#13
صبح با کلی استرس موهای طلاییمو سشوار کشیدم وتوی آینه زل زدم به صورت بدون آرایشم..
چشمای آبی .. پوست سفید.. موهای طلایی بلوند که به لطف مدل عکس شدن بهار بلوندش کرده بودم..
لب های گوشتی ودماغ کوچولو! قیافه امو از مادرم به ارث برده بودم.. بجز رنگ چشمام که آبی بودو ازپدرم به ارث بودم.. لنز مشکی خریده بودم وروازیی که ازرنگ چشمم متنفر میشدم لنز میذاشتم که هیچ اثری از پدرم نداشته باشم....
دیوارهای اتاق پر بوداز عکس های من.. عکس های هنری که بهار ازم گرفته بود.. قیافه ام خوب بود اما نه اونقدر که بهارازم توی آرایش وعکس ها ساخته بود!!!
کاش این چشم هارو هم از اون نداشتم.. ازش متنفرم.. میدونم ترکیه زندگی میکنه و زن وبچه داره.. چندسال پیش عرفان پسرخاله ی بهار واسم ته توشو درآورد!
پوف کلافه ای کشیدم وسعی کردم امروزو بیخیال فکر کردن به گذشته و سرنوشتم بشم..
1403/07/30 23:28