The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

سلام
سوتی خانمی ک گفتن ماسک صورتشون روغن گیلیسیرین با آب پرتقال بود بامزه بود و منو یاد خاطره ایی انداخت
نه سال پیش زمانی ک تازه ازدواج کرده بودم به دلایلی با اینکه خونه اجاره کرده بودیم زیاد خونه مادرشوهرم میموندیم
یه روز با دو تا از خوهر شوهرام یه ماسک ابداعی درست کرده بودیم با کیوی و عسل وخیار یه چند تا چیز دیگه یادم نیی دقیق

بعد ک آماده شد به نوبت با انگشتمون ازش برمیداشتیم و کل صورت میزدیم تمام اون ماسک انگشتی شده بود? بعد نمیدونم چرا گذاشتیمش تو یخچال?

فردا صبحش من رفتم در یخچال رو باز کنم ک وسایل صبحونه رو بردارم دیدم اثری از ماسک نیس از خواهرشوهرا پرسیدم گفتن خبر ندارن? یهو تو سینک رو دیدم ای وای من ظرفش خالیه?
شب ک پدر شوهرم از سر کار اومد ازش پرسیدیم گفت اره اون مربای کیوی رو میگین من خوردم??? وایی اولش انقدر حالم بد شد
بعدش ک سه تایی تنها شدیم انقدر خندیدم ک از چشامون اشک میومد??

1399/11/04 15:30

پدر و مادرم چن سال پیش مدت دو سال مجبور شدن برن مستاجری
اینو داشته باشین

یروز من و دو تا از خواهرام خونه ی خود پدر و مادرم بودیم

حرف از سینک ظرفشویی و شیر آلات اومد

مامان جونم که قربونش برم میخواست از شیرآلات خونه ای که مستاجر بودن تعریف کنه که مثلا از مال خودشون بهتره اما چه تعریفی

مال آقای فلانی خیلی بهتر بود
من قشنگ میگرفتم دستم این طرف اون طرف میچرخوندم قشنگ با آبش همه جارو تمیز میکردم
بیچاره نمیدونست چه سوتی داده تا اینکه من منحرف بهشون گفتم ، چشم بابام روشن??

ی دفعه خواهرام منفجر شدن از خنده ??

1399/11/04 15:30

همسرم *** مارکتی دارند گاهی اوقات عصرها من میرفتم سوپری که همسرم برن جنس بخرن بیارن

یروز یه عاقایی اومدن گفتن بیزحمت میشه برا من یه شارژ بخرین منم اومدم با کارت خودم از کارت خوان مغازه براش شارژ بخرم بعد که مراحلشا رفتم حواسم نبود گفتم ببخشید رمزتون اون عاقا هم رمزشا گفت???

منم دوبار رمزا زدم دیدم نمیشه مغازه هم شلوغ بود کارتا دادم به مرده گفتم عابر بانک جلوتر هست از اونجا شارژ بخرین اون اقا هم حواسش نبود کارت منا برداشت برد بعد ده دقیقه با قیافه سرخ از خنده اومد گف خانوم این که کارت خودتونه رمزشا از من میخواستین دیگه هیچی دوتاییمون غش کرده بودیم از خنده ????

بعد که جریانه برا شوهرم تعریف کردم دیگه نذاشت من برم مغازه میترسید ضرر بزنم بهش ??
?????

1399/11/04 15:31

سلام سلام
یه کانال عالی براتون اوردم???
یه کانال سوتی های خنده داروخاطرات زنونه????
بیاک قراره کلی بخندی وروحیت عوض شه
یه کانال شادعالی براخانوما??

nini.plus/satihaykhanomane
nini.plus/satihaykhanomane
nini.plus/satihaykhanomane

1399/11/04 16:46

پاسخ به

سلام سلام یه کانال عالی براتون اوردم??? یه کانال سوتی های خنده داروخاطرات زنونه???? بیاک قرار...

لینک کانالمون

1399/11/04 16:46

خانمای گل لطفاسوتی هاوخاطراتتونوپی ویم بفرستین تاتوکانال گذاشته ???

1399/11/04 16:47

یبار زمان مجردی پای تلوزیون نشسته بودم داشت اذان مغرب صدای موذن زاده پخش میکرد منم گوش جان سپرده بودم به اذان که یهو تلفن که جفتم بود زنگ خورد گوشی رو ورداشتم و گفتم :الله اکبررر ،یهو فهمیدم چکار کردم گوشی رو پرت کردم تو بغل خواهرم و فرار کردم ،اون بیچاره هم مجبور شد جواب بده و پیش طرف پشت خط آبروش رفت???

