The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

بار یکی از فامیلامون رفته بودن مجلس ختم

بعدش آخر که میخواستن برن خونه رفتن پیش همسر مرحومه،

به جای اینکه بگه ایشالا غمه آخرتون باشه گفته ایشالا سال آخرتون باشه??

بعد بنده خدا همون سال هم فوت کردن

1399/11/12 22:41

خداشاهده یکی اومد خاستگاریم رفتیم اتاقم صحبت کنیم یهو مثل جن بلند شد گفت سرویستون کجاست تا اومدم بگم برو در سمت چپی گوزید و من رفتم افق زدمش به اون راه اما تا اخرش عرق میریخت بیچاره رفت پشت سرشم نگاه نکرد اینم خاستگار گوزوی من?



#سوتی_بفرست ??

1399/11/12 22:42

شبتون شیک

1399/11/12 22:45

خدا ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ،
ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ??
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ
ﺑﻪ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﯾﮏ ﻓﺼﻞ
ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﯾﮏ ﺭﻫﮕﺬﺭ??
ﺑﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ
ﻭﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ
ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ

لحظه هاﯾﺘﺎﻥ پرازﻋﺸﻖ خدا??

1399/11/13 11:44

من تو عقد بودم مادرشوهرم برای اولین بار من و خونوادمو دعوت کرد خونشون

منم مامانم قبلش بهم گفته بود سفره که جمع شد پاشی کمک کنی تو دیگه عروسشونیو اینا ?

خلاصه شامو خوردیمو موقع جمع کردن سفره رسید منم که اومدم خود شیرین بازی دربیارم گفتم بزار دستمو پر ظرف کنم ببرم بگن چه عروسه خوبی گیرمون اومده ?

اول ظرف سس رو برداشتم بعد اومدم ظرف هارو بردارم ناخداگاه ظرف سس و برعکس کردم ?دیگه خودتون تصور کنین سس ها رو فرش ریخت تو سفره ریخت رو جورابم ریخت خیلی ضایع شدم چون مهمون ها هم زیاد بودن?

جالبیش میدونین کجا بود مادر شوهرم میخواست جورابمو با دستمال پاک کنه هی میگفتم نه نمیخواد همینجوری خوبه?
اه آخه چراااااا?????????
فکر کنم به جای اینکه بگن چه عروس گلی گیرمون اومده گفتن چه عروس خلی گیرمون اومده ????

#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:44

امروز همکارم داشت برای اون یکی همکارم در باره خواستگارش حرف می زد و اینا...
این همکار خیلی فاز نصیحت برداشته بود
برگشت گفت خواستگار خوب رو رد نکن. شتر یه بار در خونه آدمو می زنه...

هیشکی متوجه نشد چی گفت?

فقط من پوکیدم????



#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:44

یه بار دوروز سر موضوعی منو شوهرم سر سنگین بودیم با هم ، داشتیم میرفتیم خونه مامانش دوباره بحثمون شد وسط بحث یهو با عصبانیت گفت ببین خواهر من...?☝️

یهو دوتامون نگاه کردیم به هم پوکیدیم از خنده ??
هیچی دیگه اشتی کردیم

??????

با شوهرم رفته بودیم شیرینی بگیریم بریم جایی،
اوایل نامزدیمون بود

بعد منو جا گذاشت تو شیرینی فروشی و رفت،
کلا یادش رفته بود زن هم داره ???


#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:45

بچه ی اولمو ک باردار بود دوماهه بود ک لکه بینی داشتم رفتیم سونو گفتن حاملگی پوچه بازم صبر کنید اگ خونریزی کردید برید بیمارستان

هیچی اومدیم خونه و ساعت چهار بعدازظهر زدم ب خونریزی?
مامانم و مادرشوهرم همه اومدن خونه منو بردن بیمارستان مامانم تحمل نداشت منو اینجوری ببینه بردنم بستری کنن
مادرشوهرم گفت من میرم باهاش گفتن همراه بیاد لباسای بیمارو تنش کنه حالا منم هم به شدت درد داشتم هم استرس شدید به خاطر از دست دادن بچم??

مادرشوهرم داشت لباسامو تنم میکرد پرستار اومد سرم وصل کنه یهو منو نگاه کرد و زد زیر خنده نگو مادرشوهرم شرت رو ب سرم کشیده ب جا کلاه???
منم با اونهمه درد خندم گرفت ولی در همون حین غش کردم? غش بیهوشی، نه از خنده??



