The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

سلام به اهالی سوتی لند
من از روز ازل عضو سوتی لند بودم ولی از اونجایی که شیرازیم تا حالو حوصلم نشده سوتیامو بفرستم ولی امروز یه سوتی دادم که بعدش خودم از خنده منفجر شدم ما از یه قنادی خرید میکنیم به اسم مامان شیرینی? امروز عصر دوستم اومده بود خونمون با کیک وچایی ازش پذیرایی کردم ?میخواستم بگم مامان شیرینی کیکاش خوبه یه دفعه گفتم مامان کیرینی شیکاش خوبه بعد از دو سه ثانيه که همین جور خیره به هم بودیم یه دفعه دوتاییمون زدیم زیر خنده اینقدر خندیدیم ???که اشک چشمامون در اومد?? در اخر بگم که گلی خانم عاشقتم??

1399/11/09 19:49

سلام به همه می خواستم از بدشانسیم برای ماشین عقد و عروسیم بگم? سال هفتاد و پنج بود که عقد شدم بعد منو بردن آرایشگاه وقتی که شوهرم اومد دنبالم دیدم با ای تاکسی سبزا اومده ? چونکه هر جا رفته بود ماشین گیرش نیومده بود مجبور شده بود به دوستش که تاکسی داشت گفته بود منم هیچی نگفتم و سوار شدم فقط دعا میکردم که کسی نبینه خدا رو شکر تا رسیدیم خونه ی ما کسی ندید فقط یه پسر کوچیکی تو کوچه بود با تعجب نگاه کرد بعد با صدای بلند به دوستش گفت نگاه تو ای تاکسی عروس هست? خلاصه گذشت تا شب حنابندون من از آرایشگاه اومدم بیرون تا برادر شوهرم با نیسان آبی اومده دنبالم?? باز ما هیچی نگفتیم خدا رو شکر ایندفعه دیگه کسی ندید فردا شبش هم که عروسیم بود ماشینی که شوهرم گیر آورده بود یه بنز سواری بود که چند جای ماشین رنگش رفته بود و این گلفروش بی انصاف هم که ماشین تزئین کرده بود عقلش نرسیده بود که اونجاها رو گل بزنه خلاصه اینکه من تو ماشین عروسی شانس نیاوردم ? ولی هر وقت فیلم عروسیم با بچه هام نگاه میکنیم کلی میخندیم و همیشه از این خاطرات با خنده و شوخی یاد میکنیم?

لیلی_ازفارس

1399/11/09 19:59

#سوتی_خاطره
❁ ════ ❃•❃ ════ ❁
‌‌‌‌‌‌ سلام آدمین جون☺️? ? سال اول دانشگاه تو یه طرح تحقیقاتی شرکت کردم از طرف دانشگاه یک سری وسایل واسه انجام اون طرح بهمون میدادن گروهامونم دونفره بود من با یکی پسرای کلاس هم گروه بودم نوبت ما که شد بریم وسایلو تحویل بگیریم با هم رفتیم داخل اتاقو ووسایلو گرفتیم موقع برگشتن پسره گفت بدین من براتون ببرم خونه سنگینه من وسیله دارم?من?ممنون خودم وسیله دارممممم ودر همون حین از تو کیفم یه ساک خوشگل و گل منگولی دراوردم بیرونو با افتخار بهش نشون دادم تازه فکر میکردم الان تشویقمم میکنه که چقدررررررر خوش فکر وعاقبت اندیشم که با خودم ساک اوردم که یهوووووووو دیدم نامرد از خنده غش کرد?نگو منظور اون از وسیله مفرد وسایل نقلیه و ماشین ابوی گرامیش بوده فکر کن وسیله منو با اون مقایسه کنین تا به عمق فاجعه پی ببرید?یوقت فکر نکنین من خنگ بودمو ها از اونجایی که من زمان شاه وزوزک دانشجو بودم یعنی سال 75 اون موقع دانشجوها ماشین نداشتن که فقط دانشجو بودن واین چنین از فردا همه پسرای کلاس با خبر شدن که منم وسیله دارم? #ستاره‌شب ❤️


‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌

1399/11/09 19:59

#سوتی
❁ ════ ❃•❃ ════ ❁
‌‌‌‌‌‌ سلام خانومهای گل .. عضو جدیدم و خیلی کانالتون باحاله ‌.. منم دلم خاست یه خاطره تعریف کنم ..☺️ خوب منو شش هفت تا دوستام باهم میریم کلاس نقاشی و استادمون هم ی مرد خوشتیپه و مسافر هم هست یعنی از ی شهر دیگه امده ..و این استاد مون باشگاه میره و واس اینکه خانوادش اینجا نیس به یکی از همکلاسی هامون که متاهله سپرده تا هر روز براش 10 تا تخم مرغ آبپز کنه و بیاره تو کلاس و سر ساعت 3 نوش جان کند ..? و اینجوری بود که ی روز اون دوست مون که تخم مرغ هارو میاورد نیومده بود و اخرای کلاس بود که سر و کلش پیدا شد یکی از دخترا گفت براچی اومدی الان ?اونم یهو گفت ی جاکار داشتم و مرخصی گرفته بودم امروزو و الانم واس خاطر تخم های استاد امدم??اونجا بود که کلاس رفت رو هوا ?
و ی روز دیگه هم ساعت از 3 چند دیقه گذشته بود که یکی از همکلاسیا داد زد استاد وقت تخم تونه?


????????

1399/11/09 20:01

‌‌‌‌‌‌ صلام
یگانه هستم ?‍♀ از تهران
17 سالمه و این سوتی ک میخام براتون بگم مال امروز صبه همتون با برنامه های انلاین مشکل دارین مخصوصن منننن??
امروز بیدار شدم ک حضوری بزنم بعد دوباره بخابم??
ک دیدیم زنه داره امتحان میگیره رسید ب من ازم یع سوال 3 صفحه پرسید منم ک حال نداشتم ج بدم رفتم ت کتابم دنبال سواله دیدم 3 صفحس گفتم صفحه 91 سوال 4???
یعنی معلم داشت میگف یعنی چه بگو ببینم هیچی دیگ با بدبختی ویس دادم ?
دوباره امتحان گرف ک داشتم عکس امتحانو براش میفرستادم دیدم کتابم ت عکس افتادههههه☺️???
میدونم خیلی تقلب مینکم?
امیدوارم خانمم ت این کانال نباشههه?
دوستون دارم ❤️❤️❤️?


‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1399/11/09 20:02

سلام خوب هستید خاستم از خاطره خودم بگم تودوران عقدبودیم رفته بودم خونه پدرشوهر اینا پیش شوهرم کنارهم بودیم یهو پدرشوهرم ک روبرو مانشسته بودی بادی ?ازش سواشد آقا منو شوهرم نمیدونی چجوری به یه بهونه دیگه مثلا غش کرده بودیم از خنده من ک اینقدر خندیده بودم اشکم دراومد
جالب اینجای ک خاهرشوهرم دائم میپرسید به چی میخندید منم میگفتم داداشت جک گفت.اقاخلاصه همسرم یه جوری به باباش نگاه کرد خخخخ ???از طرفی پیش من خجالت کشید چجور

1399/11/09 20:06

سلام من ثنا 15 سالمه ?

دیروز ساعت 11 شب بود خونه عموم اینا بودیم ...
عموم یع شهر دیگه کار میکنه بابامم خونه مامانبزرگم بود

من بودم مامانم آبجیم زنموم دختر عموم پسرعموم
دخترعموم گفت پاشو از اون سیب زمینی معروفات درس کن بخوریم گفتم باشع?
اومدم سرخ کردم فلفل زدم نمکم زدم
ریختم تو ظرف یدونه برا امتحان خوردم
????????
من ب جای نمک زنموم تو نمکدون ی پودر ریخته بود اسمش فک کنم زاج بود ک بعد حموم ب زیربغلشون میزدن ??
از آشپزخونه نگا کردم دیدم واییی با سس قرمز دارن میخورن??
اینا خوردن یکم موند پسرعموم گفت اینو جلو سگ بزاری نمیخورع?