#سوتی_بفرست ?

1399/11/04 16:52

دختر خالم رشتش طراحی دوخته یه روز یکی از معلماش مادرشو تو مسجد میبینه میپرسه کوثر جان کجان چی میخونن خالمم ک رشته دخترش یادش رفته بود میگه نمیدونم یادم نیس هرچی هس میخواد لباس عروس درست کنه ??‍♀

لباس عروس?
خالم??


#سوتی_بفرست ?

1399/11/04 16:52

سلام دوستان...
این قضیه مال چهار سال پیشه..
عروسی عموم بود و خانواده داماد که ما باشیم گفتیم آقا عروسی رو روز 22 بهمن بگیریم و این پدر عروس که یکم ساده تشریف داشت سوال کرد که 22بهمن قبل عیده یا بعد عید؟؟
پدر عروس??
پدر بزرگ من ??
حاضرین جمع?????

#سوتی_بفرس???

1399/11/04 18:13

پاینده باد کسانی که ??

از پاکی شان؛
❤️عشق آغاز میشود ...

از صداقتشان ??
❤️عشق ادامه می یابد ...

و از وفایشان ??
❤️عشق پایانی ندارد ...

سلام ?✋

1399/11/05 12:44

اين سوتى ك ميخوام بگم برا مامانمه 
مامان و بابام رفته بودن كربلا اونجا از اين بازرسى ها داره ميخوان برن حرم مامانم  يه سرى مامان و بابام نصف شب ميخواستن برن حرم يه قسمتش بوده مامان و بابام بايد از هم جدا شن بازرسى شن مامانم رفته بود يه در و بزور باز كرده بود اوناهم خواب بودن از ديدن مامانم تعجب ميكنن?
مامانم از خواب بيدارشون ميكنه ميگه بيايد منو بگرديد اونا هم گيج گيج ميان ميگردنش مياد بيرون بعدش مامانم ميفهمه اشتباه تو استراحتگاهشون رفته بوده

#سوتی_دادی?

1399/11/05 12:45

اینو بگم من دبیرستانی که بودم یه همسایه داشتیم که صبحا با دخترش با ماشین
 میرفت سر کار دخترشم سر راه پیاده میکرد منم میدید سر راه میبرد من دیگ روم نمیگرفت برم سوار ماشین بشم یه روز صبح بود دیدم داره میاد بازم طرف من   
گفتم وای الان باز میگه بیا سوار شو و این حرفا 
دیدم پنجره رو کشید پایین 
من گفتم نه مننون لطف کردین نمیام خودم میرم ممنون اصلا زحمت نمیدم و این حرف ها اصلا بهش اجازه ندادم حرف بزنه 
بعد گفت خانم فلان باباتون چرا هر چی زنگ بهشون میزنم جواب نمیده ؟
من ضایع شدم و هنوز رودر وایسی دارم باهاشون روبه رو بشم 

#سوتی_بفرست ?

1399/11/05 12:45

پارسال سر یه جشنواره نماز تو نمازخونه ی مدرسه مون نشسته بودیم.
بچه زرنگا جلو نشسته بودن منم گنده گوزی کردم رفتم نشستم جلو پیش اونا.
بعد این خانومه که هی سوالای دینی میپرسید من همش به نظر بقیه رای میدادم و بله و خیر الکی میکردم.(الکی مثلا بلدم)بعد دیدم این خانومه خیلی محو من شده .منم هیچی از نماز بلد نبودم فقط الکی داشتم حرف بقیه رو تکرار میکردم.نمیدونم چی شد این خانومه فکر کرد من از اون بلداشم گفت خانوم کریمی امروز امام جماعت ما خواهند بود...
قیافه من???
بچه زرنگا???
خلاصه دیگ دهنم سرویس شد?

