#part127
#دلبرـشیـرینـ🔞
جای دستش رو لپم رو مالیدم و چیزی نگفتم
از کنارم بلند شد و مقابلم زانو زد،گنگ زل زدم بهش،دستامو که رو پام مشت شده بود گرفت تو دستش و به ارومی بازشون کرد.
زل زد تو چشمام و با محبت گفت:
"میدونم راه سختی در پیش داریم؛نمیخوام قولی بدم که نتونم از سرش بربیام،اما قسم میخورم تا جایی که درتوانمه واسه خوشبختیمون بجنگم،برای زندگیمون،بچه هایی که ثمره باهم بودنمه،برای همه و همه میجنگم."
تا به حال تو همچین شرایطی قرار نگرفته بودم تا بدونم باید چه عکس العملی از خودم نشون بدم!
نگاه پر محبت در عین حال جدیش
دستایی که مثل حصار دور دستام قفل شده بود و سخت در بر گرفته بودتشون
تو نی نی چشماش میتونستم دوست داشتن رو تشخیص بدم
همه و همه باعث شده بود که احساساتی بشم و نم اشک تو چشمام پدیدار بشه!
فشاری به دستاش وارد کردم و با صدایی که لرزشش مشخص بود نالیدم:
"منم قول میدم کنارت بمونم،مثل یه همراه! مثل یه همسر،قول میدم به تو به احساساتمون به بچه هایی که در آینده ممکنه داشته باشیم،به زندگی مشترکمون،به همه چیزایی که ممکنه باهم بدست بیاریم خیانت نکنم!
کنارت میمونم،حتی اگه اینی نباشی که هستی،حتی اگه هیچی نداشته باشی بازم کنارتم."
لبخند رضایت بخشی که رو لباش بعد اتمام جملهام نقش بست مهر تائیدی بود رو اینکه درست گفتم!
با یه حرکت از جا بلندم کرد و تنگ به اغوشم کشید.
متاثر زیرگوشم گفت:
"نوکرتم به مولا"
اروم خندیدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم
بعد از چند لحظه اروم سرشو عقب کشید و به صورتم زل زد
نگاهشو سر داد و رسوند به لبام،فشاری به کمرم وارد کرد و نرم و اهسته لبای خیسش رو فشار داد رو لبام.
خبری از خشونت نبود! فقط لطافت و عشق تو تک تک حرکاتش دیده میشد
#دلبرــشیـرینـ🔞
1403/07/18 19:48