1399/11/09 20:07

سلام من اولین باره سوتی میفرسم تو کانالتون ***
یبار فامیلا جم شده بودیم خونه بابابزرگم بعد عروسمونم باردار بود و روزا اخرش بود اون شب یهو دردش گرفت بردنش نی نی هم دنیا اومد بعدهمه خونه بودیم بجزمامان بابام منومامان بابا عروسمونون نفردیگه وگرنه تعدادسی نفر هنوتوخونه بود بعد مادخترا توجمع یواش حرف میزدیم درباره عمل سزارین وطبیعی اونوسط اجی کوچیکم هی میپرسید طببعی سزارین ینی چی ایقدپرسیدعصبی شدم دادزدم گفتم سزارین عمله شیکمه طبیعیم...خاسم اینم بگم ک دیدیم همه دارن نگام میکنن ?منم یلبخند زدم جمعو ترک کردم هنوزک هنوزه پسرا ازیتم میکنن میگن طبیعیو توضیح بده????

1399/11/09 20:08

سلام عزیزان❤️❤️میخام یه سوتی درباره دامادمون بگم??خواهرم و دامادمون بعد از کلی سخت گیری های پدرم بلخره عقد کردن وپدرم میگف‌زود به زود نباید بیاد و چه میدونم زیاد نمیونن خونه هم دیگه از این سخت گیریا.خلاصه زمستون بود پدرم رفته بود شب نشینی پیش دوستاش و دامادمون که شب پیش شام خونه ماد بود پدرمو میبینع که میره شب نشینی.وفرصتو غنیمت میشماره میگه برم بشینم تا اون بیاد من بر میگردم.
خلاصه امد نشست کلی اخرای شب دیگه پاشد بره خواهرم رفت تا دم در چن دقیقه بعد امد.ماهم که دیر بود خوابیدیم لامپ هارو خاموش کردیم،چن دقیقه گذشت بابام امد خونه گف پسره اینجا خوابیده؟؟؟؟??? ماهم گفتیم نه گف پس کفشاش اینجا چیکار میکنه????ما بلند شدیم بیرونو نگاه کردیم دیدم موقع رفتن دمپایی های آبجیمو پوشیده???کفش های خودش مونده ما انقد خندیدم آبجیم اولش میخندید بعدگریه میکرد???فردا که امدمیگف همون جور رفتم خوابیدم صبح مامانم صدا میکرد خیلی نگران بود همین که درو باز کردم گف کفشای نامزدت اینجا چیکار میکنه خاک توسرت نتونستی صبر کنی رفتی فراریش دادی ها چطور عروسی بگیریم تو زمستون ???میگف گفتم چی میگی تو اخه مادر من سر صبحی میگف پس اگه راس میگی این دمپایی ها اینجا چیکار میکنه دامادمون گفته مگه مال تو نیس ???تازه فهمیده چی شده دمپای هارو اورد همه گی مرور میکردیم میخندیدم به آبجیم میگفنم خوب چرا گریه میکردی ??میگف ناامید شده بودم از شوهرم????
امید وارم که خنده رو لب تون اورده باشه❤️مدینه از بندر عباس❤️