1399/11/05 12:46

اقا ما ماه محرم با بچه ها عادت داشتیم بعد مراسم دور هم جمع شیم چایی بخوریم منم اسکول جمعشون بودم?
همه منو سیگاری صدا میکردن قشنگ?
منم کم نمیزاشتم همش از مزایای سیگار میگفتم بهشون انواع سیگار معرفی میکردم و... حتی بعضی وقتا ک هوا سرد بود و بخار از دهنمون میزد بیرون فاز سیگار میگرفتم
حالا من خودم اصن تا حالا سیگار از نزدیک ندیدما. هر چی هم ک میدونستم ب لطف داداشم بود
بچه ها هم میدونستن اما ی سری خانوم ها بودن ک کلا منو نمیشناختن شب شام غریبان یکی میخاست شمع روشن کنه اومد گفت میشه چند دیقه فندکتو قرض بدی؟???
گفتم من فندک ندارم ک!!!!
گف تو دیگه چجور سیگاریی هستی فندک همراهت نیس??
حالا بچه ها اومدن بهش بگن ک من سیگار نمیکشم اصن??‍♀?‍♀?‍♀
میگف بخدا من ی شب دیدم گوشه حیاط مسجد با شما ها سیگار میکشید حالا مگه راضی میشد!!
با چ عذابی بهش فهموندیم ک همش اسکل بازی بود
اما حسابی تو هنگ بودم
قیافه رفیقام قشنگ اینجوری بود??
منم ک قشنگ در حالت مرگ بودم
یادش بخیر
خاک تو سرت کرونا هیئت مارو ازم ون گرفتی???

1399/11/05 12:46

برادرشوهرم داشت ازم سوال میکرد که.... چطوری این کیکو درس میکنی??????

منم داشتم براش توضیح میدادم که....

کیکو چندلایه برش میدیم


یه لایه کیک یه لایه خامه

باز یه لایه کیک یه لایه خایه?????

من مکث کردم ک چی گفتم

دیدم پاشد رفت

شوهرمو مادرشوهرم اونجا بودن
دیگه کلیییی خندیدن???

1399/11/05 12:46

یکی از دوستای دوران دانشگاهمو بعد از دو سه سال دیدم و قرار گذاشتیم ناهار با هم بیرون باشیم

قبلش کلی چونه زدم که مهمون من باشیم ☺️?

اونم بعد کلی اصرار قبول کرد‌ رفتیم یه رستوران سنتی شیک و ناهار خوردیم تموم شد گفتم صورت حساب لطفا?

بعد اومدم پولو بذارم دیدم هیچی پول تو کیفم نیست ?بدنم یخ کرد??

دوستمم پول همراش نبود

دیگه رفتیم کلی عذرخواهی و بدبختی کشیدیم تا اومدیم بیرون از رستوران??

بعد یادم افتاد همیشه تو کیفم یه مقدار پول برای برکت نگه میدارم

برگشتم پولو حساب کردم و اومدم بیرون
ولی هر وقت یادم میفته جلوی دوستم شرمنده میشم??‍♀

1399/11/05 14:55

چندسال پیش شوهرم گفت میرم قرص ناتوانی جنسی می خرم ?

ولی چون خجالت میکشید گفت رو کاغذ مینویسم میدم که فکر کنن لال هستم ?

وقتی نوشته شو میده به مسئول داروخونه اون یارو میگه ایرانی یا خارجی ؟

شوهرم میگه خارجیشوبده???

1399/11/05 14:55

قسمت جلوی اتوبوس دانشگاه پسرا نشسته بودن دخترا عقب، من خواستم برم به راننده بگم وسط راه یه جا نگه داره زمستون بود و کف اتوبوس بخاطر کفشامون یخ و برف ریخته بود لیز خوردم قشنگ افتادم تو بغل یکی از پسرا و در حین تقلا برا پاشدن بازم با تکون اتوبوس افتادم تو بغلش اونم بنده خدا تو شک بود و روش نمیشد دست بزنه منو بلند کنه همینجوری در افق محو شده بود  همه هم زل زده بودن به ما و پسرا هم که ای جان و خوشبحالش میکردن ، سرخ شده بودم و هی معذرت خواهی میکردم?

بعدش یکی از دوستای اون آقاهه که اونجا بود شوهرم شد و الان خیلی ساله داریم باهم زندگی میکنیم?

