دوست دختر اجاره ای😉

16 عضو

بریم پارت گذاری....

1403/09/11 10:27

انگشتمو بیرون آوردم
من از درد کشیدن لکسی تو رابطه لذت می بردم
اما االن با دیدن درد آنا حالم دگرگون شد
حسم پرید
برای اولین بار حسم اینجوری پرید
پشتش کامل دراز کشیدمو تو بغلمقفلش کردم
ملحفه رو کشیدم روی هر دومون
فردا تو شرکت کلی وقت داشتم تا از آنا لذت ببرم
بهتر بود االن بهش فرصت استراحت میدادم
از زبان آنا :
فکر کردم دارم خواب میبینم
مکس داشت تو خوابم لختم میکرد
با وجود اینکه لمس دستش لذت بخش بود
اما انقدر پشت سر هم رابطه داشتیم تحمل یه رابطه دیگه رو نداشتم
با ورود انگشتش و سوزشی که تو تنم پیچید نیمه هوشیار شدم
خیلی خسته بودم
توان مقاومت نداشت
مثل یه معجزه بود

1403/09/11 10:27

مکس انگشتشو بیرون کشید و بغلم کرد
یعنی امشب بیخیال شده بود ؟
قبل اینکه بتونم باور کنم دوباره خوابم برد
یه خواب شیرین و عالی که خیلی وقت بود دلم میخواست
با نوازش موهام از روی صورتم بیدار شدم
- آنا ... تو که نمیخوای اولین روز کاریت دیر کنی ؟
با این حرفش سریع پریدم و نشستم رو تخت
مکس لخت رو تخت دراز کشیده بود
با نوازش موهام از روی صورتم بیدار شدم
- آنا ... تو که نمیخوای اولین روز کاریت دیر کنی ؟
با این حرفش سریع پریدم و نشستم رو تخت
مکس لخت رو تخت دراز کشیده بود
منم فقط تاپم تنم بود
یعنی دیشب دوباره ؟!
مکس رون پامو نوازش کردو گفت
- دیشب دلم نیومد کاریت کنم ... اما امروز جبران می کنیم
چشمام گرد شد اما نتونستم نخندم
به خنده رو لب هام نگاه کردو نشست

1403/09/11 10:27

چیه ؟
- هیچی
چونه ام رو گرفت تو دستش
- چرا میخندی پس ؟
خواستم سرمو خم کنم اما مانع شد
- همینجوری
خم شدو نرم لبمو بوسید
- خوبه ... همیشه بخند ...
مماس لبم مکث کرد
دلم دوباره داغی لب هاشو میخواست
خودم فاصله بین لب هامون رو پر کردمو لبشو بوسیدم .
زیر لب گفتم
- چشم
و سرمو ازش دور کردم
حاال رو لب های مکس هم لبخند بود
یه لبخند متفاوت با همیشه
نفسشو با فشار بیرون دادو گفت
- بهتره برم قبل اینکه هر دومون دیرمون بشه

1403/09/11 10:28

از زبان مکس :
شیر آبو بستم .
آب سرد نتونسته بود آرومم کنه و هنوز برای آنا داغ بودم
انگار از درون داشت منو شخم میزد
هیچ چیزی جای خودش نبود
هیچ حسی برای قابل درک نبود
خودمو خشک کردمو تو آینه به خودم خیره شدم
این دختر داره با من چکار میکنه ؟
نباید بذارم
نباید ؟!
چرا نباید بذارم ؟
مگه هدفم لذت بردن نیست ؟
مگه خوابیدن دیشب برام لذت بخش نبود ؟
مگه اون بوسه های ریز سر صبح تازه و پر لذت نبود
چرا ازش لذت نبرم ؟
تو دوراهی بودم
کالفه از حمام خارج شدمو لباس پوشیدم

1403/09/11 10:28

- نوچ
مشکوک نگاهش کردم
- ساتن سفید ؟
سر تکون داد
دستمو بردم زیر دامنش که دستمو گرفت
- تقلب نداریم
خندیدمو گفتم
- پس خودت بگو
- نوچ ... بذار سوپرایز شی
- هم... فکر بدی نیست
دستمو از رو پاش برداشتمو صبحانه ام رو خوردم
از اینکه آنا هم وارد بازی های من شده بود خوشم اومد
با هم سوار ماشین شدیمو به سمت شرکت رفتیم
تو راه بهش گفتم
- من به کسی نگفتم دستیار جدیدم دوست دخترمه
با چشم های گرد برگشت سمتم
- اما حتما اونا تو روزنامه عکس مارو دیدن
- احتمال زیاد ... واسه همین به نگاه های خیره و فضولیشون توجه نکن

