رمان های جذاب

282 عضو

سلام خدمت فاطمه جونم و دوستان ⁦❤️⁩
این اولین باره که میخام سوتی بگم
این سوتی ک میخام بگم از مامانمه ?
یک شب یه دوست صمیمی بابام اومده بود خونمون ایشون وکیل هستن و ما خیلی باهم صمیمی ایم خیلی ادم خوبی ان ? خلاصه ایشون اومده بودن خونمون مامانم تو غذت کم نمک ریخته بود? برای همین جای تعجب داشت اخه بیشتر غذاهای مامانم یا شوره یا تند ??بعد من گفتم مامان بیزحمت نمک رو بده مامانم گف چرا ?گفتم خو بی نمکه غذا بعد مامانم گف نمیدونم چرا انقد نمک ها بی نمک شدن من خیلی ریختم تو غذا ولی نمک نداره ?? حالا ما همه از خنده قرمز شده بودیم داشتیم سفره رو گاز میزدیم از خنده ????????
امیدوارم خوشتون اومده باشه ??


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونـــــــہ

1399/11/05 16:25

هفته پیش بود با زنداداشم رفتیم بوت بگیرم منم یادم رفته بود از این ساق دارا میخوام یه شلوار پاچه گشاد پوشیدم حالا پشمای پامم نزده بودم بلند شده بود رفتیم تو یه مغازه که پسره فروشندرو زنداداشم میشناختش دوست داداشش بود یه چند مدل نشون داد منم گفتم نه اینا سلیقه من نیستن زنداداشمم گفت اره بد پسنده و اینا ?اخر یه مدل پسند کردم برام اورد پام کنم نشستم رو صندلی مجبور بودم پاچه شلوارمو بدم بالا بپوشم این یارو هم که بالا سرمون داشت نگا میکرد منم که هم پاچرو زدم بالا تازه نگاهم افتاد به این موها?لعنتی بلندم بود ?خیلی خجالت کشیدم زود خواستم بپوشمش هول شدم گیج میزدم زنداداشمم دید گیجم خم شد مثلا کمکم کنه پاچمو زد بالاتر این یارو هم که داشت نگا میکرد گفت اگه مشکل دارین بپوشینش بیام کمک کنم?‍♀?‍♀?
هیچی دیگه به یه بدبختی پام کردم خوب بود از خجالت همونو زود انتخاب کردم طرفم نامردی نکرد یع قیمت تپل حساب کرد?

1399/11/05 16:26

سلام
چند سال پیش که 11 یا 12 سالم بود شب نامزدی عموم همه خونه مامان بزرگم بودیم بهد من عادت داشتم شبا زود میخوابیدم اون شبم طبق عادت رفتم تو یکی از اتاقا خوابیدم البته منو چند نفر دیگه بعد موقع رفتن دم در بجای اینکه سوار ماشین خودمون بشم سوار ماشین عموم اینا شدم چشامم تو خوااااب اصلا نمی فهمیدم کجایم حالا هر چی هم مامانم می گفت این ماشین ما نیست ماشین عموته دربیا من در نمیومدم و میگفتم الا و بلا این ماشین خودمونه تا چند نفر اومدن کمک منو از ماشین عموم درآوردن???

1399/11/05 16:27

سلامی بکنم به ادمین جون و تمام اعضای کانال من همیشه سوتیای کانالتون رو می خونم و امیدوارم از سوتی خودتون بیاد ☺️راستش سوتی نیست یه خاطرس که از خنده غش کردم
امیدوار م ادمین جون بزاره کانال❤️??




بریم سراغ خاطره خاطره من اینه???

یه شب برنج قرمه سبزی داشتیم . بابام خیلی قرمه سبزی دوست دارع . اونشب بع اصرار من همه رو میز شام بخوریم
اصلا 4 تا صندلی بود 3 تا از این صندلی ها خرابه( یعنی وقتی روش میشینی دیگه نباید تکون بخوری اگه تکون بخوری میفتی تا صندلی )??
خلاصه داشتیم میخوایم که یه دفعه دیدیم بابام پخش زمین شد من و مامانم و خواهرم نمیدونستیم بخندیم نخندیم چیکار کنیم ولی ما داشتیم از خنده میترکیدیم که بابام بلند شد و صندلی رو پرت کرد و گفت من رو زمین میشینم نون میخورم مام رفتیم نشستیم زمین نون خوردیم و اونشب وقتی بابام ازخونه رفت بیرون هممون روده بر شدیم ??????

