دوست دختر اجاره ای😉

16 عضو

آقای الکس
- بله ؟
- االن باید چکار کنم ؟
- چیو ؟
- خانم آنا که تو اتاق شماست
- بذار بخوابه ... بیدار شد میتونه بره بیمارستان عیادت مادرش
با چشم های گرد سر تکون داد
میدونستم قبال سابقه نداشته کسی رو ببرم اتاق خودم
اونم بذارم بخوابه بعد رفتن من
اما آنا دیگه برام فرق میکرد
نمیدونستم چرا
فقط هیچکدوم از قانون هام روش عملی نمیشد
صبحانه ام رو خوردمو به سمت شرکت حرکت کردم
از زبان آنا :
پلک هام از خستگی به هم چسبیده بود و باز نمیشد
پشتم خیلی درد میکرد
به زور چشم هامو باز کردم
آسمون آبی باالی سرم حس خوبی بهم داد

1403/09/09 12:49

خب حداقل خوابیدن تو اتاق مکس این حسن رو داشت که زیر سقف آبی
آسمون بیدار شی
هرچند دیشب پشت و جلومو تقریبا یکسره کرده بود
بیش فعالی جنسی ؟!
این دیگه چه بیماری بود
به سختی رو تخت نشستم
امروز دیگه نمیشد
واقعا به یه وان داغ احتیاج داشتم
حتی راه رفتنمم با درد بود
وارد حمام شدمو وان رو با آب داغ پر کردمو
خودمو به دست آب داغ سپردم شاید این ماهیچه های خسته رو یکم درمون
کنه
کم کم بدنم تو وان نرم شد
تو آینه قدی بخار گرفته حمام خودمو نگاه کردم
واقعا من برای مکس جذابیت دارم ؟
یه حس خوبی تو وجودم نشست
اما زود از سرم بیرونش کردم
نگفت دوستت داره که خوشحال شدی
گفت بدنت براش تحریک کننده است

1403/09/09 12:49

این که خوشحالی نداره
فقط درد داره ...
از وان اومدم بیرون و جلو آینه خم شدم
پشتم حسابی قرمز بود .
انگشتمو آروم فشار دادم گشتم
وقتی وارد نشد و خیالم راحت شد که گشاد نشدم حوله رو پیچیدم دورم
میدونم چرا برام مهمه گشاد نشده باشم ...
نمیخوام مکس ازم لذت نبره
اما نمیدونم چرا نمی خوام ...
لباس پوشیدم که متوجه یه پیام رو صفحه گوشیم شدم
از مکس بود
- عصر میام بیمارستان دنبالت بریم خرید
خرید ؟!
اما برای چی ؟
بهش جواب دادم چرا ؟
فوری پیام داد
- چون از فر دا قراره بری سر کار
قلبم از خوشحالی تند تر زد

1403/09/09 12:49

خواستم بپرسم کجا که دوباره پیام داد
- سوال بیشتر ممنوع . حتما پیراهن می پوشی ... خیلی باهات کار دارم ...
اوه ... خدای من ...
تو سرم اتاق پرو و مکس و ...
نه نه یعنی حتی تو خرید هم میخواد به فکر *** باشه ...
نه ... دیگه فکر نکنم مکس در این حد باشه ...
اما ته دلم میدونستم که دارم خودمو گول میزنم
از زبان مکس :
روز شلوغی داشتم
از صبح که رسیدم کلی کار عقب مونده رو سرم خراب شده بود
جلسه پشت جلسه
یه ماهی میشد دستیار دومم رفته بود و مالنی تنهایی باید همه کار هارو انجام
میداد
برای همین تا بهش گفتم از فردا یه نفر به عنوان دستیار دومم میاد خیلی
استقبال کرد
هرچند وقتی فهمید هیچ تجربه کاری تو این زمینه نداره و خودش باید بهش یاد
بده حسابی تو ذوقش خورد
هنوز به کسی نگفته بودم دستیار دمم آنا ، دوست دخترمه
نمیخواستم بهشون رو بدم که راجبش نظر بدن