1403/09/11 10:28

سر تکون داد و دستاشو تو هم قفل کرد
- نگرانی ؟
- خیلی ... من قبال فقط تو رستوران کار کردم مکس
خندیدمو گفتم
- اینم خیلی فرق نداره فقط کافیه دستوراتو درست اطاعت کنی
- چشم
- خوبه
رسیدیم به شرکت و پیاده شدیم
آنا هم قدم با من وارد شد
از لحظه ورود کل افرادی که داخل البی بودن برگشتن سمت ما
همه به من سالم کردن و نگاهشون رو آنا ثابت شد
به سمت آسانسور رفتیم و سوار شدیم
از گوشه چشم به آنا نگاه کردم
گونه هاش گل انداخته بود
با بسته شدن در آسانسور نفس عمیق کشید و گفت
- چقدر سخته
- چی ؟
- اینکه همه نگاهت کنن...

1403/09/11 10:29

کم کم بهش عادت میکنی
خواستم دستمو دور کمرش حلقه کنم و یه لب جانانه ازش بگیرم که آسانسور
ایستاد و تو طبقه دوم دو نفر وارد شدن
هر دو به من سالم کردنو سوالی به آنا نگاه کردن
آنا معذب سرشو انداخت پائین .
به طبقه مدیریت رسیدیم و پیاده شدیم
منشی مرکزی با دیدن من بلند شد سالم کنه اما با دیدن آنا دهنش نیمه باز شد
و خشکش زد
- سالم استفانی ... مشکلی برای صدات پیش اومده ؟
با این حرفم سریع به خودش اومد و گفت
- ام... ا ... نه ... سالم آقای الکس ... روزتون بخیر ...
- روز تو هم بخیر ... ایشون دستیار جدید من هستن ... آناستازیا استند
آنا سالم کرد و استفانی سریع گفت
- از آشنائیتون خوشبختم خانم استند با آنا به سمت دفتر کارم رفتیم
وارد فضای اولیه دفتر کارم که اتاق دستیار هام میشد شدیم
مالنی با دیدن ما بلند شد
اما اونم مثل استفانی با دیدن آنا هنگ کرد
اما زور به خودش اومد به من و آنا سالم کرد
- مالنی ، آنا دستیار جدیدمه که میخوام بهش همه چیو یاد بدی

1403/09/11 10:29

مالنی سریع سر تکون داد
رو به آنا گفتم
اتاق من اینجاست اگه کاری داشتی بهم بگو
آنا هم سر تکون دادو تنهاشون گذاشتم
از زبان آنا :
تو عمرم انقدر که امروز مورد توجه قرار گرفتم کسی بهم توجه نکرده بود
عادت به دیده شدن نداشتم
من همیشه تو پس زمینه گم بودم
اما حاال تو مرکز توجه بودم
تمام کارمند های شرکت مکس انگار از تو مجله های مد اومده بودن بیرون
نه تنها قدم از همشون کوتاه تر بود
رنگ پوست و موهام هم کامال طبیعی بود .
نه مثل اونا برنزه شده و موهای رنگ شده .
سعی کردم نگرانیو از خودم دور کنم
من و مکس یه قرار داد داریم نه یه رابطه عاشقانه
پس بیخود نگران رقابت با اینا نباش
با صدای مالنی به خودم اومدم که مردد پرسید

1403/09/11 10:29

شما دوست دختر آقای الکس هستین ؟
آروم سر تکون دادم
لبخند زد و اومد سمتم
- من مالنی پرینسون هستم . از آشنائیت خوشبختم
باهاش دست دادمو گفتم
- آناستازیا استند... اما آنا صدام کن
متعجب نگاهم میکرد و آروم گفت
- اصال باورم نمیشه ...
- چی ؟
- دوست دختر ماکسول الکس رو به رو منه
خنده ام گرفتو گفتم
- اینجوری میگی حس میکنم خیلی عجیب غریبم
خندیدو به میز کنار میز خودش اشاره کرد
- واقعا عجیبه خب ... دوست دختر مکسول الکس باشی و بیای سر کار
خندیدمو چیزی نگفتم
حیف که نمیشد حقیقتو بگم
پشت میزم نشستم و مالنی کار های اصلیو گفت
زیاد کار با کامپیوتر رو بلد نبودم و مالنی کار های اصلیو بهم یاد داد