1399/11/05 14:55

سلام ?️ممنون از کانال خوبتون

جونم براتون بگه تابستون سال 86 بود که ما رفتیم مسافرت سرعین
شب رسیدیم سرعین صبح بعد اینکه سرشیر و عسل صبحانه خوردیم???جاتون خالی???
رفتیم ابگرم??
مامانم گفت اگه بریم استخر خیلی شلوغه بریم نمره بگیریم
رفتیم یک نمره گرفتیم منو مامانم و آبجیم اون موقع من 11 سالم بود آبجیم 6..
ما لباسا رو در آوردیم مامانم رفت تو وال منو آبجیمو صدا زد بیاین آقا ماهم رفتیم تا پامون گذاشتیم تو آب مثل فنر پریدیم بیرون
هر کی رفته سرعین میدونه که آب گرمش اباش خیلی داغه
آقا مامانم هی مارو صدا زد بیاین ما هم نمیرفتیم?
آخر مامانم عصبانی شد اومد بیرون دنبال مند آبجیم میدوید تا ما رو بگیر بندازه داخل آب داغ ماهم فرار میکردیم و جیغ میزدیم ???
مامانم میگفت ذلیل شده ها کلی پول دادم بیاین حداقل خودتونو خیس کنین که نگم پول هدر رفته دیگه اومد دستای مارو گرفت بزور برد داخل آب مگه ول می‌کرد دستامونو
بزور کاسه کاسه آب می‌ریخت رومون تا پولمون هدر نره??....وای که چقدر جیغ میزدیم ما... و همش خانوما پشت در می‌زدند که چیکار میکنین چقدر سروصدا میکنین... ولی وقتی با آبجیم اومدیم بیرون مثل ???قرمز شده بودیم
این شد خاطره ما از سرعین??
اگه بزاری خاطره های دیگم از سرعین میگم که بعد 13 سال هنوز هم یادش می افتیم و میخندیم?
فاطمه از بیرجند ?❤
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌

1399/11/05 16:13

سلااااام?✋
عمه ی من یه سال نذر کرده بود آش بپزه ماهم رفته بودیم کمکش ...خلاصه همه تو حیاط بودن و مشغول کار که عمم بهم گفت برو تو خونه سوییچ ماشین حامد(پسرعمم) رو ازش بگیر بیار
منم کلا از حامد خوشم نمیاد و بهش حس خوبی ندارم ولی خب نمیشد به عمم بگم به من چه خودت برو? رفتم تو خونه دیدم تو اتاقش پای کامپیوتر نشسته
با اعتماد به نفس و خیلی جدی گفتم: حااااااامد عمه چیزتو میخواد گفت بدی من ببرم بدم بهش?
واااااای???
بنده خدا چشماش گرد شد گفت چیییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم هول کرده بودم بدتر هی میگفتم بابا چیزتو ....نه ...یعنی چیز ماشینتو .... بابا میخواد نذری پخش کنه چیز ماشینتو میخواد....???
خدا شاهده اون لحظه اصلا تو مغزم کلمه ای بجز چیز نبود ??
آب شدم از خجالت تا بالاخره تونستم بگم سوییچ??
یکی نیست بگه مرد مومن چیز تو به چه درد من و عمم میخوره که قاصد بفرسته دنبالش ?سوییچو بده ابرومونو بردییییی??

#مهتاب

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌

1399/11/05 16:14

سلام ادمین جون? من اولین بارمه که سوتی میزارم و لطفا بزار تو کانال ?
اول که خودمو معرفی میکنم من نیلی هستم 17 سالمه ?

خاطره من برمیگرده به وقتی که 10 سالم بود و میخواستیم بریم عروسی ???
مامانم و خاله هام حسابی رفتن آرایشگاه و خلاصه شیک و پیک آماده شدن ...
من هم دیدم که چرا همه مژه هاشون فر شده و پرپشت??
اونهمه آرایش کرده بودن من فقط مژه هاشون و دقت میکردم??
خلاصه خوشم اومد و گفتم ماتیک که نمیزارن بزنم برم مژه هامو مث اونا فر کنم ???? خلاصه رفتم آشپزخونه دیدم شکر هست رو کابینت یهو یه فکر خنگولانه به ذهنم رسید یکم آب ریختم تو شکر و مالیدم به مژه هام تا فر بمونه و حالت دار????
واقعا مژه هام هم پرپشت تر شده بود هم فر شده بود خلاصه کسی نفهمید رفتیم
عروسی ...
یه پلک میزدم پلکام میچسبید بهم و بزور بازشون میکردم ?? تا چن دقیقه عین نقی تو پایتخت چشمم میچسبید بعد باز میشد??? مامانم چشمامو دید مژه هام برق میزد گفت چی مالیدی به مژه هات؟?
منم با غرور گفتم شکر ??
مامانم اینجوری شد????بعد آبرومو برد پیش خاله هام گفت که من چیکار کردم??????
چیه ؟!خیلی هم خوشگل شده بودم?????




‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

1399/11/05 16:15

سلام
این خاطره واسه 7 یا 8 سال پیشه!?

.من تازه عروس بودم،?
با مامانم رفته بودیم طلا فروشی .