#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:45

تازه یه ماهی از نامزدیم می گذشت که عمه های همسری با دختر ها ودامادها و عموهاش اومده بودن خونه مادرشوهر که مثلا منو ببینن تعدادشون هم خیلی زیاد?

من تمامی مرغا رو آماده کرده و سرخشون کردم و با انواع رب و ترشی سس درست کردم و مرغو دم کردم ، خونه خودمون نزدیک بود رفتم تا لباسامو عوض کنم که مردای فامیل میاد مناسب باشه

خلاصه شد موقع شام وقتی رفتن خورشتو بکشن دیدم مرغا دارن شنا میکنن?? وسط قابلمه چشام گرد شد هنوز چیزی نگفته بودم یکی از عمه های همسری گفت که دستپخت عروستون رو نمیشه دید چه برسه به خوردنش??

منم در جا گفتم من که رفتم لباس عوض کنم حتما یکیتون رفتین آشپزخونه ?? بگین کار کدومتون بوده وگرنه همین الان میزارم میرم ?چقدررر خشن ... گربه رو دم حجله کشتم?

در همین حین یکی از عمه هاش گفت که ما تعدادمون زیاده گفتم غذا کم نیاد ، آب سماور رو کلا خالی کرده تو قابلمه مرغ ?

از اون جمع تقریبا سی چهل نفره من و خواهر شوهرم که باردار بود اصلا نتونستیم لب بزنیم به غذا
بقیه آبکش آوردن مرغو نجات دادن از آب سماور و خوردن??

#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:45

داداشم ی گوشی نوکیا داره یکم پیش زنگیدن نگو اشتباه گرفته بودن

بعد داداشم با ی گوشی دیگ زنگید گف الان به ی نوکیا زنگ زده بودید کاری داشتید؟???

میخاست بگه به ی خط ایرانسل زنگیده بودید??

وای هنوزم دارم میخندم داداشمم اینجوری????



#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:46

سلام ما چنتا خواهريم.پدرم سنش بالاس و بيماري قلبي دارن.يه روز حالش خيلي بد بود مام چون خيلي نگرانش بوديم همه ي خواهرام باهم رفتيم پيش دکترش هر کداممون يه سوال درباره پدرم از دکترش ميپرسيديم.يکي از خواهرام ک خيلي خيلي نگران پدرم بود هي ب دکتر ميگفت اقاي دکتر تورو خدا ماهمين يه پدرو داريم.پدرم حالش خوبه بعد هي تکرارش ميکرد.دکترم زد زير خنده گفت مگه بقيه چنتا پدر دارن.مگه من چنتا پدر دارم.?????


#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:46

مامانم ی پسرعمو داره بنده خدا یکم شیرین عقله ولی صدای معرکه ای داره

برای اذان و قران بهش میگن تو غروبا بیا مسجد اذان بگو ک مستقیم پخش شه تومحل

اینم شروع میکنه اذان گفتن میرسه مثلا ب حی علی الصلاه یهو یکی از ریش سفیدا محل میاد تومسجد اینم هول میکنه وسط اذان پشت بلندگو ک داره تومحل پخش میشه میگه سلام اقای فلانی خوبی خوش اومدی??

دیگه ی محل داشتن زمینو گاز میزدن ازخنده
بعد اونم خیلی عادی ادامه اذان رو میخونه ولی دیگه صداشو ضبط کردن هرشب همونو پخش میکنن گفتن دیگه نمیخاد بیای??


#سوتی_بفرست ??

1399/11/13 11:46

سلام دوستان?منم مهربانو یه سوتی بگم ازیکی ازروستاهای اطراف میخواستن برای یه کارخیرنذری وکمک جمع کنن استان خراسان شمالی زبان وگویش زیادداریم ما کردکرمانجیم بعضیاترکن بعضیافارس هستن وبعضی هاترکمن هستن این روستا همه فارسی حرف میزنن خلاصه تواین روستا

خاله لیلایی بود که دکان بقالی داشت تو بلند گو یه بنده خدا اطلاع میده میگه هرکس کمکی نذری چیزی داره بیاره دکان خاله لیلا

به جای دوکون میگه توکون خاله لیلا
خاله لیلا???
حالا تصور کنید پشت بلند گوو???

