کجاشو دیدی فازی! خون به جیگرم کردی دلتو خون میکنم

خندیدم: بزک نمیر بهار میاد! ببین ژیگول؛ پاتو یبار دیگه از گلیمت دراز تر بزاری، قلم پاتو میشکونم..اگه باورنداری بیا پایین تا همینجا جلو چش همه دوتا پاهاتو قلم کنم..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/12 00:17

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_163

محسن مثل سگ خندید و رفت تو خونه مادرش خواست چیزی بگه که انگشتمو به نشونه تهدید جلوش تکون دادم و گفتم:
- به اون پسر احمقت بگو شوهرم مامور مخفیه.‌‌..میاد دم و دسگاهتونو جمع میکنه..از من گفتن..

- الهی که خوشبخت نشی جز جیگر گرفته که پسرمو اذیت کردی
اینو گفت و درو محکم بست‌‌..دست به کمر و متعجب گفتم: خوبه والا! از زمین به اسمون میباره‌

#محمد
ماشینو پارک کردم و به همراه لباس عروس وارد خونه شدم..میعاد رو اپن نشسته بود و درحالی که پاشو تکون میداد به خدمه ها ظلم میکرد
- مجسمه رو بزار اون ور...این قاب چرا کجه‌‌..بیام بزنم تو سرت حیف نون؟ عههههه گفتم گلای سفید بزار اونجا

از پشت زدم تو سرش که سریع برگشت
- بهههههه شاداماد
- چی از جون این بدبختا میخوای؟مامان کو که تو داری حکومت میکنی؟
- مامان و بابا تو محوطن..ندیدیشون؟ راستی بابا کارت داشت
- باشه

سویچو رو میز پرت کردم و بسمت حیاط رفتم..با نگرانی صحبت میکردن..پا تند کردم تا بیینم چخبره
مامان با دیدنم لبخندی زد و گفت:
- سلام پسرم
- سلام مامان..سلام بابا‌
پدرم دستی به ته ریشش کشید و گفت:
- سلام پسر..دیر کردی!
- اره رفتم بنزین بزنم..چیزی شده؟
- عمه خانم داره فردا میاد

سرمو به سمت مادرم چرخوندم
- چقدر زود!
- مهم اینکه فردا عقدتون محضری میشه و تموم!
پدرم گفت: فائزه باید آداب تبار مارو یاد بگیره ولی وقت خیلی کمی داره..نمیدونم والا‌..نمیدونم چکار باید کرد!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/12 00:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_164

مادرم‌گفت؛ بجا اینکه غصه بخوریم باید کارا رو راست و ریس کنیم...با ارایشگاه فائزه حرف زدم باید ساعت 9 اونجا باشه ها!
با تعجب گفتم؛
-ارایشگاه چرا؟
- بره سبزی بخره..خب کم عقل عروسه!
- ارایش زیاد خوشم نمیاد اینو بهشون بگو
پدرم روبروم ایستاد: امیدوارم عروسم بتونه گردن کلفتتو بشکنه
- خداروشکر هنوز طرفدارامو دارم..من میرم تو اتاقم خستم
مادرم لبخند مهربونی زد و گفت: به وسیله ها دست نزن..رو تخت هم نخواب رو مبل میخوابی افرین پسر قشنگ

سری تکون دادم و وارد خونه شدم
میعاد اومد سمتم و گفت: حاجی شنیدم عمه باسنتو هدف گرفته
- بخوای توام نمک بشی میمالمت به خیارم‌
- پس بعدش خیارتو بخور داداشی..حالا ول کن اینا رو تیپ منو دیدی؟
- حوصله ندارم میعاد‌‌..میرم بخوابم
- برو بابا...من اگه عروسیم بود از صبح تا شب با ش ورت میرقصیدم

لبخند کم جونی زدم و به گفتن کلمه 《دیوونه》 بسنده کردم..
در اتاقو باز کردم ....مامانم خیلی ذوق داشت...تخت پر گل رز...اتاق پر بادکنک های قلب قرمز هلیومی

پوفی کشیدم و رو مبل دراز کشیدم...
- دوست پسر داشت...وای دارم روانی میشم...هوف خداوندا
به پهلو دراز کشیدم
- نه بابا پسره خل..دیدی که دختره قسم میخورد
در جواب خودم گفتم
- اگه دختر نباشه چی؟ منم که نمیتونم باهاش رابطه داشته باشم..

مثل خل و چلا نشستم و گفتم: بسه دیگه...به من چه.. فوقش منو نخواد بعد سه چهار ماه یه بهونه ای میارم و طلاقش میدم..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/12 00:18

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_165

-محمدددد‌‌‌...محمددد مادرررر مگه اسبی انقدر میخوابی؟
- مامان ولم کن میخوام از مجردیم لذت ببرم
با برخورد چیزی به ملاجم چشامو باز کردم
- چیه مامان؟
- *** برو دنبال فائزه..جلو چشم فامیلام فعلا نباش با اون گندی که زدی قبل مجلس افتابی نشو..
- میعاد کو؟
دست به کمر شد و گفت: نکنه میخوای میعاد بره خونه عروس؟ بیا بلند شو پسره خر..

توجام نشستم و گفتم: چشم مادر
- کت و شلوارت اویزونه..آتلیه هم زنگ زد ساعت 2 اونجا باش!
- آتلیه چیه؟
درحالی که داشت همه چیزو چک میکرد گفت
- مکانی که در آن عکس می اندازند..بلند شو وگرنه با کتک بلندت میکنم

پتو رو کنار زدم و جلو آینه ایستادم
- داریم به ب...گ ا..یی نزدیک میشیم!

یه تیشرت سفید و شلوار لی مشکی تنم کردم و عینکمم زدم
کاور لباسمو برداشتم و از خونه بیرون زدم...همه مشغول کاری بودن
همه بهم سلام میگفتن و دولا راس میشدن

#فائزه
با‌گریه تن بچه ها لباس میکردم..
- ابجی هیچ جا نمیره چرا گریه میکنین؟ همیشه میام پیشتون...تروخدا گریه نکنین
سوگند سارا رو بغل کرد و از اتاق بیرون رفت
سهراب و سپهر با اینکه غرورشون نمیذاشت ولی گریه میکردن
جلوشون زانو زدم
- مرگ ابجی گریه نکنین!
سهراب چونش لرزید و گفت: انگار دوباره مادرمونو قراره از دست بدیم
اشکامو پاک کردمو با لبخند تلخی گفتم
- شمادوتا برادرای منین! در جریانین که باید دستامو بگیرین تو ‌مجلس؟ بیاین بغلم!
هیچوقت بغلشون نکرده بودم...هیچوقت!
با تعجب نگاهم کردن که اونارو به آغوشم هدایت کردم و بیصدا اشک ریختم...خدا میدونست چی تو دلم میگذشت..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/12 00:18