1403/09/09 12:49

بالخره ساعت 5 شدو یه روز کاری کامل تمام شد
مستقیم رفتم بیمارستان دنبال آنا
االن فقط آنا میتونست خستگی یه روز کاریو برام کم کنه
طبق انتظار من یه پیراهن سفید با گلهای آبرنگی پوشیده بود
کمر باریکش تو اون پیراهن به خوبی مشخص بود و باسنشو جذاب تر میکرد
با ورودم به اتاق مادرش سریع بلند شدو سالم کرد
- بالخره تونستی لباس مناسب بپوشی
گونه هاش گل انداخت
از شرایط مادرش پرسیدم که گفت ثابته و تغییری نکرده
از این ثبات نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت
با هم از بیمارستان خارج شدیمو سوار ماشین شدیم
به راننده گفتم تا مرکز خرید برسوندمون
آنا گفت
- مکس بخاطر کار ممنونم واقعا ...
- خواهش میکنم ... اما تو که هنوز نمیدونی چه کاریه
یهو رنگش پرید و نگران نگاهم کرد
- مگه چه کاریه ؟
دستمو رو پاهای لختش کشیدمو بردم زیر دامنش

1403/09/09 12:49

- حدس بزن
آب دهنشو قورت داد که دستم رسید بین پاش
از زبان آنا :
دست مکس رو پاهام شروع به حرکت کرد و بین پام ثابت شد
نگران نگاهش کردم که فشار ریزی آرود
- کار خاصی نیست ... مالنی همه رو بهت یاد میده
تو سرم هزار تا کار عجیب اومد
نکنه مکس ازم بخواد با یه زن ...
نکنه ...
نه نه من دیوونه شدم
یهو مکس گفت
- دستیار دوم خودم میشی آنا
با گفتن این جمله دستشو از کنار شورتم برد داخل
پاهامو جفت کردم که خندید
- باز کن پاهاتو آنا
آب دهنمو قورت دادمو پاهامو یکم باز کردم که انگشتاش شروع به حرکت کرد
بین پام
- خب نظرت چیه ؟

1403/09/09 12:50

بریم ادامه زمانمون.....

1403/09/10 11:53

چی ؟
آروم خندید
- راجب کارت ؟
مغزم کار نمیکرد
دست مکس و حرفاش دوتا دنیای متفاوت بودنو نمیتونستم رو هیچ کدوم هم
زمان تمرکز کنم
سریع گفتم
- باید چکاری انجام بدم ؟
- گفتم که مالنی بهت میگه ... اما طبق معمول مهم ترین کارت اطاعت از منه
سر تکون دادم که انگشتشو واردم کرد
چشمام خمار شده بود
لبمو گاز گرفتمو چشمامو بستم
- چی شده آنا از کارت خوشحال نیستی ؟
- چرا ... خوشحالم ؟
دستشو شروع به حرکت داد و گفت
- پس چرا صورتت این خوشحالیو نشون نمیده ؟
با شستش بین پامو مالید
آهی گفتم و بریده بریده گفتم

1403/09/10 11:53

مکس بسه ...
- چی بسه ؟ صحبت راجب کارت ؟ نمیخوای حقوقتو بدونی ؟
آب دهنمو قورت دادمو خودمو رو صندلی جا به جا کردم
- مکس ...
با ترمز ماشین دستشو سریع از شورتم بیرون کشید
تو گلو خندیدو چند برگ دستمال کاغذی برداشت دستشو پاک کرد و گفت
- ادامه این بحث کاری رو میذاریم برای شب
نفس راحتی کشیدمو لباسمو مرتب کردم
مکس در ماشینو باز کردو گفت
- خب بهتره بریم چند دست لباس سکسی اداری برای دستیار جدیدم بخریم
از زبان مکس :
از اذیت کردن آنا لذت میبردم
چون خیلی حساس بود و راحت می شد اذیتش کرد
وقتی بخاطر حرکت دستم نمیتونست رو حرفام تمرکز کنه خواستنی تر از قبل
شده بود
اگه به مرکز خرید نمیرسیدیم میخواستم کامل لختش کنم
حیف که نشد
اما حاال حتما این کارو دوباره امتحا میکنم

1403/09/10 11:53

تحریک کردنش با پرسیدن سوال های جدی ازش خیلی لذت بخش بود
آنا پیاده شد و با هم وارد مرکز خرید شدیم
چشم هاش هنوز ته مونده خماری تو ماشینو داشت که پرسید
- چرا باید لباس بخرم ... تو اون کمد که خیلی لباس بود
- اینا فرق داره ...
- ساعت کارم چطوریه ؟
- با من میری و با من برمیگردی ...
- اوه ...
- چی شد ؟
- کی مادرمو ببینم ؟
- اگه خوب کار کنی تو روز بهت مرخصی میدم ببینیش و عصر ها بعد از ساعت
کاری
- مرسی ...تمام توانمو میذارم
- خوبه حاال به خریدمون برسیم
اینو گفتمو وارد فروشگاه اول شدم
- اما اینجا که لباس زیره ؟
خندیدمو رفتم سمت ست های مورد عالقه ام
- نکنه میخوای بدون لباس زیر بیای سر کار ؟