مردم ??
بلندگوو

1399/11/13 19:50

یه سوتی دیگم یادم امد بگم
من خاستگارم امده بود خیلی استرس داشتم جوری که دیگه به گریه افتاده بودم مامانمم همش میومد میگفت بچه شدی اقا من چایی بردم رسید به میوه?منم روسری شالی سرم بود همش اون گوشه که میندازی رو شونت میفتاد پایین میوه رو اوردم رسید به اقا دوماد اون یه دونه نارنگی برداشت منم همش اسرار میکردم بردار یکی دیگه اونم بر نمیداشت اخر تو دلم گفتم به درک? امدم تو اشپزخانه مامانم گفت چقدر به فکرشی اگه باهاش ازدواج کنی نمیزاری یه ضره دهنش استراحت کنه منم خیلی خجالت کشیدم امدم میوه رو جمع کنم یهو یدونه چاقو افتاد روی داماده قشنگم افتاد رو اونجاش رفت پاین بین پاش ?منم نمیدونستم بردارم بزارم بد جایی هم افتاده بود خلاصه خودش داد بهم خندشم میومد دوتا خواهراشم داشتن زیر زیرکی میخندیدن خلاصه خدا سر حیچکس نیاره
(راستی من 15 سالمه سه روز پیش 15 ساله شدم اما هیکلم درشته همه فکر میکنن 16،17 سالم ) اما داداشم نزاشت وصلت سر بگیره میگفت بچه ایی زوده البته خودمم زیاد پسره به دلم ننشست گفتم شوهر نمیکنم مامانم میگفت پسر به این خوبی همش با حرفاش میزنه تو کلم ?

1399/11/13 19:50

سلام
و سلام ب تک تک اعضای گروه
????واما بریم سراغ سوتی بنده?‍♀?‍♀?‍♀?‍♀
من سوم دبیرستان ک بودم امتحان تاریخ داشتم خیلی هم سخت بود از شانس بد ماهم معلم آقا بود منم میدونستم معلممون سخت گیره هر جور که باشه امتحان میگیره تقلب نوشته بودم??? اونم چ تقلبی سوالها با خودکار قرمز جواب ها با آبی امتحان شروع شد نوشتم اومدم بیرون هر چی دنبال تقلبه ک نوشته بودم گشتم پیدا نشد ک نشد?? نگو برگه رو.دادنی افتاده بود پیش معلم اونم نامردی نکرده بود داده بود ب بچه‌ها گفته بود بدید ب خانم فلانی یعنی من بندازه تو لیوان ابشو بخوره ولی خدایی 19شده بودم چیزی هم ب روم نیاورد???

عروس آپاندیس

1399/11/13 19:51

سلام من ی دختر 81 ساله که اگه ی روز سوتی ندم تمام کائنات افسرده میشن??

این خاطره مال چهار سال پیش زمانیع که کلاس هشتم بودم مدرسه خودش برامون سرویس میگرفت و تعیین میکرد که با چ سرویسی بریم

از شانس قشنگم با ی پیرمرد افتاده بودم ماشینشم پراید بود روز اول که اومد من و وبرسونه گف باید صحبا بیای سر کوچه مسیرم دور میشه اگه از جلوی در سوارت کنم متم گفتم باشه?

روز بعد پنج دقیقه قبل اینکه سرویس بیاد سر کوچه بودم یهو ی ماشین مثل همون سرویسم پیچید تو کوچه? منم فکر مردم همون سرویسمه تا وسطای کوچه دنبالش می دوییدم میگفتم وایسا?
راننده ترمز کرد من خیلی مطمئن سوار شدم دیدم داره چپ چپ نگاه میکنه گفتم برید دیگه ??گف کجا
گفتم مدرسه مگه دیروز نگفتی وایسم سر کوچه? گفت من نبودم من تازه دوهزاری کجم افتاد انقدر خجالت کشیدم زود پیاده شدم با سرعت دویبدم?

هنوز قیفه اون بنده خدا که اینجوری?من و نگا میکرد یادمه??

انقدر سر این سوتی خجالت کشیدم که واسه هیچ *** نگفتم??

امیدوارم خوشتون اومده باشه?ببخشید طولانی شد ?(برا کنکور هم دعام کنید??)i♡U

1399/11/13 19:51

M:

سلام
یه بار که توعقد بودیم تقریبا ده روز بود که منو همسرم همدیگه رو ندیده بودیم.