1403/09/11 10:29

زنگ پیجر رو میز مالنی بلند شد
مالنی سریع جواب داد
- بله آقای الکس ... اهم .... بله ... آماده است ... االن میارن خدمتتون
گوشی رو قطع کرد و رو به من گفت
- این گزارشاتو ببر برای آقای الکس
سر تکون دادمو بلند شدم
گزارش ها رو گرفتمو رفتم پشت در اتاق مکس
آروم در زدم
با صدای زنگ مانندی در اتاقش باز شد و وارد شدم
اتاق مکس انقدر بزرگ بود که اول شوکه شدم
پشت میز قول پیکرش انتهای اتاق رو به روی در نشسته بود
داشت با تلفن صحبت میکرد
درو بستمو رفتم سمتش
گزارش ها رو گذاشتم رو میزش و منتظر موندم
لبخند عجیبی رو لبش بود
تماسشو قطع کردو گفت
- سالم آنا ... تا اینجای کار چطور بودی
لبخند زدمو گفتم

1403/09/11 15:49

- خوب بود ... البته مالنی باید بگه چطور بودم
- خوبه ... بیا اینجا ببینمت
متوجه منظورش نشدم اما میزشو دور زدمو رفتم کنارش
با صندلیش چرخیدو ستمو گرفت
دستمو کشیدو مجبورم کرد بشینم وسط پاش
- یکی اینجا هست دلت برات تنگ شده
نگران برگشتم سمتش
نکنه ازم رابطه اینجا بخواد
با دیدن صورتش فهمیدم فکرم درسته
دستشو رو رون پام کشیدو باال برد
- از صبح تا حاال میخوام ببینم اون زیر چی پوشیدی
نگران گفتم
- مکس ... اتاقت دوربین نداره ؟
- مسلمه داره ...
- مارو میبینن پس
به لپتاپش اشاره کرد
- خاموشه عزیزم...
دامنم رو داد باال و با دیدن شورت توری گلبهی که تنم بود گفت

1403/09/11 15:49

- اوه واقعا سوپرایزم کردی آنا ... این رنگ خیلی به پوستت میاد
دستشو بین پام کشیدو فشار ریزی داد
مخصوصا که با رنگ اینجات سته
پاهامو جفت کردم
دستشو روی شورتم کشید و برد زیرش
- االن دردت چطوره ؟
نمیخواستم اینجا رابطه داشته باشیم
اولین روز کاری
تو دفتر کارش
وقتی مالنی اون بیرون بود
برای همین گفتم
- مثل قبله
شکاک نگاهم کرد
- مثل قبله ؟ تو که میدونی من از دروغ بدم میاد آنا
ترسیدمو سریع گفتم
- دروغ نمیگم مثل قبله مکس ...
سر تکون دادو گفت
- باشه ... اگه درد داری چطوره یه روش جدیدو امتحان کنیم

1403/09/11 15:49

تنم یخ شد .
چی میخواست !
کمرمو گرفت تا بلند شم از تو بغلش .
دامنمو داد پائین و گفت
- روز اول تو کابین که اصال بلد نبودی ... بشین رو زمین ببینم میتونم بهت یاد
بدم چطور باید انجامش بدی
خاطره روز اول تو کابین تو ذهنم زنده شد
آنا ... چرا دروغ گفتی ...
حاال باید چکار میکردم
مکس صندلیشو عقب برد و زیپ شلوارشو باز کرد
از زبان مکس :
میدونستم داره دروغ میگه .
چون وقتی دستمو بین پاش کشیدم مثل قبل نه آیی گفت نه قیافه اش در هم
رفت
حتی وقتی دستمو بردم توی شورتشو لمسش کردم
بازم اثری از درد رو صورتش نبود
حاال کاری میکنم که از دروغ گفتنش پشیمون شه
زیپ شلوارمو باز کردمو اشاره کردم بشینه رو زمین
بین پام نشستو نگاهم کرد

1403/09/11 15:50

دندوناتو با لبت بپوشون ... مثل یه آبنبات خوشمزه سعی کن باهاش برخورد
کنی ... وای به حالت دندونت بگیره به تنم
آب دهنشو قورت داد و گفت
- مکس... میخوای از جلو...
نذاشتم ادامه بده و گفتم
- نه عزیزم من نمیخوام تو درد بکشی ... حاال شروع کن ...
با نگرانی سرشو نزدیک برد و شروع کرد
هم دیدن آنا تو اون حال لذت بخش بود
حم حس گرما و داغی لب هاش
چشم هاشو بسته بود و خیلی آروم زبونشو رو تنم کشید
یکم این کارئ کرد سرشو گرفتمو بهش جهت دادم
سرشو وارد دهنش کرد
با فشار دستم سرشو پائین تر بردم
اما نه در حدی که حالش خراب شه
با دستم ریتمشو تنظیم کردم
چشمامو بستم و آهی از لذت گفتم که صدای پیجر بلند شد
آنا خواست سرشو بلند کنه
اما با یه دستم مانع شدم

