خاطرات بارداری (معجزه)
معجزه
امروز که وجودت را احساس می کنم، امروز که قلبم برای تو می تپد و ضربانش با هر تکان تو بالاتر می رود، امروز که تکان خوردن های تو برای من قشنگ ترین حس دنیاست و وقتی که تکان می خوری می فهمم که چقدر عاشقتم، امروز که در وجودم لانه کردی و من را خوشبخت ترین آدم دنیا کردی، می فهمم که چقدر در زندگیم تو را کم داشتم. هیچ وقت روزی را که فهمیدم تو هستی را از یاد نمی برم تمام وجودم از خوشحالی می لرزید و نمی فهمیدم می خندم یا گریه می کنم. باورم نمی شد که هستی، اولین بار که صدای قلب کوچکت را شنیدم اشک هایم بند نمی آمد و زیر لب خدا را شکر می کردم. تو معجزه خدایی، تو بهترین هدیه ای هستی که خدا می تونست به من و بابا سعید بدهد و تا این حد ما را خوشبخت کند.
دلم از شوق دیدنت پر می کشه و هر وقت تکان هایت را در وجودم حس می کنم بیشتر دلم می خواهد، زمان زود بگذرد و بتوانم تو را در آغوش بگیرم. به شوق دیدن تو روزها و شب ها را می گذرانیم و دعا می کنم که این 3 ماه هم زودتر بگذرد و تو سلامت پا در این دنیا بگذاری و به خانواده کوچک ما شادی را هدیه دهی.
تو فرشته کوچک از طرف خدا می آیی و با خود شوق و امید به زندگی را می آوری. من و بابا سعید بی صبرانه منتظر قدم های کوچک تو هستیم.
خدایا پسر ما، این فرشته آسمانی را حفظ کن و سلامت نگه دار .آمین
سایه گنج خانلو