آقای الکس
- بله ؟
- االن باید چکار کنم ؟
- چیو ؟
- خانم آنا که تو اتاق شماست
- بذار بخوابه ... بیدار شد میتونه بره بیمارستان عیادت مادرش
با چشم های گرد سر تکون داد
میدونستم قبال سابقه نداشته کسی رو ببرم اتاق خودم
اونم بذارم بخوابه بعد رفتن من
اما آنا دیگه برام فرق میکرد
نمیدونستم چرا
فقط هیچکدوم از قانون هام روش عملی نمیشد
صبحانه ام رو خوردمو به سمت شرکت حرکت کردم
از زبان آنا :
پلک هام از خستگی به هم چسبیده بود و باز نمیشد
پشتم خیلی درد میکرد
به زور چشم هامو باز کردم
آسمون آبی باالی سرم حس خوبی بهم داد
1403/09/09 12:49