1403/09/10 11:53

برگشتم سمتش که گونه هاش سرخ شده بود و شاکی گفت
- مکس منظورم اینه من که لباس زیر دارم
- میدونم عزیزم ... اما اینا فرق میکنه ...
لب هاشو به هم فشار داد و سر تکون داد
دوباره خندیدم
فکر هایی که تو سرم بود زیادی شیرین بودن که لبخند نزنم .
از زبان آنا :
مکس برام همیشه پر از سوال بود .
رفتارش
حرفاش
تصمیماتش
واقعا نمیتونستم درک کنم و از کاراش سر در بیارم
من ! یه دختر عادی ! بشم دستیار دومش تو شرکت ؟
چطور به ذهنش رسیده بود ؟
میدونستم برای رزومه کاریم خیلی خوبه و شاید بعد از تموم شدن قرار دادم با
مکس بتونم تو این زمینه جای دیگه ای کار کنم
اما یه چیزی تو دلم میگفت هیچکدوم از اینا عملی نمیشه

1403/09/10 11:53

مکس بین لباس زیر ها قدم میزدو هر چیزی که خوشش میومد انتخاب میکرد
انگار برای اون اومده بودیم خرید
هرچند سلیقه خوبی داشت اما بعضی مدل های انتخابیش باب میل من نبودن
برای مکس ظاهر سکسی لباس مهم بود و برای من راحتیش
چیزی نگفتمو کنارش حرکت کردم
وقتی دستشو گذاشت رو یه ست المبادا نتونستم تحمل کنمو گفتم
- این دیگه نه مکس ... اینا اصال راحت نیست
- اما تو تنت دیوونه کننده میشه
- میره الی باسنم برای محل کار خوب نیست خیلی اذیت میشه آدم
- میدونم کجا میره آنا و درست برای همین میخوام بپوشیش
چشمکی بهم زدو رفت سمت اتاق پرو
خیره نگاهش کردم
که برگشت سمتم
- بیا ... پرو کنی ...
رفتم سمتش و گفتم
- سایز من استاندارده ... همه اندازمه نگران نباش
در یکی از اتاق پرو هارو باز کردو گفت

1403/09/10 11:53

من هیچوقت تا از چیزی مطمئن نشم براش پول نمیدم ... پس بهتره همه رو
پرو کنی تا زئدتر بریم به ادامه کارمون برسیم
دهن باز کردم جوا بدم
اما صورتش جدی شد
- نافرمانی آنا ؟
نفسمو با آه بیرون دادمو لباس زیر هارو ازش گرفتم
خوب بود پیراهن پوشیده بودم و سریع تر عوض میشد
کامل لخت شدمو با ست اول شروع کردم .
اندازه ام رود
مکس زد به در
- هر کدومو پوشیدی من ببینم
میدونستم با دیدن من دوباره ممکنه کار دستم بده برای همین گفتم
- اندازه است ...
- آنا ...
لحن صداش طوری بود که بهم یادآوری کنه اینم نافرمانی حساب میشه
کالفه در اتاق پرو رو باز کردم
با دیدنم لبخندی رو لبش نشستو نگاهش رو بدنم حرکت کرد

1403/09/10 11:54

خوبه ... بچرخ ...
چرخیدم و مکس عقب رفت
- این تائید شد ... بعدیو بپوش
ست بعدی و بعدی هم همینطوری مکس چک کرد و تائید کرد
آخرین ست لباس زیر همون المبادایی بود که ازش بدم میومد
پوشیدم و در اتاق پرو رو باز کردم
مکس لخندی زد و اومد سمتم
- خوبه ... پشت کن
تا چرخیدم دستش رو کمرم نشستو هلم داد داخل اتاق پرو
اتاق بزرگی بود و برای حضور همراه ها هم جای کافی داشت
از تو آینه صورت مکسو نگاه کردم
خیره به باسنم ضربه ای با دستش به دو طرفش زد و گفت
- خوبه ...
دستشو دایه وار رو ی تسمت های لخت باسنم کشید
- خم شو آنا
خم شدم و دستش رفت زیر بند شورت
- میدونی از چیه این شورتا خوشم میاد ؟
منتظر جواب من نموند و بندشو کنار داد

