اوج لذت
702
تازه چشمم به حقله تک نگین کوچیک توی دست
محبوبه افتاد.
اول به حامد و بعد نگاهم بین حلقه و اون دونفر در
گردش بود.
_واقعیه؟
محبوبه با خجالت سرشو پایین انداخت و نوید گفت
_واقعیه واقعیه...
زود از جام بلند شدم و محبوبه رو تو آغوش
کشیدم
_مبارکه ایشالا خوشبخت بشین...
_ممنونم ، شماهم همینطور.
حامد هم نوید و در آغوش کشید و بهش مردونه
تبریک گفت. _خب پس عروسی کیه ایشالا؟
نوید با شنیدن سوال حامد انگار داغ دلش تازه شد
و پوفی کشید
_فعلا که محبوبه خانم اعلام کردن تا یکسال
خبری از عروسی نیست و فقط نشون...
حامد دستشو رو شونه نوید گذاشت با لحن
شوخی گفت
_کار درست کرده ممکنه در اینده تورو بشناسه و
از ازدواج با تو منصرف بشه...بالاخره ازدواج با
یه دیوونه راحت نیست...
نوید حامد هول داد و منو محبوبه به کشمکش
بینشون می خندیدیم.
خودمو به محبوبه نزدیک کردم و زیرلب گفتم
_حالا چرا یه سال؟
آهی کشید و دستاشو توی هم قفل کرد_چون من هنوز سنم خیلی کمه و دلم نمیخواد
انقدر زود ازدواج کنم و دوست ندارم عروسیم
کلاه گیس بزارم...موهای خودم در بیاد بعدش...
شاید حق با اون بود.
منم خیلی زود ازدواج کردم ، درسته چندوقت دیگه
میشد 20 سالم اما...هنوزم سن کمی برای ازدواج
بود اما من راضی بودم.
یکم دیگه با نوید و محبوبه حرف زدیم و با پخش
شدن آهنگ قشنگی حامد دستمو گرفت خواست که
باهم برقصیم و منم از خدا خواسته قبول کردم.
وسط پیست رقص رفتیم و همراه آهنگ بدنمون
تکون میدادیم.
با پخش شدن آهنگ رمانتیکی به حامد نزدیک شدم
و دستامو دور گردنش انداختم. هیکل چهارشونش توی اون کت شلوار خیلی
جذاب بود.
_حامد...
همینجوری که به لبام زل زده بود گفت
_جانم
با نگاه شیطونم سرمو کج کردم
_امروز وقتی دیدمت میخواستم یه چیزی بهت بگم
ولی یادم رفت....
_چی؟
یکی از دستامو رو ی گردنش گذاشتم زمزمه کردم
_با کت شلوار خیلی جذاب و سک*سی میشی...
#رمان_عاشقانه
1403/06/30 13:49