1399/11/10 00:53

سلام
من توی 14 سالگی نامزد کردم و الانم 16 سالمه و انشالله بعد از اینکه کنکورمو دادم میخوایم عروسی بگیریم
حالا این سوتی من برمیگرده به چند ماه پیش که شب اقایی اومده بود خونمون.اقا شب شد ما رفتیم تو اتاق شب جمعه هم بود ???.بین دو اتاق من و مامان و بابام یه پنجره کوچیک بالای دیوار است من و اقایی هم گفتیم برقو امشب روشن نکنیم که مامان و بابام نفهمن بیداریم چون نور از پنجره تو اتاقشون می افته. حالا ما هم تا نزدیکای اذان بیدار بودیم و شیطونی می کردیم ?? وقتی کارمون تموم شد همینطوری تو تاریکی لباسامونو پوشیدیم صبح که از خواب بیدار شدیم با اقایی رفتیم تا چایی صبحانه بخوریم که دیدم مامانم چپ چپ نگام میکنه متوجه نشدم چرا.اقا ما نشستیم تا چایی بخوریم دیدم مامانم اروم بهم یه ضربه زد تا نگاش کنم وقتی نگاه کردم دیدم‌ با اخم میگه شلوارتو برعکس پوشیدی برو عوض کن دوباره بپوش ??وای اون لحظه دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم تو زمین با یه خجالتی رفتم و شلوارمو درست پوشیدم حالا روم نمیشه برم تو حال و تو چشای مامانم نگاه کنم .اقای بیخیالم هم میگه عیب نداره و خیلی ریلکس بود انقدر از دستش حرصم گرفته بود که نگو ولی من هر چی عصبانی بودم و استرس داستم اون هی میخندید و اعصاب منو بیشتر خورد میکرد?????
در کل بعد از اون روز من اون ادم سابق نشدم که نشدم???

1399/11/10 00:55

سلام به مدیر کل اعضا گل کانال?????
این خاطره برای همکارهای سابق من هست که تعریف کردند. تعریف می‌کردند که از طرف شرکت تعدادی از مهندس و مدیران رو برای گذراندن یه دوره های آموزشی میفرستندشون المان . بعد در میان این افراد یه نفری فامیلش خسروی بوده. بعد اونجا آلمانی ها وقتی میخواستند فامیل شون رو نام ببرند به جای خ از حرف ک استفاده می‌کردند (البته من در مورد الفبا آلمانی اطلاعاتی ندارم) خودتون دیگه تصور کنید که چی شده. همه خندیده بودند??? و خود این همکار به شدت عصبانی???? اما چاره ایی نبوده و باید تحمل میکرده. بعد همکارهای ایشون قضیه رو برای آلمانی ها تعریف میکنند قیافه ها:
همکار ما???????
همراهان همکار ما?????
آلمانی در ابتدا ????
بعد که متوجه می‌شوند ????
بله ایشون وقتی برکشتند ایران در اولین فرصت فامیل شون رو تغییر دادند و از خسروی به ... تبدیل شدند.???

1399/11/10 00:56

سلام من ثنا 15 سالمع ?

دختر دایی بابام دوست صمیمی مامانمه
یعنی کلا صمیمی
یا اونا خونه ما یا ما خونه اونا
هرجا بریم باهم
اینا ی پسر دارن 18 ک صمیمیترین رفیق منع همیشه پیشمه بهم کمک میکنه
ی روز ک اینا خونه ما بودن بابامو عمو خونه نبودن مامان منم با خاله یکم اونور تر داشتن حرف میزدن آقا.. داشت موهای منو شونع میکرد کع محکم کشید
منم گفتم
کی...م تو قبرت
یا ابلفضضض از پشت با شونع زد تو کلم ب مامانم اینا اشاره زد ولی نشنیدع بودن?

موقعه شام خوردن مامانم براش برنج کشید
گفت از کدوم قسمت مرغ بزارم گفت از سینه ثنا ??
گذشت ...
میخاستم آب خورم لیوان نبود گفتم از آب ... میخورم ??‍♀??‍♀??‍♀??‍♀?
دایرکت داد ثنا انقد سوتی دادیم جم کن بریم اتاقت???

