#704
سوالات راجع به تصادف و اوضاع شکستگی دستم که تموم شد نوبت رسید به بدترین و مسخره ترین سوال ممکن..
زن گرفتن و نگرفتن من!!
مشغول پیچوندن سوال ها بودم و برای هرکدوم دلیل های مسخره می آوردم که یکدفعه صحرا سوالی رو پرسید که نفسم تو سینه حبس شد...
_اما من فکر میکردم که نامزد کرده باشی..
هنگ کرده و با زبون قفل شده نگاهش کردم که شونه ای بالا انداخت و ادامه داد:
_شاید اشتباهی گرفته باشه..
راستش منم از یکی از دوست های دور که توی تولدت بودن شنیده بودم که توی تولد نامزدیتو رسمی اعلام کردی!
عزیز اومد حرفی بزنه و ازترس اینکه مبادا از مخالفتش با گلاویژ حرف بزنه فورابه حرف اومدم..
_اشتباه شده.. من معمولا تولد نمیگیرم و اگه منو شناخته باشی عادت تولد بازی ندارم
بنابراین تولدی نبوده و نامزدی رسمی هم همینطور!
بنفشه_ یعنی میخوای بگی کسی تو زندگیت نیست؟
دست از غذا کشیدم و با حرص نگاهش کردم!
نگاه های شماتت بار عزیز کم بود این دختر هم رسما داشت دیونه ام میکرد..
با اخم و یه جوری که بهش بفهمونم داره پاشو از گیلیمش دراز تر میکنه گفتم:
_من کی همچین حرفی زدم؟؟ گفتم نامزدی رسمی صورت نگرفته و اگه رسمی شد حتما شمارو هم دعوت میکنیم!
1403/08/14 12:59