°💖°🌸°💖°🌸°
°🌸°💖°🌸°
°💖°🌸°
°🌸°
#228
بی اراده گریه ام قطع شد.. باترس نگاهش کردم.. نکنه دیگه نبینمش! وای خدایا چرا جونمو نمیگیری؟ چرا تواین لحظه باید از ندیدنش قلبم بلرزه؟ چرا؟
وقتی دید دارم نگاهش میکنم به ماشینش اشاره کرد وگفت:
دستمو ازدستش بیرون کشیدم ورفتم سوارشدم...
هرچقدر آهنگ غمگین تر میشد سیل اشک های من هم شدت میگیرفت...
جلوی خونه نگهداشت و گفت؛
_این همه گریه کردی.. رضا هم احتمالا اونجاست.. لطفا....
_خداحافظ!
در روباز کردم و پیاده شدم..
بهاربیداربود وبا قیافه ای حق به جانب اومد در رو باز کرد اما تا قیافه ی ترکیده ی من رو دید حراسون و ترسیده گفت:
_وای خاک توسرم.. چی شده گلا؟ این جه قیافه ایه؟
°🌸°
°💖°🌸°
°🌸°💖°🌸°
°💖°🌸°💖°🌸°
1403/08/04 17:37