#part376
##دلبرـشیـرینـ🔞
با اینکه تو قعر تابستون بودیم اما بشدت سردم بود
حتما بخاطر این بود که شب قبل شامی نخورده بودم و فشارم افتاده بود
اروم پلکی زدم و بی توجه به سوالای مکرر سپیده نالیدم:
"کمک کن پاشم"
نیم خیز شد و کمرم رو محکمتر گرفت
با وارد کردن نیرویی بهم وادارم کرد از جام بلند شم.
به محض بلند شدن حس کردم برای لحظه ای چشمام سیاهی رفت
اما چون تکیه گاهم سپیده بود و خودم رو اویزونش کرده بودم بدنش از سقوطم جلوگیری کرد
اروم اروم چهار پنج تا پلهی باقی مونده رو بالا رفتیم و سپیده با کمک اون دستی که ازاد بود در رو باز کرد
با وارد شدن به خونه نفس راحتی کشیدم
به کمک سپیده سمت مبلای راحتی رفتم و پهن شدم روشون. همه بدنم درد میکرد
سپیده دوان دوان وارد اشپزخونه شد
بعد از چند لحظه با لیوان که مشخص بود محتویات درونش اب قنده نزدیکم شد
##دلبرـشیـرینـ🔞
#part377
##دلبرشیـرینـ🔞
لبه لیوان رو نزدیک لبم کرد و گفت:
"بخور تا از حال نرفتی"
بخاطر اینکه بیشتر از این نگرانش نکنم چند جرعه ای از محتویات داخل لیوان نوشیدم
اما انگار واقعا حق با سپیده بود!
با خوردن اب قند تازه موتورم به کار افتاد!
بشدت گرسنه ام بود.
سرمو به پشت مبل تکیه زدم و پلکامو بستم
باید چیکار میکردم؟الان چی میشه؟چطوری باید بهش میفهموندم که متوجهی اشتباهم شدم؟!
بغضم سمجم دوباره داشت راه باز میکرد
نمیدونم چقدر تو اون حالت مونده بودم که دوباره با تکون دست سپیده چشم باز کردم
با سینی ای که حاوی دو کاسه بود کنارم نشست،بوی خوش سوپ مشامم رو قلقلک داد
معدم با استشمام بوی سوپ به قار و قور افتاده بود
بدون تعارف قاشقی که تو ظرف مقابلم بود رو برداشتم و مشغول خوردن شدم
##دلبرـشیـرینـ🔞
#part379
#دلبرـشیـرینـ🔞
سپیده همونطوری که دکمه های مانتوش رو باز میکرد راهی اتاقش شد
شماره شیما رو گرفتم و به اهستگی از جام بلند شدم
بعد از چند بوق صدای خوابالودش پیچید پشت تلفن:
"جونم زنداداش"
پس هنوز خبردار نشده بود! پوفی کشیدم و با استرس گفتم:
"سلام عزیزم ببخش سر صبحی بیدارت کردم"
سرفه کوچیکی کرد و گفت:
"نبابا این چه حرفیه،چرا زنگ زدی؟مگه اینجا نیستی؟خب میومدی تو اتاقم. چیزی میخوای برات بیارم؟!"
لب گزیدم و بغضم رو فرو خوردم
چطوری بهش میگفتم؟!
نفسمو رها کردم و گفتم:
"نه الان من خونه خودمونم میشه بری ببینی شایان خونهاس یا رفته شرکت؟!"
صدای خش خش لباساش نشون میداد از رو تخت بلند شده،خمیازه ای کشید و گفت:
"چشم،حالا چرا زود رفتی؟!"
#دلبرـشیـرینـ🔞
#part380
#دلبرـشیـرینـ🔞
دلم نمیخواست فعلا بهش حرفی
1403/07/24 12:55