#part73
#دلبرشیـرینـ🔞
زیرلب غریدم:
"نمک نریز شایان سینا مارو ببینه فاتحه ام خوندست!"
اخمی کرد و گفت:
"داری منو میترسونی؟"
زیرلب گفتم:
"نه!"
اخمش شدید ترشد،فشاری به سینه ام وارد کرد و گفت:
"میدونی من الان میتونم وسط خونه داد بزنم که میخوامت؟بدون هیچ ترسی؟و فقط بخاطر تو این پشت پنهان شدم؟"
مات و مبهوت خیره بودم بهش
با دستش لبمو نوازش کرد و گفت:
"لبتو گاز نگیر!"
حتی متوجه نشدم کی دندونام فرو رفت تو لبم!
صدای پای سینا نشون میداد که حرکت کرده سمت اتاقش
فشار به کمرم وارد کرد و گفت:
"بریم بالا"
دستشو گرفتم و پاورچین پاورچین حرکت کردیم سمت اتاقم.
با رسیدن به داخل اتاق نفس حبس شده ام رو پرتاب کردم بیرون و در رو از داخل قفل کردم.
نشست رو تختم و گفت:
"برای کامل کردن اون پروژه دوباره باید برم شیراز."
کنارش نشستم و گفتم:
"کی میری؟"
موهامو از جلوی صورتم کنار زد و گفت:
"مشخص نیست که چقدر طول میکشه اما زود برمیگردم"
سری تکون دادم و گفتم:
"امیدوارم سریعتر این قضیه حل شه"
لبخند جذابی زد و گفت:
"حل که میشه،حالا بیا بریم سر کار خودمون!"
ابرویی بالا انداختم و با شیطنت گفتم:
"کدوم کار؟"
دو دکمه اولش رو باز کرد و گفت:
"زن و شوهر بازی!"
ریز خندیدم و گفتم:
"ولی منو تو که زن و شوهر نیستیم!"
حریص چنگی به موهام انداخت و سرمو کشید جلوتر
مماس لبم لب زد:
"عشق من که هستی، نیستی؟!"
مثل خودش لب زدم:
"هستم!"
به محض تموم شدن حرفم لبشو فشار داد رو لبمو از پشت هولم داد رو تخت
صدای جیغ تخت که بلند شد تازه متوجه شدت پرتاب شدنم رو تخت شدم!
دستامو برد بالا سرم و ثابت نگهداشت و گفت:
"صدات در نیاد"
نبض بین پام رو حس میکردم
ملتمس گفتم:
"شایان"
بند تاپم رو سر داد پایین و گفت:
"هیس! فقط لذت ببر"
خودمو پیچ و تاب دادم و گفتم:
"وقتی نفستو میدی تو بدنم هوش از سرم میپره"
تو گلو خندید و گفت:
"تازه اولشه"
با نشستن دستش رو لبه شلوارم نفسم تو سینه ام حبس شد
هنوز لذتش کامل تو وجودم سرازیر نشده بود که دستگیره اتاقم بالا پایین شد...
#دلبرشیـرینـ🔞
1403/07/17 21:13