#part199
#دلبرشیـرینـ🔞
خم شد سمتم و قبل اینکه بتونم کاری کنم خشن لبای داغ و پر حراتشو فشار داد رو لبام
انگار قصدش فقط پاک کردن رژلبم نبود! بلکه خوردن و مکیدن لبام بود!
کمی سرمو بردم عقب تا عقب بکشه اما سرش همراه من اومد جلو و یکی از دستاش فرو رفت تو شالم و گردنمو نگهداشت تا حرکت نکنم!
بعد از چند لحظه عقب کشید و به شاهکارش زل زد!
لبخندی زد و گفت:
"حالا خوب شد! ولی چونه ات افتضاح قرمز شده جنس رژلبت خوب بودا!"
چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم:
"بروکنار برم بشورم!"
از مقابلم رفت کنار و با خنده گفت:
"امیدوارم موفق شی اثارشو از بین ببری!"
فحشی نثارش کردم و وارد دستشویی شدم،بسختی و با زور پاکش کردم و بجاش رژ کمرنگی زدم
از بس لبامو سابیده بودم سوزش میکرد! با حاضرشدن سیپیده و شیما چهارتایی از خونه خارج شدیم.
شایان استارت زد و با لحن پرانرژی ای گفت:
"خب خانوما اول بریم شام بخوریم بعد شهربازی یا برعکس؟!"
سپیده و شیما داشتن سر اینکه اول کدومو بریم دعوا میگرفتن! لب برچیدم و زیرلب جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:
"من گشنمه اقایی!"
چشمکی زد و مثل خودم با صدای ارومی گفت:
"ابنبات چوبیتو امشب میدم بخوری خوشگله! "
چشم غره ای سمتش رفتم و تا خواستم چیزی بگم شیما با خنده گفت:
"چی زیرلب بهم میگید؟!"
شایان تک سرفه ای کرد و گفت:
"باده خانوم میفرماین غذا میخوان!"
غذای تو جمله اش رو جوری غلیظ گفت که جلوی چشمام فقط اون مردونگی کلفتش نقش بست!
#دلبرشیـرینـ🔞
1403/07/20 09:12