#استادخبیث_من💚🍀
#پارت_133
با چشم به لبم اشاره کرد
لبمو آزاد کردم که خوبهای لب زد.
همونطور که از آشپزخونه میرفت بلند گفت
- به جبران این شیطونی هات میزو برام بچین بیبی گرل
- امر دیگه سلطان؟
- خودتم بزار لاش
چشام گرد شد و داد زدم
- بچه پررو
- no no I'm not, you are a rude girl
( نه نه من نیستم، تو یه دختر پررویی )
سری به نشونه تاسف تکون دادم
میزو واسش چیدم که با شلوار اومد
- الان مثلا لباس پوشیدی
رو صندلی نشست
- انتظار نداری که توی خونم با چادر بگردم؟
با تصور ویهان توی چادر زدم زیر خنده
- وای حتی تصورشم خیلی سمه
- هی ویهان خان، کارت به کجا رسیده شدی دلقک دانشجوت.
- ویهان
همونطور که لقمه تو دهنش رو میجوید هومی گفت.
- من کی برم دانشگاه؟
- کی آماده هستی؟
روی صندلی نشستم
- من الان هم آمادم.
- میتونی هم بری دانشگاه هم سرکار؟
دستم زیر چونم گذاشتم
- نمیدونم
دست از غذا کشید و جدی خیره شد بهم
- باید بدونی
- خب میتونم
- خوبه...کلاسات معمولا چه تایمیه؟
───• · · · ⌞💚⌝ · · · •───
1403/02/08 00:56