پشت ویترین یه چیز قشنگ دیدیم
یه چیز مثلثی بود
اندازه ی کف دست مثل این دستبند سکه ایها ، که از هر گوشه ش یه زنجیر آویزون بود ،
با مامانم گفتیم عجب چیز قشنگیه ?

رفتیم داخل مغازه
رو به فروشنده گفتم
ببخشید آقا ، اون چنده؟ و با انگشت نشون دادم ?
مرد نگاهی کرد و با لهجه ی عربی قیمت رو گفت
کمی فکر کردم و گفتم : ببخشید اون اصلا چی هست ؟?
مرده سرشو انداخت پایین گفت ، واسه شب زفافه،!?
یعنی من و مامانم به سرعتی چنان باد ، محل حادثه رو ترک کردیم?
شاد باشید✋
براي شكست #كرونا
#من_ماسک_می‌زنم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌


‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌

1399/11/05 16:16

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌سلام عزیزم
لطف کن سوتیای منم بزار مرسی
یروز از روزهای بچگیم بابام دندوناشو کشیده بود که مصنوعی بزاره همسایه هامون میدونستن همه از حال همسایشون خبرداشتن مایه همسایه داشتیم یه خانم تپل مپل سفیدبلوری این خانوم هردفعه منو میدید میگف بابات کشیددندوناشو منم دیگه اعصابم خورد شده بود واسه این سوال تکراریش گفتم ارهههههه میخاد دندون مصنوعی بزاره بیاد تورو گاز بگیره ??

از اون موقع دیگه حالمم نمیپرسه
بچه بودم دیگه از خودم یه چیزی گفتم بد دراومد???
به مامانم گفته بود کم مونده بود آخرادیگه بگه سلام بابامو به عمت برسون?????????



‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1399/11/05 16:20

سلام?
سَروین هستم از بجنورد??‍♀
دومین سوتی ای هست که میفرست
خب،خب،?و اما ماجرارو تعریف کنم?...
دستشویی خونه‌ی ما کلید خاموش و روشن کردن لامپش تو خود دستشوییه?.
خواهرم?? رفته بود دستشویی و همون موقع برقامون قطع شد...???
حالا خواهر منم فکر کرده چون من خیلی کرم تشریف دارم☺️ اینبارم کاره منه و من لامپو خاموش کردم??...
حالا از تو دستشویی داد میزدد??? سرویینننننن بیاااااا اینوووووو روشن کننننن میکشمتتت هااااا...?????
منم اینور ریسه میرفتم از خنده...????‍♀
حالا اومده بیرون بهش میگم از کی تاحالا میشه کلید لامپ رو از راه دور کنترل کرد؟؟!!!!!!!!??????
هیچی دیگه فهمید کلید لامپ تو دستشویی کنار خودش بوده????? و برقا رفته رفت یه گوشه نشست دیگه ام حرف نزد...??????
#سوتی‌سَرو. ???
بوس به کله هاتون ??


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونــــــ

1399/11/05 16:22

سلام من یه سوتی باحال دادم .??


یکی دوهفته پیش کارت عابر بانکم و گم کردم بعد دوروز پیش رفتم بانک که یه کارت دیگ بگیرم .دیدید که تو هر باجه یه نفر نشسته
من رفتم شناسنامم و دادم به اقاهه همینجور منتظر بودم .بانکم خییییلی خیلی شلوغ بود .بعد همه ماسک‌ زده بودن .
باجه بغلی داشت با یه پیرمرد حرف میزد که اون پیر مرد بنده خدا هم گوشش سنگین بود .
با مامانم منتظر بودیم که همون باجه بغلی بلند به پیر مرده میگفت کارت ملی یا کارت عابر بانک؟ (چون ماسک زدن معلوم نبود کدوم حرف میزنه .بانکم شلوغ بود)یبار گفت بار دوم من فک کردم این یکی باجه که داشت کار مارو راه مینداخت از من پرسید بلند تر داد زدم نه اقا عابر بانک کارت ملی نه عااااابر بانک دیدم یارو همینجوری داره نگام میکنه? دوباره بغل دستیش تکرار کرد منم این دفعه عصبانی شدم? گفتم اقای محترم گفففففتم عابر بانک کارت ملی نه عااااابربانک فهمیدی?؟؟؟؟مامانم گوشه چادرمو کشید زیر لب گفت با ما نیستن اونوریه داره حرف میزنه نه اینوریه ابروووومو نبر دهنت و ببند .??
اون یارو هم یه خورده متعجب نگام کرد بعد زد زیر خنده منم زدم بیرون ???????

1399/11/05 16:23