M هستم ❤️❤️
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤❤❤

1399/11/05 16:28

سلام مبینا هستم یه سوتی از خودم.
یبار خونه مادرشوهرمینا شام بودیم بعد مادرشوهرم همش تعارف میکرد بیشتر غذا بکش منم میگفت مرسی نمیخوام زیاده .(بعضی وقتا خودش خم میشد گوشت میزاشت رو برنجم) بعد یدفه خم شد گوشت بزاره رو برنج خواهر زاده شوهرم بعد من فکر کردم برا من میزاره منم با دستم جلو برنجمو گرفتم آوردم عقب که گوشت نزاره بعد ?? ضایع شدم ??

1399/11/05 16:29

ما چندوقت پیشا رفته بودیم روستائه بابام عمویه بابام مارو دعوت کرد خونشون رفتیم یه سفره شیکو مجلسی انداختن بعد تو کاسه شیر برنج اوردن همه گفتیم خوبه پیش غذا داره و فلان حالا هرچی میخوردیم زمان میگذشت این زن عمو بابام نمیرفت غذا بیاره هی میخوردیم نمیرفت بیاره اخر سر عمویه بابام گفت زن یادت رفت نوشابه رو بیاری غذامون تموم شد که?

حالا بابایه من اشاره میداد از اینجا ب بعدو با نون بخورید??

اومدیم بیرون از خونشون یه راست رفتیم رستوران?❤️



#سوتی_بفرست ?

1399/11/05 23:04

تو ایام محرم بودش که زنگ آپارتمان به صدا اومد ،من همیشه همسرمو میفرستم درو باز کنه، که همسایه بود نذری شله زردچند کاسه آورده بود تو سینی (،از اونجایی که،کلا ما تا حالا نه نذری نه دادیم نه گرفتیم ،فقط یه قربونی داریم تو عید قربان) همسرم تشکر کرده کشون کشون سینی رو ازش گرفت،?

چهار کاسه دیگه م توش بود ، خانمه به گریه افتاده بود ?،آخرسر گفت پسرم ، هر خونه یه کاسه?
شمام یه کاسه بردار ?

من تو هال بودم اینقدر خنده کردم ، همسرم بعد اینکه درو بست ، همش نق میزد که خانمه چقد خسیسه حالا تو عمرشم شله زرد نخورده بود
،اینقد زور میزد کل سینی رو هم بیاره تو‌خونه? ?

1399/11/05 23:05

دیشب داشتیم با دوستام تو گروه چت میکردیم واز هر دری صحبت میکردیم منم کنارم یه تسبیح پیدا کردم یادم افتاد واسه رزق و روزی یا فتاح رو بگم وهم چتا رو بخونم خلاصه یکی از دوستام گفت شوهرش از کلمه اوه یسسس زیاد استفاده میکنه و... آقا چشمتون روز بد نبینه من یهو به خودم اومدم دیدم هفت هشتا از دونه های تسبیح و میگردونم و تکرار میکنم اوه یس ،اوه یس،...????
قیافه من تسبیح به دست???
قیافه تسبیح???
روزی ای که قرار بود نصیب شوهرم بشه???
تو گروه که گفتم دوستام غش کردن از خنده گفتن عجب روزی نصیب شوهرت بشه فردا تو مغازه?


#سوتی_بفرست ?

1399/11/05 23:05

پارسال رفتم کارای تزئین و تابلوهای یه مهدکودکو انجام بدم
من بودمو مربیای مهدو رئیس مهدکودک بعد احساس کردم یه چیزی تولباسمه رفتم تو یکی از کلاسا لباسمو در اوردم تکوندمش
بعد ک اومدم بیرون بهشون گفتم اره یه مورچه رفته بود تولباسم رفتم تو اون کلاسه و بقیه ماجرا
بعد اونا اینجوری شدن??
گفتن همه کلاسا دوربین مداربسته داره جز یه اتاق ک برای استراحته
منم اینجوری?
گفتن میان بازدید دوربینارو چک میکنن?هیچکیم بلد نبود پاکش کنه
خداکنه هیشکی ندیده باشه???هنوز یادش میوفتم غصه ام میگیره?


#سوتی_بفرست ?

1399/11/05 23:05

یه خاطره الآن یادم اومد از پله برقی سوارشدن مامانمه ، مامانم اون اوایل بلدنبود سوار پله برقی بشه یبار تریپ بلدم بلدم برداشت و با دخترداییم سوار شد من جلوتر از اونا پیاده شدم و برگشتم ببینم مامانم میاد که دیدم مامانم افتاده رو پله بادخترداییم جفت پاهاشون بالاست با قیافه ترسیده و چشای گشاد????? کی بود که اونموقع بمن بگه نخندددددد ،وای دوباره یادم افتاد اون صحنه رو همچین میخندم فقط خداکنه پسرم بیدارنشه???????????


