#part312
#دلبرشیـرینـ🔞
یکم فشار وزنم رو از روش کردم کردم و گفتم:
"عزیزم مطمئنی خوبی؟!"
با اطمینان به چشمای لبالب نگرانیم خیره شد و گفت:
"ادامه بده!"
دست بردم سمت شلوارش و کمی کشیدمش پایین،از تو شورت و شلوارش کشیدم بیرون و دوباره سرچرخوندم و خیره شدم بهش
پلکاش رو به نشونه تائید باز و بسته کرد،دستمو گذاشتم رو سینهاش
خودش دست به کار شد و اروم اندامش رو باهام تنظیم کرد
لبمو گاز کردم و اروم نشستم
با هر لحظه فرو رفتنش چشمامون از شدت خواستن خمار تر میشد
ضربه ارومی به باسنم زد و گفت:
"تکون بده خودتو!"
بنظرم این صحنه رو باید تو تاریخ ثبت میکردن!
سکس با مریضی که تو تخت بیمارستانه..!
چون تو بیمارستان بودیم و استرس این رو داشت که ممکنه یکی سر بزنه دیرتر از اکثر مواقع به اوج رسید
موقعی که به ارضا شدنش نزدیک شدیم تند از روش پاشدم و دستمالی اوردم وتمیزش کردم،عرق از سر و روی جفتمون میبارید
همونطور لخت لخت رو مبل نشستم و نفسی تازه کردم،دستشو گذاشت رو پیشونیش و با نفس نفس گفت:
"اگه رو این تخت لعنتی نبودم توروهم راضی میکردم!"
چشمکی بهش زدم و همونطوری که جورابم رو میپوشیدم گفتم:
"وقتی از اون تخت اومدی پایین جبران میکنی!"
لباش به لبخندی کش اومد و همزمان گفت:
"صدر در صد بانو!"
شلوارم رو پوشیدم و مانتومو هم انداختم رو شونه هام
حس میکردم اتاق بوی *** گرفته! حرکت کردم سمت پنجره و پرده رو جمع کردم، با اینکه کولر روشن بود کمی هم پنجره رو باز کردم تا هوا عوض شه
به پارچی که رو عسلی کنار تختش بود اشاره کرد و گفت:
"یه لیوان اب میدی؟!"
حرکت کردم سمتش و لیوانی پر کردم،همونطوری که داشتم دکمه های مانتوم رو میبستم تقه ای به در اتاق خورد
هول هولکی مانتوم رو بستم و شالمو سر کردم
میترسیدم کسی از بیرون صدامون رو شنیده باشه!
#دلبرشیـرینـ🔞
1403/07/22 13:18