چون همسرم وخانوادش تو یه شهر دیگه زندگی میکردن.
خلاصه بعداز ده روز نامزدم اومد خونمون. خونه مادو طبقه بود طبقه بالا واسه مهمون بود و هروقت نامزدم میومد واسه خواب میرفت بالا.
چون #داداشام خیلی حساس بودن و با رابطه قبل از ازدواج مخالف بودن.?

خلاصه بعد از خوردن شام و میوه وبعدازکلی گپ و گفت نامزدم واسه خواب رفت طبقه بالا.
بعد هی پیام میداد که توروخدا دلم خیلی تنگته یک دقیقه به بهانه چیزی بیا بالا وزود برگرد.☺️☺️?

هرچی میگفتم نمیشه فایده نداشت هی اسرار میکرد. خلاصه به بهانه آب یخ بردن رفتم بالا. ??
داداشم گفت سریع برمیگردیا.?

رفتم بالا نامزدم منو دید سریع بغلم کرد و شروع کرد بوس کردن امونم نداد دکمه های بلوز شلوارمو بازکرد و سریع دراز کشید روم اصلا نفهمیدم چی شد ???

فقط التماسش میکردم میگفت کاری نمیکنم فقط میخوام کمی تو بغلت باشم همینطور که بوسم میکرد نفهمیدم چقدر دیر کردم که مامانم اومده بود دنبالم.???

اصلامتوجه صدای پاش نشدیدم فقط یک لحظه متوجه شدیم که دراتاق بازشد????

مام لخت???

یعنی هردو مثل مجسمه شده بودیم از خجالت????

حالا مامان بیچارم زبونش بند اومده بود به پته پته افتاده بود فقط یادمه گفت اصلا یادم رفت واسه چی اومدمو رفتش??

حالامن که اصلا ازخجالت جرات نداشتم برم پایین???

نامزدم از خجالت رفت بیرون تادم صبح برنگشت????

من گذاشتم همه بخوابن بعدش رفتم یواشکی تواتاقم.???

خلاصه که هروقت یادمون میفته خجالت میکشیم. همسرم العانشم که مادرمو میبینه ازخجالت آب میشه?????

1399/11/13 19:52

نسیم:

خاطره ای که میخوام بگم مال 5 سال قبله و زمانیه که من و شوهرم تو عقد بودیم.

من مغازه عطاری دارم و اونجا قرصای تقویت جنسی هم میفروختیم‌.

برای شوهرم تعریف کردم اونم گف یه دفه بیار بخوریم ببینیم چطوره

روی جلد این قرصا عدد یک زرد نوشته شده بود عدد 2 بنفش و عدد 3 قرمز .
قرصها خارجی بودن و بوروشورش هم انگلیسی بود که من چیز زیادی نفهمیدم موقع خوندنش.

خلاصه شوهرم یه شب اومد خونه ما من صداش کردمو یه قرص به اون دادمو یکی خودم خوردم.???

خلاصه چشمتون روز بد نبینه. ?20 دقیقه بعد زمانی که سینی چای دستم بود یهو احساس کردم همه چیز در برابر چشمام زرد شد بابامو زرد میدیدم مامانموخود شوهرمو یهو ترسیدم چای گذاشتم رو میز بعد یهو دیدم همه چی در برابر چشمام بنفش شد یهو جیغ زدم که حالم بده بابام بنده خدا دویید اومد سمت من گفتم حالم بده همه چیز رو بنفش میبینم بعد یهو همه چیز قرمز شد در برابر چشمام و شروع کرد به چشمک زدن???
داغ داغ شده بودم?? فشارم گرفت بابام فشارم رفته بود رو 19 رفتم اون اتاق دراز کشیدم که شوهرم اومد بالا سرم در بست گفت خنگه مال همین قرصیه که خوردیم?? مگه رنگ 123 رو رو جلد ندیدی منم دقیقا همین حال توام
من گفتم چکار کنیم؟ -گف الان ینی وقتشه??????

خلاصه که اون شب تا صب دروغ نگم 30 بار ما .... کردیم ???
اینقدر کردیم که از حال رفتیم
وابییییی هروقت یادم میفته میمیرم از خنده .???