1399/11/10 00:57

سلام به همگی
دوران عقد یادمه خونواده ی من یکم حساس بودن که شب با نامزدم بخوابم? یعنی پدرم حساس بود و اصلا خوشش نمیومد تو دوران نامزدی این اتفاق بیفته

منم هروقت میرفتم خونه مادرهمسرم اونجا دلی از عزا درمیوردیم???وخیلی مراقب بودم که لو نرم و همیشه پیش پدر ومادرم خیلی سنگین و رنگین بودم
یبار که باهم صحبت میکردیم مامانم یکی از عمه هامو میگفت که خیلی بدخوابه ، منم برگشتم گفتم اوه بدخواب ندیدی بدخواب میگی فقط شوشو یه لگدایی تو خواب به من زده

بعد که فهمیدم سوتی دادم??? و اونا بد نگام میکنن گفتم بخدا شبا باهاش نمیخوابم مامانش میگه

از اون روز دیگه هروقت نامزدم میومد میذاشتن تو اتاق باهم بخوابیم ?فکر کنم باخودشون گفتن خودمونو سبک نکنیم بهتره???

1399/11/10 00:58

سلام خدمت اهالی سوتی لند و ادمین گلش
این سوتی مال بابام عموم هستش
عید98بود روز دوم عید شب بود ما بودیم و خانواده عموم اینا خونه پدربزرگم
نشسته بود بابام رو مبل نسشته بود جلوش هم میوه و آجیل و... عمو یکم اون ور تر روبروی بابام بود بابام داشت به عموم میوه و شیرینی و.. تعارف میکرد داشت از هر کدوم از میوه ها یه دونه پرت میکرد سمت عموم اون همه جمع میکرد
بعد یک دفعه بابام یک کیووی رو برداشت پرتش کرد سمت عموم اما این دفعه کیوی خورد به سر عموم
اونم برگشت گفتم داداش گلم تو واسه من میده تعارف نکن خواهشا

حالا قیافه هامون بعد ماجرا:
پدربزرگم????
مادربزرگم?????
من??????
بابام??????
عموم??????
مامانم و زن عموم:???????

من تا یک هفته عموم می دیدم غش میکردم
ادمین لطفا بزار کانال
# Zahra-tabriz

به قول اون خانوم تبریزی
چیزه مخفی ندارم بچه تبریز.ائل گلی هستم????




‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

1399/11/10 00:58

سلام
وقتتون بخیر، بلا به دور
یه خاطره از بچگی م و دریا براتون تعریف کنم. من متولد سال 61هستم.

وقتی بچه بودیم با خانواده رفتيم دریا، ی سوییت اجاره کردیم و دم غروب ک هوا خنک شد رفتيم شنا کنیم. ميدانيد که فقط ی قسمتهايی میشه شنا کرد ونبايداز محدوده خارج شد،

همین موقع ی زن وشوهر باهم مشغول بازی و شیطونی از اون محدوده ی حفاظت شده خارج شدن. و هر چی غريق نجات با بلندگو بهشون اخطار داد گوش ندادن. و برنگشتن، آونا هم وسط دریا جو گير شدن و لخت شدن. خانم نجات غريق دید چاره آیی نداره بلند گو رو روشن کرد و داد میزد خانمی که شورت قرمز تنتونه برگردین، آقايي که لختین. ???
آقايي که شورت خانمت قرمزه برگرد.??

بالاخره بعد از کلی تهدید برگشتن. این شد خاطره ی من تو بچگی از دريا رفتن.?????



‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌

1399/11/10 00:59

سلام منم میخاستم سوتی مو بگم امیدوارم بپسندید?
اقا ما خیر سرمون امتحان مجازی داشتیم عربی و از اونجایی که حضوری تقلب میکنیم چه برسه به غیر حضوری امتحان و تند تند نوشتم از کتاب و چند دقیقه هم برای فرستادنش دیر کرده بودم هول شده سریع عکس گرفتم از برگه و فرستادم معلم بعد چند دقیقه که معلم چک کرد دیدم پیام داد کتاب جلوته گفت یعنی چی? رفتم عکس و نگاه کردم دیدم کتاب هم قشنگگگگ افتاده تو عکس و معلومه کتاب عربی من و میگی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم شوکه شده بودم حالا اومدم به خواهرم و مامانم گفتم حداقل دلداریم بدن تا گفتم فقط کم مونده بود از خنده کابینت گاز بگیرن حالا قیافه من در اون لحضه??? و مامانم خواهرم????
خلاصه از اون موقع اسمم شده نابغه و همه از تقلب های موفقیت امیزشون برام میگفتن که یاد بگیرم سوتی ندم???
مرسی که وقت گذاشتین♥️#گودزیلا