#سوتی_بفرست ?

1399/11/05 23:05

منم مامان دوقلو هام که پسرن ?

یه روز که داشتم باهاشون درس کار میکردم یکیشون بد خط نوشته بود منم برای اولین بار خیلی عصبانی شدم ?دفترش رو پاره کردم
حالا اون یکی پسر م خیلی خوش خطه ?

بعدش هم بلند شدم رفتم آشپز خونه بعد از چند دقیقه که برگشتم دیدم پسر خوش خطم داره گریه میکنه اون یکی داره بازی میکنه ?

پسرم با گریه گفت مامان اشتباهی دفتر من رو پاره کردی ??سس ماست ?
طفلک سه صفحه رو دوباره نوشت ???


#سوتی_بفرست?

1399/11/05 23:05

خواستگاری دختر خالم بود
بعد چهارسال بود که خانواده پسره که میشه عموش میومدن میرفتن
خالم ایناهم مثلا ناراضی بودن و خیلی تمایل نشون نمیدادن
منو خالم و پسرخالم باهم رفتیم خونه خالم
از قضا بازم خانواده عموش خونشون بودن
مامان دختر خالم رو به پسرخالم که اسمش (فرزاد)گفت ابولفضل جان شیرینی بردار ??
حالا ابولفضلم همون خواستگارس و تو جمع حضور نداشت
دیگه خواستگارا فهمیدن خالم از خداشم هست دومادش بشه این اقا ابولفضل
جمع ترکید ینی???

1399/11/05 23:06

?به خدا ڪه وصل شوی
??آرامش وجودت را فرا می‌گيرد!

?نه به ‌راحتے می‌رنجی
??و نه به ‌آسانے مے ‌رنجانی...

?آرامش سهم دل‌هايے است ڪه
??در تصرف خداست...

?شبتون آروم??

1399/11/05 23:06

بنده 3 سالم ک بود داداشم بدنیا اومد?
مادرم کارمنده و پدرم هم تو قنادی کار میکنه و هیچکدوم خونه نبودن

منو داداشم خونه تنها بودیم و داداشم یه سالش بود و من 4 سال ?
بعد اونموقع اولین باری بود ک جومونگ پخش میشد و منم ک عشق فیلم و سریال کره ای داشتم نگا میکردم داداشمم تو حال و هوای خودش بود

بعد کثیف کاری کرده بود پوشکش کثیف شده بود و بو میداد و وسط فیلم گریه میکرد باهاش بازی کردم و حتی شیری ک مامانم گذاشته بود رو هم بهش دادم ولی ساکت نشد??‍♀️
وسط زمستون هم ک بود و هوا سررررد برف هم اومده بود?
بنده هم برادر یک سالمو گذاشتم تو حیاط پیش برفا ?
در خونه هم قفل کردم و صدا تلویزیونو هم زیاد کردم و نشستم ادامه جومونگ ??‍♀
داداشم ک زیاد گریه میکنه همسایه ها چند بار با مامانم تماس میگیرن حدود نیم ساعت یا یه ربع بعدش مادر بنده میاد خونه و داداشمو ک میبینه اشکش در میاد و میاد داخل خونه منو میبینه ک دارم تلویزیون نگا میکنم ??????‍♀
هیچی دیگ تنها شانسی ک داشتم این بود ک گذاش پای بچه بودنم و دیگ، تنهامون نذاش و برد مهد??‍♀?
الان داداشم 14 سالشه و هنوز کینه ازم داره باهام لجه و میگ تو خیلی بدی ک منو گذاشتی تو برفا ?

1399/11/06 12:17

تو محله‌ی یکی از دوستام دعوا شده بود زنگ زدن پاسگاه اومد،، غلغله بود رئیس پاسگاه هرچی میخواس حرف بزنه شلوغ میکردن نمیذاشتن حرف بزنه


یکدفعه یکی صداشو آورد بالا گفت هـــیـــشــکـی گوه نخوره غیر از رئیس پاسگاه?☝️

????
ملت پوکیدن
یارو?
رئیس پاسگاه??

