دلبر هات
#213
میلاد با دیدنم خندید و گفت:
- شرمنده داداش
قبل از تو شروع کردیم
بهنام که با دیدن من اخمی وحشتناکی کرده بود گفت :
- میکائیل؟...نکنه تو...
حالا که منو شناخته بود بازی جالب تر میشد. دورش
قدمی زدم و گفتم:
- درسته...من شوهر همونیم که صنمو بهت لو داد
اینبار درست روبروش وایسادم و ادامه دادم:
- و البته همونیم که سر خواهرت اون بلا رو آورد
بهنام با وجود اینکه اصلا وضعیت درستی نداشت مثل
یه کفتار گرسنه به جلو خیز برداشت و گفت:
- گه خوردی مرتیکه ***
بازم کن تا...
دستم روی دماغم گذاشتم و با خونسردی گفتم:
- هیش...آروم باش پسر خوب
اون فقط یه انتقام کوچیک بود واسه موهای کوتاه
صنم
تو تهدید کردی کچل میکنی من واقعا این کارو کردم
ولی هنوز کلی کار داریم
بهتره انرژیتو هدر ندی
میدونستم چطور با بهنام بازی کنم،یه عمر سر میز
جرات و حقیقت با آدما همینکارو میکردم.
وقتی آرش با یه شیشه خالی پشت میز نشست
نیشخندی زدم و با پسرا دور میز نشستیم.
بهنام که به نظر میرسید ترسیده به شیشه و آدمای دور
میز نگاهی انداخت و گفت:
- چی...چی میخوای از جونم؟
ولم کن مرتیکه
شیشه رو روی میز گذاشتن و قبل از چرخوندن گفتم:
- نه دیگه ...نشد ...تازه بازی رو شروع کردیم
امشب با این دادا آرش ما قراره بیشتر آشنا بشی
بهنام که دیگه اون نگاه وحشی رو نمیشد تو چشماش
دید به آرش نگاهی انداخت و گفت:
- چی تو سرته ؟
نکنه پولی که زنت داده رو میخوای؟ و
همه شو با اسکونتش پس میدم
قهقهه ای زدم و در حالیکه تمام رفتارم فقط یه فیلم بود
روبروش نشستم:
- به قیافه م میخوره محتاج چندر غاز پول زنم باشم؟
بهنام شونه ای بالا انداخت :
- چمیدونم والا گفتم شاید...
انگشت شستم رو روی لبم کشیدم و بی خیال و
خونسرد اجازه ندادم حرفش رو تکمیل کنه:
- من فقط طلاق صنمو میخوام...همین
درست حدس میزدم و بهنام اصلا حریف ضعیف و
ترسویی نبود:
- این یکی رو شرمنده
بمیرم طلاق نمیدم
من عاشقشم ...تا ابد زنم میمونه
شونه ای بالا انداختم و دوباره پشت میز برگشتم:
- میل خودته
منم نخواستم به راحتی طلاق بدی
و بعد رو به میلاد اشاره کردم و شیشه رو چرخوند.
یه نمایش عالی احتیاج به بازی عالی هم داشت.
وقتی سر شیشه به طرف آرش چرخید دستام رو بهم
مالیدم و با اشتیاق پرسیدم:
- خب...دادا آرش
جرات یا حقیقت؟
#رمان
#رمان_صحنه_دار #رمان_عاشقانه
1403/07/09 16:52