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1399/11/10 01:03

سلاااامممم به همه?

بریم سراغ خاطرات چوپونی من و زنداداشم????????

یکم دورتر از روستا یه باغ انگور بود?که خونه صاحبش چسبیده به باغ بود...خونشون دو طبقه بود...قبلا توی اون خونه یه زن و مرد زندگی میکردن که بعد فوت اقاهه ، خانومش رفت شهر واسه ادامه زندگی?‍♀بهار بود همه جا سرسبز بود و پر علف?البته اون باغ دیگه انگوری نداشت چون بهش رسیدگی نشده بود...خلاصه من گوسفندارو بردم توی اون باغ?‍♀??بعد زنگ زدم به زنداداشم که بیاد تنها نباشم????
زنداداشم اومد یکم خل و چل بازی در اوردیم??بعد یهو زنداداشم چشمش افتاد به خونه اون مرحوم?که یه پنجره به سمت باغ داشت.یهو گفت وااااییییییی اون کیه پشت پنجره???من هر چی نگاه میکردم چیزی نمیدیدیم?بعد میگفت نکنه روح محمدعلیه(صاحب خونه و باغ?)منم یکم دقت کردم دیدم راست میگه یه سایه دیده میشه پشت پنجره?هی بسم‌الله گفتیم نرفت?خلاصه قشنگ نشست ما رو تماشا کرد ما هم مظلوم نشسته بودیم مثل دو تا دختر خوب??یهو از لب پنجره پاشد رفت?و ما فهمیدیم روح محمدعلی نبوده بلکه عروس محمدعلی بوده????از شهر اومده بودن سر بزنن به خونه که ما دو تا فیلسوف توهم زده بودیم روح صاحبخونس?????ولی باور کنین تکون نمیخورد اصلا??????‍♀
بازم میگم براتون از باغ سرسبز محمدعلی?

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1399/11/10 01:04

شڪرڪه خداهست

اوجبــراڹ تمـام دلتنڪَی ها

ومرهــم تمام زخمهاست

هــروقـت دلــت خواست

مهمـانش ڪڹ دربهتـریڹ

جـایی ڪھ اومی پسنـدد

درقـلبت

شب بخیر دوستان عزیزم

1399/11/10 01:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلامی بـه??

گـرمـای دلتـان ??

بـرآن صبح سیمای ??
تابنده‌ تان
الهی چنان شادباشید??

زدل که تا شـب بمانـد??
به لب خنده‌تان
ســلام صبحتون بـخیر??

و پـر از اتفاقات خـوب??
صبح شما بخیر و سلامتی ??

1399/11/10 11:21

سلام?
میخوام یه خاطره جالب تعریف کنم مال اسفند سال قبل هستش،یه روزی عمه ام با دخترش اومدن شهرما واسه خرید لوازم خانگی ولباس برای عید نوروز،خلاصه رفتیم بازار واسه خرید لباس از این پاساژ به اون پاساژ تا رسیدیم به یه بوتیک لباس مجلسی که دوتا ورودی داشت رفتیم داخل با عمه ودختر عمه ام لباس انتخاب کردن عمه ودختر عمه ام دیدن صاحب مغازه تخفیف نمیده اون اندازه اینا میخواند وبا سرصدا رفیتیم بیرون ماهم بادختر عمه ام بگو بخند بودیم هواسمون نبود ازورودی دوم رفتیم داخل همون مغازه عمه ام بی هواس به مغازه دار گفت؛این مغازه قبلیه لباس بنجل میخواست بهم گرون بده هزار بدوبیراه گفت، نخواستم اومدم اینجا پیش شما بخرم لباس،بعد مرده گفت حاج خانم بیین درست این آقا بغل دستی ام نبود حاج خانم حالت خوبه،عمه ام گفت وای اره??? همگی شدیم آب از خجالت یجور فلنگ بستیم?عمه ام جلوترهمه قید همه خرید زد رفت خونه،تا چندروزی عمه ام توفکربود? جرات سلام کردنم چندروزی نداشتم باهاش.ممنونم مهناز از بندرعباس