بعد ها فهمیدم که اون قرص فوق العاده قوی بوده و مال #پیرمردهای از کار افتادس نه مال جووونا.?????

1399/11/13 19:52

Z:
سلام

وای چه کانال خوبی دارین ،من که دیشب کلی خندیدم?❤️

سه چهار ماهی از عقدمون می‌گذشت رفتیم سفر، قم خونه مامان بزرگم، اونجا خونشون بزرگ بود، ظهربعد ناهار کنار هم خوابیدیم البته کاری نکردیم ولی ...
خلاصه حموم لازم شدیم، بعد همه گفتن بریم حرم، ماکه رومون نشد بریم حموم،??

از طرفی هم که نمیتونستیم با اون وضع بریم حرم
خلاصه تا دم در حرم که بقیه باما بودن یهو گفتیم شما برین ما سوغات بخریم،

وقتی اونا رفتن ما رفتیم دنبال حموم عمومی می‌گشتیم، ???

چون آدرس نداشتیم از مغازه دارها میپرسیدیم،
اوناهم میگفتن مگه هتلتون حموم ندارد...?????

اصلا یه وضعی بود ?????

1399/11/13 19:53

سلام و خسته نباشید .
خیلی کانال خوبی دارید ازتون ممنونم?.

خاطره من مال 12 ساله پیشه اون موقعه منو همسرم تا عقد کرده بودیم همسرم باهام تماس گرفت گفت آماده باش میام دنبالت بریم پارک ارم ?

منم سریع آماده شدم که بریم بعد اومد دنبالم کلی خوشتیپ کرده بود اومد ما هم رفتیم از سر خیابون دربست گرفتیم که تا جلو پارک ما رو ببره بالاخره ما رسیدیم جلو پارک اول عشقم پیاده شد بعد من که یه دفعه من دیدم شلوار عشقم از پشت کلی پاره شده?????

جوری که لباس زیرش کامل مشخص بود منو میگی به قدری خندیدم که دیگه اشک از چشمام میومد????

بعد کیف منو گرفت سمت پشتش نگه داشت که پارگی مشخص نشه بعد باز از همون جا دربست گرفت تا جلو در خونه مادر شوهرم ?????

از اون موقع به بعد اسم پارک ارم که میاد منو عشقم کلی تعریف میکنیم و میخندیم????

هیچ وقت یادم نمیره اون روز رو با آرزوی روزای خوب برای همگیتون????

1399/11/13 19:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سه شنبه تون گلباران??
یک اقیانوس عشق
یک دریا مهربانی??
یک آسمان آرامش
یک دنیا شور و شعف??
یک روز عالی
هزاران لبخند زیبا ??
را برای تک تکتون آرزومندم
روزتون زیبا و در پناه خداوند??

?
?? ??

1399/11/14 09:35

سلام من مامان سام هستم .
ی سوتی داغ دارم . شوهر من بخاطر شغلش از ما دوره وما باهم دیگه تلفنی و اینترنتی مکالمه داریم ی روز مثل روزای دیگه براش عکسای پسرمو ک هشت ماهشه فرستادم ک این عکس جوری بود ک (توضیحش مفصله پس بیخیال) قسمتی از لباس زیر من یعنی بندش هم افتاده بود به اضافه گردن و چونه لباس زیرمم زرشکی بود خلاصه من اینو براش فرستادم وچون گفتم *** دیگه ای نمیبینه بیخیال شدم و سندش کردم شوهرمم چیزی نگفت گذشت چند روز تا اینکه شوهرم پشت تلفن بهم گفت دوستم بهم گفت چند تا از عکسای پسرت رو برام بفرست منم اون عکسی ک برام فرستادی (با این مشخصات)رو برای دوستم فرستادم و منو دعوا کرد ک چرا اینجور عکسا میفرستی و حواستو جمع کن و اصلا هم خودش چیزی رو ب گردن نمیگرفت منم مونده بودم حیرون و خحالت زده تازشم با این دوست شوهرم رفت اند انچنانی داریم اینم قیافه منتو اون شرایط ?????
شوهری ?????
دوستش ???????
و اما اخرین نفر اگه حدس زدین کیه ؟
بله عکس پسرم???????