1403/09/11 15:50

- تو ادامه بده
اینو گفتم و دکمه پیجر رو زدم
- بال مالنی ؟
- آقای کینگ برای امضا برگه بازرسی اومدن
- بفرستش داخل
آنا خواست بلند شه
پیجر رو قطع کردمو به آنا گفتم
- برو عقب ، زیر میز ... کارتو نرم ادامه میدی تا بیاد و بره
- اما مکس اگه ...
صدای تقه به در اومد
با عصبانیت گفتم
- برو زیر میز آنا
میزم به اندازه کافی بزرگ بود . آنا عقب رفتو من با صندلی خودمو جلو کشیدم
دست بردم زیر میز و سرشو بین پام تنظیم کردم
- صدات در نیاد ، کارتو بکن
زبونشو دوباره رو خودم حس کردم و دکمه قفل در رو زدم
از زبان آنا :
صدای قلب خودمو از ترس میشنیدم

1403/09/11 15:50

باورم نمیشد مکس منو به این کار مجبور کرده بود
زیر میزش
بین پاش
در حال ...
اوه خدای من ....
با باز شدن در و شنیدن صدای پا خواستم سرمو عقب بکشم
اما مکس با پاهاش منو ثابت نگه داشت .
میدونستم ادامه ندم یه تنبیه سخت منتظرمه
اما انقدر استرس داشتم که دستام میلرزید
زبونمو رو تنش کشیدمو سرشو وارد دهنم کردم
چقدر بزرگ بود حس خفگی بهم میداد
مردی که وارد شده بود شروع به صحبت با مکس کرد
نه میفهمیدم اونا چی میگن
نه میتونستم کاری که ازم خواسته رو از استرس انجام بدم
سرمو عقب کشیدم که یهو دست مکس تو موهام فرو رفتو سرمو برگردوند
جایی که میخواست
به موقع دستشو برداشت و تونستم نفس بگیرم
مکالمه بینشون انگار تموم نمیشد

1403/09/11 15:50

بالخره مکس گفت
- باشه ... امضا میکنم ... اما فردا گزارشش باید رو میزم باشه
دوباره صدای پا اومد .
انگار هوا نبود .
داغ کرده بودم
بالخره مکس امضا کرد و اون مرد رفت سمت در
صدای باز شدن در اومد اما دوباره شروع به حرف زدن کردن
مکس دستشو آورد زیر میز و گذاشت رو سرم و همینطور که صحبت میکرد
سرمو رو خودش تنظیم میکرد
یهو سرمو فشار داد و تا حلقم فرو کرد
داشتم خفه میشدم
با صدای بسته شدن در دستشو برداشت
سرمو عقب کشیدم و به سرفه افتادم
صندلیشو عقب کشیدو گفت
- پاشو ... دلم نمیاد بیشتر از این اذیت شی ... خم شو رو میز
تو چشم هام اشک جمع شده بود
مکس خم شدو بازومو گرفت
بلندم کرد و دمرم کرد رو میز

1403/09/11 15:50

هنوز گیج بودم که دامنمو داد باال و شورتمو پائین کشید
بدون هیچ آمادگی با فشار واردم کرد
بخاطر خیسی بین پام دردش خیلی شدید نبود
اما بازم درد داشت
کمرمو محکم گرفتو ضرباتشو بدون وقفه زد
با دستش باسنمو از هم باز کردو انگشتشو پشتم فشار داد
این دردش خیلی بیشتر بود
خندیدو گفت
- اینو میذارم برای شب ... دیگه قرمز نیست ...
حرکاتشو تند تر کرد .
داغیشو تو خودم حس کردم که روم خم شد و دستشو دو طرف سرم گذاشت .
از زبان مکس :
بالخره آروم شدم .
نفس عمیق کشیدم و گونه آنا رو بوسیدم
ازش جدا شدم و رو صندلیم نشستم
به صحنه رو به روم لبخند زدم
بازم بین پاش قرمز شده بود و آثار من روش بود .