1399/11/06 12:18

بابابزرگم تعریف میکرد بابام که خیلییی بچه بود تازه داشته اسم وسیله هارو یاد میگرفته

خیلی هم بازیگوش بوده و همیشه وقتی مامان بزرگم نبوده میرفته سراغ کابینت های اشپزخونه

یه روزی بابابزرگم جلوتلوزیون محو فیلم دیدن بوده مامان بزرگم داشته نماز میخونده
از اشپزخونه صدا میاد. مامان بزرگم که میفهمه کار بابامه هزاربار سر نماز میگه الله اکبر ولی بابابزرگم نمیفهمه چی میگه گیج فیلم دیدن بوده?
بابای منم گوشت کوب به دست میاد پیش بابابزرگم.بابابزرگمم کلی پرت بوده بهش میگه ببر بده به مامانت??
مامان بزرگ بیچاره هم از شانس خرابش تو سجده بوده.بابامم میره گوشت کوب اهنی رو صاف میذاره زیر مامان بزرگم.
و وقتی سجده تموم میشه و مامان بزرگم میاد ک بشینه نشیمنگاه توسط اون گوشت کوب داغون میشه...?‍♀
هیچی دیگه فقط بابا بزرگم شانس اورده بود مامان بزرگم همون لحظه از درد از حال رفت سر نماز..?‍♀وگرنه احتمالش زیاد بوده گوشت کوبو بکوبه تو سر کچل پدربزرگ خان??‍♀میگفتن تا دوهفته بعدش کمردرد داشته?‍♀?

1399/11/06 12:18

عاغا یه بار تومهمونی درمورد اهدای عضو و اینا صحبت میکردن منم جوگیر شدم خاستم تو بحث شرکت کنم?گفتم مامان خبر داری فلانی اهداشو اعضا کرده؟ ☺️مامانم برگشت گفت اره اعضاشو اهدا کرده دخترم و همه زدن زیر خنده??

???????


خونه خالم اینا رو که تهران بودن دزد زده بوده خالمم داشته میومده شیراز با هواپیما انقد فکرش درگیر اون اتفاق بوده دم در فرودگاه به تاکسی میگه تا فلان خیابون چند میگیری؟ اونم میگه سه تومن خالمم بهش اصرار میکرده که اگه 5 تومن میگیری میام... آخرم با 5 تومن میره!!???

#سوتی_بفرست?

1399/11/06 12:18

یه همسایه داشتیم همیشه میرفت روستاشون برمیگشت برامون گوجه یا خیار محلی میاورد بعد یه روز در زد درو باز کردم دیدم یه سینی خیار دستشه ??منم با یه حالت ذوق زدگی همینطور که داشتم میرفتم سمتش گفتم وای دستتون درد نکنه چرا زحمت کشیدید همیشه مارو شرمنده میکنید بعدم دو طرف سینی رو گرفتم کشیدم سمت خودم ?هی اون میکشید طرف خودش من میکشیدم طرف خودم?اخرش گفت عزیزم واسه مامانتم بردار خیراته ?
هیچوقت انقد خارو خفیف نشدم ولی خدایی خیارم شد خیرات اخه?☹️

1399/11/06 12:18

فردا بابام قراره بره کربلا بعد امشب عموم اینا اومده بودن برا خداحافظی بعد دختر عموم‌ اومد بگه که عمو برا ماهم دعا کن گفت عمو مارو هم زیارت کن ??????

#سوتی_بفرست ?

1399/11/06 12:18

سلام گل خانوما?
?N.g اصفهانی از تهران?
این خاطره ی دخترعموم هست بهش گفتم خودش براتون بنویسه?❤️

سلااام مهسا هستم?✨? 27ساله?
تقریبا 5سال پیش که با شوشو جان نامزد بودیم: اومد دنبالم رفتیم بیرون???
خاله ی شوشوجان رو دیدیم تو خیابون??

تو خانوادشون اصلا اینطوری نیست که پسرا برن با دختر دوست بشن و دوست باشن...???
و همینطور کلا دوست ندارن به فامیلا خبر بدن مخصوصا ازدواج و...??
و این یعنی خاله ی شوشوجان نمیدونست ما بهم محرمیم??‍♀??

هیچی دیگه مارو تو خیابون دید و تو فامیل پخش شد که پسرِ آرزو خانوم دخترباز شده ?????
همینجور مونده بود از تعجب که امید(شوشو) با دختر نامحرم بیرون رفته???✨

مادرشوهرم اینا هم اصلاااا براشون مهم نیست و به فامیل نگفتن این عروسمون???

چندوقت بعد توی عروسی دیدیمشون و...???‍♀?
تازه فهمیدن ما زنوشوهریم????

اینم از خاطره‌ی دخترعمو جان??
امیدوارم خوشتون اومده باشه?❣
منم #ng ?




