#part176
#دلبرشیـرینـ🔞
به سه بوق نکشیده صدای متعجب امیرعلی پیچید پشت گوشی:
"سلام زنداداش!"
با استرس پوست لبمو کندم و گفتم:
"سلام،خوبین؟ببخشید بدموقع مزاحم شدم اما خواستم بپرسم از شایان خبر ندارین؟"
صدای خش خش لباسی از پشت گوشی بلندشد
انگار که یجایی نشسته بود و از جاش بلند شده بود
همزمان گفت:
"من الان شرکتم اما شایانو فقط صبح دیدم عصر نیومد دیگه!"
با این حرفش حرصی اشکار تو حرکات و لرزش دستم نمایان شد
پوفی کشیدم و گفتم:
"اهان!"
با نگرانی گفت:
"اتفاقی افتاده؟اگه کمکی از دستم برمیاد بگو!"
با این حرفش دلو زدم به دریا و ادرس دادم تا بیاد دنبالم!
با خودم که شوخی نداشتم از شدت ترس کم مونده بود وسط قبرستون پس بیفتم!
امیرعلی به محض شنیدن وضعیتم گوشی رو قطع کرد و گفت فوری خودشو میرسونه
به دیوار کنار در خروجی قبرستون تیکه زدم و ترسیده چشمامو بهم فشردم
نمیدونم چقدر گذشت که با شنیدن چرخش لاستیک ماشین رو سنگ ریزه های جلوی در خروجی چشم باز کردم
نوربالای ماشین باعث شده بود تا نتونم راننده و مدل ماشینو تشخیص بدم
از فکر اینکه این ماشین یه فرد غریبه باشه حس کردم قلبم افتاد تو پاچم!!
با ترس خودمو جمع و جور کردم و چشمامو ریز تر کردم
در سمت راننده باز شد و صدای اشنای امیرعلی تسکینی شد برای قلب ترسیده و پر تلاطمم:
"باده ؟ خوبی؟"
بدون فوت وقت نزدیک ماشین شدم و در سمت شاگرد رو باز کردم و نشستم
فضای گرم ماشین باعث شد تا تازه میزان سردی هوا رو متوجه شم!!
امیرعلی هم سوار شد و نگاهی بهم انداخت
نمیدونم تو قیافه ام چی دید که با نگرانی گفت:
"رنگ و روت حسابی پریده دختر با خودت چیکار کردی؟"
با چونه ای لرزون که بر اثر سرما بوجود اومده بود نالیدم:
"سرده!"
ناخودآگاه دست دراز کرد و دستای یخ زده ام رو میون دستای گرمش گرفت!!!
دستمو به لباش نزدیک کرد و گفت:
"چرا انقدر یخی تو دختر!!"
چشمام از حدقه زده بود بیرون و نمیدونستم باید چیکار کنم!
به سختی اب دهنم رو قورت دادم و زیرلب گفتم:
"حواسم به سردی هوا نبود بخاطر همین پالتو نپوشیدم!"
فرمون رو ول کرد و بخاری رو تنظیم کرد رومن
حتی حاضرنشد دستمو ول کنه!
از این حرکتش جاری شدن خون داغی تو رگ هام رو حس میکردم
نمیدونستم قصدش از اینکه دستام رو گرفته و گرم میکنه واقعا کمکه یا نه!
هرچی که بود احساس خوبی نداشتم!
نامحسوس سعی کردم دست یخ زده ام رو از میون دست بزرگ و گرمش بیرون بکشم
اما زرنگ تراز من بود چون محکمتر از قبل دستمو اسیر دستاش کرد!
یا لحن شوخی گفت:
"نترس زنداداش فقط میخوام گرمت کنم!"
زنداداش داخل جمله اش رو با طعنه گفت!
یعنی اینکه فکر و خیال بدنکن!
خنده
1403/07/20 08:36