1403/09/11 15:51

سلام صبح قشنگتون بخیر

1403/09/12 10:07

یه دستمال گرفتمو بین پاش کشیم
آی آرومی گفت
خندیدمو یه دستمال دیگه دادم بهش
- خودت ادامه بده
سخت بلند شد و چرخید سمت من
چشم هاش حسابی خمار بود
خودمو تمیز کردمو لباسمو مرتب کردم .
آنا با درد تازه دستمالو یه دور بین پاش کشیده بود
دستشو گرفتمو نشوندم رو پام
دو برگ دستمال گرفتمو خودم شروع کردم به تمیز کردن الی پاش
مچ دستمو گرفتو گفت
- یواش مکس... درد دارم
خندیدمو گفتم
- اگه تمیز نشه اون تو ممکنه لباست کثیف شه ... تو که نمیخوای اثرشو رو
دامنت ببینی
با سر گفت نه
همین کافی بود تا دامه بدم و کامل تمیزش کنم
کارم که تموم شد گفتم

1403/09/12 10:07

حاال وایسا لباستو مرتب کنم
ایستادو شورتشو کشید باال د
منم دامنشو دادم پائینو باسنشو تو دستم فشار دادم
دستشو گذاشت رو میزم تا تعادلشو حفظ کنه
هنوز گیج بود
- خب دیگه میتونی برگردی سر کارت
- من االن فقط دلم میخواد بخوابم
- خواب ؟ ساعت کاری ؟ تایم اداری فقط برای کاره آنا
ضربه ای به باسنش زدمو گفتم
- میدونی که
برگشت سمتم و با ابرو های باال انداخته گفت
- فقط برای کار دیگه ؟ االن تو داشتی با من کار انجام میدادی ؟
- شک نکن ... حاالم اگه زیاد اینجا بمونی ممکنه مجبور به دوباره کاری بشم
چشماش گرد شدو سریع خودشو جمع کرد
- نه ... االن میرم
- خوبه ... باز صدات کردم بیا
همینطور که میرفت سمت در با لبخند شیطونی گفت
- ایندفعه مالنی رو میفرستم بیاد

1403/09/12 10:07

خندیدمو گفتم
- نه ... فقط تو آنا... فقط تو ...
از زبان آنا :
چند ساعت آینده رو به سختی نشستم پشت میز .
خیلی خوابم می اومد و بازم درد داشتم
اما با دیدن ساعت که نزدیک پایان وقت اداری بود خوشحال شدم
خوشحالی با صدای پیجر رو میز مالنی نقش بر آب شد
مالنی پیجر رو جواب داد و مکس گفت
- آنا رو بفرست اتاقم مالنی .
با ترس و لرز رفتم اتاق مکس درو باز کردمو وارد شدم
با دیدنم لبخند زدو گفت
- خوبی ؟
سر تکون دادم
- درد که نداری؟
سری گفتم
- نه
خندیدو بلند شد
اومد سمتمو انگشتشو رو گونه ام کشید

1403/09/12 10:08

امشب خونه مادرم دعوتیم ... بهتره زودتر بریم تا تو آماده شی
یاد دعوت مادرش افتادم و دوباره پر شدم از نگرانی
زیر لب گفتم
- نمیشه من نیام ؟
ابرو باال انداخت
- معلومه که نه ... بخاطر تو دعوتمون کرده ... فقط مواظب زبونت باش چیزی
رو لو ندی
سر تکون دادم
- برو کار هاتو به مالنی تحویل بده تا بیام و با هم برگردیم خونه
چشمی گفتمو نفس راحت کشیدم که کاری باهام نداشت
مکس :
آنارو صدا کردم که یه سرگرمی گکوچیک با هم داشته باشیم
اما صورتش حسابی خسته بود و دلم نیومد
نمیخوام امشب تو مهمونی خسته و بدون تمرکز باشه
مادرم زن دقیقی بود و میتونست راحت مچمو بگیره
برای همین باید حسابی دقت میکردم
باقی کار هامو مرتب کردمو رفتم از اتاق بیرون

1403/09/12 10:08

آنا با دیدن من بلند شد و با مالنی خداحافظی کرد
با هم وارد پارکینگ شدیم و سوار شدیم
یکم که حرکت کردیم رو به آنا گفتم
- اولین روز کاریتو دوست داشتی ؟
لبخندی زد و گفت
- خوب بود ... یکم سخت تر از انتظارم بود
خندیدمو گفتم
- برا منم خوب بود ... منتظر امتحان کردن پوزیشن های دیگه *** تو روزهای
دیگه کارت هستم
آنا لبخنی با تاسف بهم زد و سر تکون داد
آروم گفت
- تو خیلی عجیبی مکس ... غیر قابل پیشبینی هستی
- خب این خیلی خوبه . مرسی بخاطر تعریفت
بازم خندید و گفت
- میدونی مالنی راجبت چی پرسید ؟
- چی ؟
- پرسید آقای الکس تا حاال طوری خندیده که دندوناش مشخص شه
از این سوال مالنی بلند زدم زیر خنده .

1403/09/12 10:08