1403/09/10 11:54

ادامش بعدازظهر گذاشته میشه

1403/09/10 11:58

- از اینکه دسترسی راحت به هرچی که میخوای داری و مجبور هم نیستی
شورتو در بیاری
اینو گفتو دستشو بین بام کشید و با شصتش پشتمو فشار داد
لبمو گاز گرفتم تا صدام بیرون اتاق پرو نره
اما مکس از تو آینه به صورتم نگاه کرد
- درد میاد ؟
سر تکون دادم
- اما من هوس *** تو اتاق پرو کردم
اینو گفتو انگشتشو بیشتر فشار داد
زیر لب گفتم
- مکس ... مگه نگفتی باید لباس هم بخریم ...
آروم خندید
- نگران نباش دیر نمیشه ... به اونم میرسیم...
زیپ شلوارشو باز کرد
با حسش پشتم شوکه شدم .
انقدر سفت و آماده بود
دستشو روی شکمم کشیدو از روی شکمم برد بین پام
- تو خیلی زود خیس و اماده میشی آنا ... این خیلی خوبه ... کمتر درد میکشی

1403/09/10 14:08

خودشو پشتم تنظیم کرد
آماده درد بودم که خودشو وارد جلوم کرد
هم نفسم رفت هم خیالم راحت شد که قسد عقب نداره
کمرمو محکم بین دستاش گرفتو چند بار ضربه زد
خودشو کامل بیرون آوردو اینبار با فشار شدید وارد پشتم کرد
جیغ خفه ای از این حرکت ناگهانیش کشیدمو لبمو محکم گاز گرفتم
طعم خونو تو دهنم حس کردم
خیلی نامرد بود
درد نفسمو برده بود
اشک تو چشم هام حلقه زد
مکس بدون نگاه کردن به صورتم ضرباتشو شدید تر کرد
محکم کمرمو گرفته بود و منو جایی که میخواست صابت کرده بود
تند وسریع ضربه میزد
زانو هام شل شده بود که گرماشو داخلم حس کردم
ازم جدا شد
کمرمو که ول کرد داشتم می افتادم زمین
دستمو گرفتم به دیواره اتاق پرو
مکس سریع از جیب کتش دستمال بیرون کشید

1403/09/10 14:08

خودشو تمیز کرد و رو به من گفت
- زود حاضر شو بیا بیرون
در اتاق پرو رو باز کردو رفت بیرون
باورم نمیشد
باورم نمیشد تو اتاق پرو عمومی اینکارو کرده باشیم .
پشتم درد میکرد
به سختی لباس هامو پوشیدمو از اتاق پرو رفتم بیرون
مکس رو کاناپه رو به رو اتاق لم داده بود .
دلم میخواست منم یکم بشینم
اما با دیدنم بلند شد و اومد سمتم
- بریم ؟
- میشه برگردیم خونه ؟
- به این زودی ؟ هنوز کلی کار داریم
- نمیتونم سر پا وایسم
دستش دور کمرم حلقه شد
- باید قوی باشی آنا ... این تازه بخش اول برنامه ام بود
بازو مکس رو گرفتم
- مکس ... خواهش میکنم

1403/09/10 14:08

از زبان مکس :
با آنا نیازم قابل کنترل نبود
نمیتونستم جلو خودمو بگیرم
اما نسبت بهش نقطه ضعف هم داشتم
وقتی بازومو گرفتو اونجور ملتسمانه نگاهم کرد دلم لرزید
میدونستم جسمش انقدر توان نداره .
اما همین شکننده بودنش بود که برام جذاب بود
سر تکون دادم
- باشه ... برمیگردیم خونه ... فکر کنم برای فردا یه دست کت دامن مناسب
داشته باشی
چشم هاش پر از برق امید شد
- مرسی
چیزی نگفتم و با هم رفتیم سمت ماشین
وقتی نشستیم گفتم
- اما فردا میایم و دیگه هیچ بهونه ای قبول نمیکنم
لب گزید و سر تکون داد
کنارم نشستو پاهاشو به هم جفت کرد

1403/09/10 14:08

- درد داری ؟
- میشینم بیشتر
- بیا سرتو بذار رو پام دراز بکش
مردد شد
ضر به ای به پام زدمو گفتم
- من همیشه انقدر مهربون نیستم آنا . دراز بکش ...
سرشو گذاشت رو پام و رو صندلی جمع شد
دستمو گذاشتم رو گودی کمرشو شروع به نوازش کردم
کم کم چشم هاشو بستو نفس کشیدنش منظم شد
نمیتونستم چشم ازش بردارم
واقعا چرا یه دختر عادی انقدر برام جذابیت داره ؟
شاید عادی بودنشه !
اینکه سعی نمیکنه خاص و متفاوت باشه
اینکه دقیقا خودشه
خود خودش
اینه که متفاوتش میکنه.
نه از کسی تقلید می کنه و نه سعی میکنه شبیه کسی باشه
و این بزرگترین ویژگی خاص آناست