        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/11/06 14:48

سلام این اولین باره سوتی میفرستم??
در ضمن پسرم
چند سال پیش محرم بود و هوای تاسوعا عاشورا???
بعد منم خوابالو ???
همیشه هم محرم میریم خونه خالم اینا ?‍♂?‍♂
شب عاشورا دست بابام رو گرفته بودم و چشمامو بستم بعد خوابیدم همون‌جوری هم راه میرفتم?‍♂?‍♂?
موقع خواب و بیداری یه دفعه حس کردم یکی زده پشت شونم و صدام میزنه پشتم و سرمو برگردونم دیدم بابامه??
با خودم گفتم اینی که دستمو گرفتم کیه ؟؟سرمو بردم بالا دیدم دست یه مرد دراز و هیکلی و گرفتم??
یعنی همون لحظه قبض روح شدم و رفتم دست بابامو گرفتم ???
هر وقت یاد اون موقع میوفتم به خودم فحش میدم
با تشکر
#میم


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونـــــــہ

1399/11/06 14:49

سلام سلام
من زری بانو هستم خدای سوتی ?
خب بریم سراغ سوتی
یه شب خانواده داییم و پدربزرگ و مادربزرگم خونه ما شام دعوت بودن. خلاصه سفره شام و که باز کردیم قرار شد من بچینم سفره رو منم که حواس پرت همیشه یه چیزایی و جا میذارم?
عاقا من نمکدون یادم رفته بود بیارم سر سفره??‍♀ داییم گفت زری پس نمکدون کو؟
من یه پسر دایی دارم هم سن خودمه میخواست بامزگی کنه گفت حالا با نمک خودت بخور تا زری بیاره ?
بعد وسطای غذا پدربزرگم گفت زری پارچ آب?هم که نیاوردی ??‍♀
منم اومدم مزه بپرونم گفتم حالا با آب خودت بخور تا بیارم????‍♀
عاقا یعنی جمع یه دفعه ای تو یه سکوت فرو رفت که نگو ?بعد یه دفعه ای همه زدن زیر خنده و داشتن زمین و گاز میزدن???‍♀
من خنگم اول نفهمیدم چی زرت و پرت کردم بعدش که حرفمو مزه مزه کردم تازه فهمیدم چی بلغور کردم و تا آخر مهمونی پیش بقیه آفتابی نشدم???‍♀?
زری بانو هستم 16سالمه ترک همدان??‍♀

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/11/06 14:50

سلام به همه خانوما ???
سوتیه اون دختری که گفت نامزدیه عموم رفتم تو ماشین اونا رو خوندم یاد یه سوتی از دختر عمم افتادم یه شب اومده بودن خونه ی ما این دختر عمه ی منم گرفت خوابید بعد که میخواستن برن به زور بلندش کردن پاشه از پله ها رفت پایین دمه در کفشای منو پوشید رفت تو حیاط نشست تو ماشین ما ????حالا هرچیم بهش میگیم بیا بیرون نمیومد ?آخرش به زور و حمت دوستان کشیدیمش بیرون ?‍♀?‍♀


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونـــــــہ

1399/11/06 14:50

سلام دوباره یادمه سه چهار ساله بودم بعد تازه از شهرستان ماجرا کردیم تهران???
بعد منم هرچی می‌خوردم اشغالش میچسبید به مردم دور اطراف??با مامانم رفته بودیم نون بگیریم
داشتم بستنی شکلاتی می‌خوردم لیس میزدم لیس میزدم سرمو پایین بودو ورجه ورجه میکردم
یه دفعه سرمو بالا آوردم دیدم یه زن چادری پشتش پر بستنی بود
???
لباسم پر بستنی
یه صف پنج نفره رو با بستنی کثیف کردم و به رو خودم نیاوردم??
هر لحظه بهش فکر میکنم تن اجدادم و تو گور میلرزوندم?
امیدوارم تو کانال بزارین

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/11/06 14:52

سلام
یه روز مامانم داشت نمیدونم چی میدوخت بعد به سوزن زیاد فشار آورده بود کج شده بود خب حالا مکالمه مامان و بابا ?

مامان : بیا اینو راستش کن
بابا بعد کمی تلاش : راست نمیشه
مامان : کمی تلاش کن راست میشه
بابا : زور زدم نشد راست نمیشه
مامان : اصلا تو راست کردن بلد نیستی بده من راستش میکنم...

منم دیگه کنترلمو از دست دادم خندیدم اونجا بود که به این نتیجه رسیدن که چه دختر منحرفی دارن و چه سوتی خفنی دادن ?




‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌

1399/11/06 14:55