1399/11/10 14:56

سلام خدمت ادمین و دوستان ⁦❤️⁩
ی خاطره میخام بگم تقریبا مال 9روز پیش هست
من و دوستم و داداش دوستم با آبجیم رفته بودیم حرم (ما خونمون مشهده ?)از مترو پیاده شدیم تا خود حرم پیاده روی کردیم تو راه انقد این عطر فروش ها جلومون سبز میشدن که حد نداشت بعد یکی مارو به زور برد تو مغازش ?هرچی می‌گفتیم آقا ما عطر نمیخایم میگف نه ابجی ماه تولد تو بگو الان ی عطر خوب میارم انقد آبجی ابجی گفت که دیوانه شدم ?? بعد آخر برای اینکه از دستش راحت بشیم گوشیمو از توجیبم در آوردم مثلاً به پسر عموم زنگ زدم الکی داشتم با خودم حرف میزدم میگفتم آره فرزین ما تا دو دقیقه دیگه اونجاییم ??
خلاصه فکر کنم فهمید داریم اسکلش میکنیم برا همین چیزی نگفت منو دوستامم اسمشو گذاشته بودیم سرعتگیر چون هی میومدن مانع میشدن ما بریم حرم ???
امیدوارم خوشتون اومده باشه ?

1399/11/10 14:57

سلام من زینب(زینبی) هستم???
همونی که با سوتی هاش میترکونه?????
یه سوتی دادم همین چند روز پیش که واقعا دلم میخاست از زندگی لف بدم??
رفته بودیم خونه یکی از اقوام دور??از شانس بد ما بزرگترها شروع کردن به حرف(نصیحت)زدن??منم که حوصله شنیدن نصیحت نداشتم رفتم دستشویی??هرچی گشتم پریز چراغ رو پیدا نکردم?همونطوری نشسته بودم. کارمو میکردم که یهو پسر صاحبخونه با لگد اومد تو???من جیغ میکشیدم اونم از جیغ من جیغ میکشید??باباش از صدای ما اومد بیرون ببینه چی شده?منم که شلوارم پایین بود پسر صاحبخونه رو انداختم بیرون?بعد درو قفل کردم???‍♀️صاحبخونه فکر می‌کرد پسرش یه دختر آورده تا باهاش...??در صورتی کهخودش نامزد داشت?‼️صاحبخونه هم با شلینگ افتاد دنبال پسرش بعد تا می‌خورد زدش??خب منم از موقعیت سوءاستفاده کردم و فرار کردم???‍♀
ببخشید اگه طولانی شد?

1399/11/10 14:58

سلام خسته نباشید میگم خدمت شما هم گروهیان سوتی دهنده و ادمین عزیز ???❤️ این سوتی در باره یکی از عمه هام هست???❤️"عمه های من خدای سوتی هستند"
از زبان خودش .....


