بیرون هست یا برقها کامل قطع شده.
دوباره پشت میز برگشتم و تلفن روی میز رو برداشتم.
تند تند شمارهی مامان رو گرفتم و اصلاً حواسم به این نبود که من صدای بوق رو نمیشنوم و این یعنی تلفن به برق وصل بوده و تلفن هم قطع شده.
تلفن بیسیم این معایب رو هم داشت!
نگران به گوشیای که بوق نمیخورد نگاه کردم و آب دهنم رو سخت قورت دادم.
حالا میفهمیدم چقدر دارم میترسم!
#اوج_لذت
#پارت_159
دستم تو هوا خشک و داد شخصی تو هوا پیچید.
_ چیکار داری میکنی؟
مچ دستم رو گرفته بود و با دست دیگهش داشت کاری میکرد اما من بخاطر تاریکی نمیدیدم.
_ هیس! جیغ بزنی من میدونم و تو!
حامد بود؟
_ ح... حامد.
نور گوشیم و روی صورتش انداختم که چشم بست و سریع صندلی رو از دستم کشید.
_ بکش اونور این نور و پروا کورم کردی!
هنوز به حالت عادی برنگشته بودم و دست و پام میلرزید.
حامد فیوز رو دستکاری کرده بود و برقها رو قطع کرده بود؟ چرا کرم درون داشت؟
کنار دیوار سر خوردم و سرم رو روی زانوم گذاشتم.
نفسم و از سر آسودگی بیرون فرستادم و چشم بستم.
لعنتی من مرده بودم و زنده شده بودم.
تو ذهنم نقشههای دزدی که پشت در بود رو هم مرور کرده بودم، بیخبر از اینکه اون شخص حامده.
_ پاشو بریم تو این تاریکی نشستی اینجا چیکار؟
خجالت نمیکشید اینو میگفت؟
حالا نور گوشی اون هم به گوشی من اضافه شده بود.
گوشیم رو از روی زمین چنگ زدم و قدمهای لرزونم رو سمت میز برداشتم.
وسایلم رو از روی میز تو کیفم ریختم و برگههایی که داده بود تایپ کنم رو برداشتم و سمتش رفتم.
_ درسته کامل تایپ نکردم اما تو لیاقتِ یک صفحهش رو هم نداشتی! در جریانی؟ بکش کنار باد بیاد!
محکم هولش دادم و از اون مطب کوفتی بیرون زدم.
تحمل یک ثانیه دیگه اونجا موندن رو نداشتم.
مرتیکهی قدرنشناس از ظهر منو حبس کرده تو اون مطب کوفتی بدون آب و نونی و هیچ دسترسی و امکاناتی آخرم برق قطعه دست آخرم میگفت پاشو بریم چرا تو تاریکی نشستی! ابله...
بشدت ازش ناراحت و دلخور بودم.
دستم رو برای تاکسیهایی که گذرا رد میشدن تکون میدادم و منتظر بودم یکیشون جلوی پام بایسته.
چند ثانیه نگذشته بود که دستم از عقب کشیده شد.
_ پروا این بچه بازیا چیه؟ برو بشین تو ماشین.
پوزخندی زدم.
_ بچه بازی؟ میشه بگی دقیقاً کجای رفتارم بچه بازیه؟ اینکه نمیخوام ببینمت بچه بازیه؟ آقا من نمیخوام ببینمت خودت برو به من چیکار داری؟ من هم دست دارم هم پا... هنوز انقدری بی دست و پا نشدم که محتاجِ توئه خودخواه باشم.
دستم رو از حصار دستش آزاد کردم و دوباره دستم رو برای تاکسیها بالا بردم.
_ چی میگی؟ من
1403/06/17 11:36