#اوج_لذت
#پارت_130
باد سردی که به صورتش خورد کمی حالش رو جا آورد.
نگاهی به صورت غرق در خواب پروا انداخت و زمزمه کرد: چیکار کردی با من؟ چیکار کردی پروا؟
بیحوصله ضبط رو خاموش کرد و جلوی در خونه روی ترمز زد.
حالا باید بیدارش میکرد؟
_ پروا جان؟
به خودش نهیب زد: جان چیه میبندم ته اسمش؟ الان بیدار شه به سلیطهگیری بزاره خوبه؟
رد داده بود این مردِ سی ساله...
_ پروا رسیدیم بیدار شو.
_ هوم؟
خوابالود بود و مشخص نبود چی میگه.
_ میگم بلندشو رسیدیم.
_ خودت برو ولم کن.
پیاده شد و ماشین رو دور زد.
در شاگرد رو باز کرد و روش خم شد تا کمربندش رو باز کنه.
با دیدن صورت غرق خوابش بغض کرد.
اولین بار بود بغض میکرد؟
چرا فکر به ازدواج پروا دلش میگرفت؟ چرا با تصور مرد دیگهای کنار پروا انگار میخواست گلوش پاره شه؟
چرا وارد خیابونی شد که ورود ممنوع بود؟ چرا میوهی ممنوعه رو چشید؟
مگه نمیدونست خواهرشه؟
چرا پا پیش گذاشت که حالا دست از پا دراز تر نتونه کاری کنه؟
با این افکار ذهنش متلاشی شد و عصبی سمت دیوار پشت سرش رفت و مشتی روش کوبید.
_ لعنتی لعنتی لعنت به من!
از خودش متنفر بود.
کنار دیوار سر خورد و نشست.
چرا به فرد ممنوعه نزدیک شد که حالا دل کندن ازش سخت بود؟
دستهاش از شدت ضرباتی که به دیوار زده بود درد گرفته بود اما از عصبانیت میلرزید.
دلش میخواست داد بزنه: این رسمش نیست.
دلش میخواست زار بزنه و گریه کنه، اما مرد که گریه نمیکنه!
دست روی صورتش کشید و بلند شد سمت ماشین رفت.
بقدری عصبی بود که رفتارش دست خودش نبود، با شدت پروای غرق در خواب ناز رو تکون داد و با صدایی که خشونت ازش میبارید غرید:
_ بلندشو میگم رسیدیم!
بخاطر همین دختر به این حال افتاده بود اما نمیتونست خودش و عصبانیتش رو کنترل کنه.
_ پروا با توام!
دخترک گیج خواب چشمهاش رو باز کرد و با دیدن صورت سرخ حامد ترسیده سر عقب کشید.
_ چی... چیشده؟
از خواب پریده بود با داد و هوارهاش.
_ رسیدیم بلندشو برو خونه اگه زحمتی نیس!
مبهوت از ماشین بیرون اومد و خواست دنبال کیفش بگرده که حامد پشت رول نشست و ماشین رو استارت زد.
با دست روی شیشهی ماشین کوبید و گفت:
_ هی کجا؟ کیفمو بده!
بیتوجه به پروا و یکتایی که تو خونه انتظارش رو میکشید پاش رو پدال گاز فشار داد و تو چند ثانیه از مقابل چشمهای بهت زدهی پروا محو شد.
.
.
اگه علاقه به خوندن رمان های مثبت 18 داری عضو شو🔥
@romankadee
1403/06/15 21:02