🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
#616
سری واسم تکون داد و باحرص و میون دندون هاش گفت؛
_تموم شد؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_آره.. تموم شد.. بهت قول داده بودم که دیگه هیچ کاری رو بدون اطلاعت انجام ندم.. گفتم قبل از اینکه اقدامی بکنم بهت بگم!
_اونوقت من اگه بگم عصبیم میکنی و حرصم رو درمیاری بهت برمیخوره و میشینی ساعت ها آبغوره میگیری!
_چرا؟ مگه من چیکار کردم یا چیز بدی گفتم که عصبیت کنه؟ واسه همین چیزاس که میگم روی من حساس شدی دیگه!
_این که کار اشتباه میکنی و مانع خرابکاری هات میشم اسمش حساس شدنه؟
اگه بهت بگم تا نصف شب بیرون نمون و جون من رو به لبم نرسون حساس شدنه؟ توقع داری هردفعه گند جدید بالا بیاری حرفی نزنم و خفه خون بگیرم؟
قرار نیست اگه از اشتباهات چشم پوشی نکنم و جلوی دیونه بازی هاتو بگیرم فورا تصمیم به رفتن بگیری گلاویژ... شرطی شدی؟.. یا باید لال مونی بگیرم یا میذاری میری؟
چندهزار باید بگم این خراب شده فقط خونه ی من نیست و واسه جفتمونه؟
تو واقعا من رو خواهر خودت میدونی؟ بخدا که دروغ میگی..
اگه من واقعا خواهرت هستم آدم با دوتا تذکر خواهرش احساس سر بار بودن میکنه وتا تقی به توقی میخوره تصمیم به رفتن میگیره؟
چون از اشتباهاتت حمایت نکردم باید فکرکنی دارم بهت گیر میدم و ورت حساس شدم؟
رابطه ی ما واقعا رابطه ی خواهرانه اس؟ والا که نیست.. من که اصلا اینطور فکر نمیکنم..
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
1403/08/12 19:44