#part461
#دلبرشیـرینـ🔞
بی توجه به بقیه میرم تو اتاق خودم و دراز میکشم روی تخت ذهنم درگیره
درگیر هزار جور چیزی که هیچ وقت فکر نمیکردم راجبشون حتی فکر کنم..
یادمه مادرجون همیشه میگفت مادر دعا کن بلایی سرت نیاد که حتی فکرشم نمیکردی ، من فکرشم نمیکردم یه روزی زندگیم انقدر احمقانه بشه
انقدر ترسناک و پر استرس
یاد چند وقت پیش افتادم که تنها دقدقم *** و رسیدن به شایانی بود که حتی میترسیدم ازش جدا بشم
روزایی که مامان و بابا بودن و سینا ، زن عمو بود و عمو حواسش به زندگیش جمع بود
سپیده پر جنب و جوش بود اما سخت تلاشش و میکرد و هیچ وقت افسرده و آروم نبود ،
بغض میکنم و سرمو به بالشت فشار میدم
" حواست هست چه بلایی داری سرم میاری؟! "
سرم و بلند نمیکنم
من یادم هست این مرد باهام چیکار کرده
" نمیخوای نگاهم کنی باده ؟! "
#دلبرشیـرینـ🔞
1403/07/26 18:47