°💖°🌸°💖°🌸°
°🌸°💖°🌸°
°💖°🌸°
°🌸°
#175
ازهمین پشت تلفن هم قیافه ی درهم رفته شو میتونستم حدس بزنم!
سکوت کرد.. خنده ام گرفت اما خودمو کنترل کردم...
_آقا رضا؟
_بهش نگی حالشو پرسیدما! بذار ببینم تا کی میخواد به این بچه بازی هاش ادامه بده!
معلوم بود داره حرص میخوره با خنده گفتم:
_جون من؟ یعنی به همین زودیا میاد منت کشی؟
_اونودیگه واقعا فکرنکنم... حالا بعدا دراین باره حرف میزنیم بهتره که آقا عماد برسید!
_یه کاری بگم میکنی؟
_تا اون کار چی باشه؟
_اول قول بده قبول میکنی بعد! نترس چیز زیاد یا غیر ممکن و غیر معقول نیست!
_من تا دلیل قول دادنمو ندونم نمیتونم قول بدم!
_فردا به بهونه ی عیادت بهارو میاری اینجا؟ بی ادبی کرده زورم میاد منت کشی کنم مردونگیم میره زیر سوال!!!
ایول بابا... چی بهترازاین؟ خدایا شکرت! دنبال بهونه بودم عمادو ببینم که رضا جون خودش دستم داد!!
اما نباید فورا قبول میکردم وگرنه تابلو میشد!!!
_وا.. سرپیازیم یاته پیاز؟ خیلی زشت نیست منشی شرکت بلندشه بره خونه رییسش؟ ببخشید اما نمیشه!
_دخترجان من جلو رییست نشستم دارم پیشنهاد میدم.. پس نیازی فکرکردن به زشتی نیست چون عماد میدونه نقشه منه!!!
°🌸°
°💖°🌸°
°🌸°💖°🌸°
°💖°🌸°💖°🌸°
1403/08/03 21:30