یک شب از اقوام شوهرم کلی برام مهمون اومده بود و فرداش صبحانه ها رو اماده کردم اونها هم صبحانه را خوردند و اروم اروم دیگه رفتند????????????
منم رفتم اشپزخونه و گفتم اخیش رفتنااااااااا?????????????????
بعد یعدفعه چند تا ????? اونم ن یکی ن دوتا همینطوری شبیه تراکتور بودم???????
یعدفعه از اپن نگاه کردم دیدم یا حسینننن یادم افتاد برادرشوهرم کار داشت و قرار بود بمونه????????
بعد رفتم نزدیکتر و گفتم چیزی نمیخواید؟??
اونم گفت نه چیزی نمیخوام?????????
خلاصه اب شده بود عمم از خجالت
امیدوارم خنده رو لبتون اورده بلشم ممنون عزیزان????????? اسمم باشه m

1399/11/10 14:58

باسلام این سوتی که میخوام بگم در مورد خاله ام هستش ???‍♀?‍♀
اون موقع خاله من دانشجو بود تو دانشگاه تهران .??
والان یه چهار ، پنچ سالی هست که کارمند وزارت خارجه شده??‍?
یه روز که مادربزرگم زنگ زده بود به خالم و داشتن باهم صحبت میکردن مادربزرگ منم دقیق نمیدونم چی گفته بوده که خاله حواس پرتم شنیده بود دایی محمدت مرده.?‍♂?‍♂?
اینم میشینه گریه میکنه یه ساعت دو ساعت نزدیک ده ساعت فقط گریه میکنه دوستش میپرسه زهرا چی شده؟ اینم جواب میده داییم مرده???
بعد یکی ، دوروز دوباره مادربزرگم تماس میگیره باهم صحبت میکنن بعدخالم پشت تلفن میگه دایی محمد رو بردن کفن کردن؟ ??
مامانبزرگمم که متعجب شده بوده میگه چی میگیییی؟ خالمم میگه خودت چند روز پیش پشت تلفن گفتی مرده؟☹️☹️??مامانبزرگمم که ازخنده نای حرف زدن نداشته میگه من کی این حرفو زدم اون دایی محمدت از منو توام سالم تره???????
خاله ی حواس پرتمم که تازه میفهمه چه سوتی داده میزنه زیز خنده??
خالم???
مامانبزرگم??
دایی محمد???
دوستان حواستون باشه پشت تلفن یه حرفی رو اشتباهی نشنوید تا عین خاله ما اینطوری سوتی ندید???
امید وارم خوشتون بیاد و ادمین جان اینو بذاره تو کانال ممنون.??❤️❤️

1399/11/10 14:59

خوبین خوشین؟؟ خانم ها شما خوبین ان شالله؟؟
امیدوارم همیشه سلامت باشین

من چند روز پیشها رفته بودم خونه مامانم اینا مهمونی
بعد عصری خسته بودم رفتم توی یک اتاق که بخوابم
بعد از 10 دقیقه صدای پدرمو شنیدم که از بیرون اومد و اومد توی اتاقی که من خوابیده بودم ( من پشتم به در بود) دیگه برنگشتم صحبت کنم که خوابم نپره
پدرمم لباساشو پشت در اویزدن میکنه
لباساشو عوض کرد و رفت بیرون منم صدای بسته شدن در رو شنیدم.
یکم بعد دیدم نه خوابم نمیبره گوشیمو روشن کردم و به تلگرام گردی
همبنطوری تو حال خودم بودم
دستمو بردم پشتم تو شلوارم یه جوش زده بود رو باسنم هی بش ور میرفتم حالا هی بررسی میکردم اون نواحی رووو
قشنگ یه 5 دقیقه ای این شلوارو بالا پایین میدادم و با دستم همه جارو بررسی کردمو??? خودمم گرم خوندن بودن تو گوووشییی
یه دفععههه یک صدای سرفه اومد
یعنی یخخخخخ کرددماااا???
دستم تو شلوارم بی حرکت مونددد

سریع برگشتم‌دیدممم بللللههه
پدرم اونطرف اتاق نشسته داره توی یک سر رسید مینویسه به طرف منه صورتش ولی مشغول نوشتن????
مطمئنن دیده بود منو که سرفه کرده بود
بعدشم گفت
من میرم بیرون مزاحم خواب تو نشمم??????????

1399/11/10 15:00