1403/09/10 14:09

آنا واقعیه ، فیک و تقلبی نیست
احساسش
رفتارش
حرفاش
همه کامال واقعیه
رسیدیم به خونه
دلم نمیخواست بیدارش کنم
اما نمیخواستم با بغل کردنش بیش از اندازه بهش محبت کنم
آروم بازوشو نوازش کردمو گفتم
- آنا رسیدیم ... بیدارشو
چشم هاشو باز کردو بلند شد
موهاشو مرتب کردو آروم مرسی گفت
پیاده شدیم و باهم سمت خونه رفتیم
- فردا اولین روز کاری توئه آنا.
سر تکون داد
وارد خونه شدیم
-برو اتاقت دوش بگیر و زود بخواب. صبح با هم میریم
متعجب برگشت سمتم

1403/09/10 14:09

تو نمیای امشب
چشمکی بهش زدم
- مثل اینکه دلت میخواد بیام
- نه ... نه ... منظورم این بود که
بازوشو گرفتمو نذاشتم ادامه بده
- نه ؟ یعنی اومدنمو نمیخوای
- نه مکس ... ام ...
حسابی خواب آلود و گیج بود
این اذیت کردنش منو سر ذوق میاورد
بدون اینکه لبخند بزنم گفتم
- بهتره بری باال تا بیشتر از این برا خودت تنبیه درست نکردی
دهنش باز و بسته شد
- چشم
- آفرین
بازوشو ول کردم و آنا با سرعت از پله ها رفت باال
برای اینکه بتونم خودموسر گرم کنم و نرم سراغ آنا رفتم اتاق کارم
فردا برای لذت بردن از آنا به اندازه کافی وقت داشتم

1403/09/10 14:09

خودمو تا 12 شب سر گرم کردم و بالخره وقتی از خستگی و خواب حسابی
کالفه بودم رفتم سمت اتاقم
رو تخت دراز کشیدم
سقف هنوز باز بود
باید شیشه های سقفو میدادم تمیز کنن
به افکارم پوزخند زدم
با آنا به ستاره ها نگاه میکردم و تنهایی به کثیفی های روی شیشه سقف
هرچقدر غلت زدم خوابم نبرد
لعنتی این دختر داشت دیونه ام میکرد
بلند شدمو رفتم سمت اتاقش
میدونستم دارم زیاده روی میکنم
میدونستم دارم دوباره مثل لکسی اشتباه میکنم
اما تحمل نداشتم
دوریش داشت کالفه ام میکرد
در اتاقشو باز کردم
با دیدن بدن نیمه لختش تمام جونم داغ شد
اینم بدن چی داره که اینجوری دیوونه ام میکنه
فقط یه شلوارک تنم بود

1403/09/10 14:10

لخت شدمو کنارش رو تخت دراز کشیدم
با تکون تخت نیمه هشیار شد
موهاشو نوازش کردم و زیر لب گفتم
- هششش.... بخواب آنا
- مکس ...
- جونم
چیزی نگفت و خوابید
موهاشو نوازش کردمو از رو صورتش کنار دادم
نرم ملحفه رو از رو ش کنار زد
یه شورتک با یه تاپ تنش بود
دستمو رو بدنش کشیدمو خودمو بهش نزدیک کردم
با تماس بدن هامون آه آرومی گفتو داغ ترم کرد
نرم نرم نوازشش کردم .
کمرش . باسنش .شکمش و سینه هاش
نوازشوار دستمو رو سینه هاش کشیدم که نوکش برجسته شد
دستمو بردم زیر تاپشو شروع به نوازشش کردم
گردنشو بوسیدمو یه سینه اش رو قاب دستم کردمو نرم مالیدم
آه آروم میگفتو خواب بود

1403/09/10 14:11

چقدر این بازی رو دوست داشتم
دستمو زیر کمر شورتش کشیدمو نرم دادمش پائین
این بدن داشت دیوونه ام میکرد
دستمو بین پاش کشیدم
آماده بود
با حرکت دستم آی ریزی گفت
زیر لب پرسیدم
- درد داری ؟
تو خواب جواب داد
- خیلی ... میسوزه ...
یه انگشتمو واردش کردم که آی مجدد گفت و بدنش منقبض شد
از قرمزی بین پاش مشخص بود باید درد داشته باشه
اما نمیتونستم ازش بگذرم
انگشتمو حرکت دادم
رو تنش عرق سرد نشستو هوشیار تر شد
با صدای بلند تری گفت
- مکس...

1403/09/10 14:11