1399/11/14 09:41

سلام دیشب یه اتفاقی افتاد که گفتم بیام واسه شما تعریف کنم
من یه پسر سه ساله خیلی شیطون دارم ☠
خونه ی ما سه طبقه اس . پشت خونمون حیاط داریم که فقط طبقه ی همکف که اجاره دادیم به کارگاه کابینت سازی به حیاط راه داره . طبقه ی اول مادر شوهرم میشینه طبقه دوم ما طبقه سوم برادر شوهرم که اتاق خواب هامون به حیاط پنجره دارن . دیشب موقع خواب سوتینم رو در آوردم کلا عادت دارم پنجره هم باز بود حواسم نبود که یه دفعه پسرم سوتین رو از پنجره انداخت پایین ?? وای خدا مونده بودیم چیکار کنیم دخترم میخندید میگفت صبح که مستاجر بیاد میگه موزشو خوردن پوستشو انداختن اینجا ?? باید یه جوری برمیداشتیم وگرنه صبح آبرومون میرفت .
آخر شوهرم یه قلاب وصل کرد سر یه طناب بلند رفت طبقه پایین از پنجره اتاق خواب مادر شوهرم اینا طناب و مینداخت تا قلاب گیر کنه بهش ، بالاخره بعد از سه چهار بار موفق شد ماهی ? رو بگیره



‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌

1399/11/14 09:42

سلام دوستای گلمم????
حیاط خونه پدر شوهرم اینا خیلی بزرگه☺️☺️یه قسمتش خونه پدر شوهرمه یک قسمتش خونه ماست.یه قسمتش هم برادر شوهرم میشینه که چهار ساله زنشو طلاق داده.
خلاصه من و این برادر شوهره خیلی باهم صمیمی هستیم تا اون حد که شوهرم بغضی وقتا غیرتی میشه ????
یه بار با شوهرم داشتیم ناهار میخوردیم یهو دختر چهار ساله م اومد گفت مامان عمو میگه به مامانت بگو شل کن اومدم?????یه نیم نگاه به شوهرم انداختم دیدم قرمز? شده بود ولی چیزی نگفت.منم با خنده از دخترم پرسیدم عمو نگفت چیو شل کنم؟?????
گفت آره میگه یخ برام شل کن.
منظورش این بود یخ رو ازقالبش در بیارم بذارم تا بیاد ببره????
یه بار دیگه همین برادر شوهرم دو تا بطری آورد تو یکیشون شربت بود تو یکیشون هم آب.گفت که براش بذارم فریزر.بعدش اومد اتاق ما ناهار بخوره‌.بعد از ناهار که داشت میرفت بطری شربت رو بهش دادم و رفت بعد یهو یادم اومد بطری آبشو بهش ندادم داد زدم رضا صبر کن صبر کن آبتو بیارم وایسا آبتو هم بیارم یادم رفت آلان میام بهت میدم????شوهرم گفت زن چه خبرته؟؟؟?????اونجا به عمق فاجعه پی بردم تا بطری آبشو آوردم فقط تو سر خودم میزدم از یک طرف هم ازخنده غش کردم
من???????????
شوهرم????????????????????
برادر شوهری ??????

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

1399/11/14 09:45

سلام و صد و هزار سلام به همتون از جمله کوردای نازارم ❤️♥️
سوتی زیاد فرستادم و دم ادمین جون گرم همرو گذاشته کانال ادمین جون?? ولی اسمم رو نگفتم از این ب بعد اسمم باشه مسلی

معمولا مامانم رو نوع لباس پوشیدنم حساسه و میگه همه جوانب حجاب رو رعایت کن هر وقت شوهر کردی هرکاری دوست داشتی بکن? منم بهش میگم ایشالا زودتر شوهر کنم ??باز میگه مگه میذارم با کسی ازدواج کنی که هرکاری دلت خواست انجام بدی? خلاصه درگیریم باهم ولی واقعا هم مامانم یکیه دومی نداره انقد خوب و جیگره♥️♥️??
حالا بریم سراغ سوتی که نه خاطرم:
یه روز رفتم شلوار خریدم طرح زاپ داشت ولی دوسه بار می پوشیدیش کاملا پاره میشد?? منم عاشق این شلوار. بعد یه چیزی بگم که همیشه خدا با کمر شلوار مشکل دارم باید کمرش رو تنگ کنم. هیچی مام برگشتیم مامانم همین که شلوار رو دید گفت اینکه واسه یه بارم دوام نداره زاپاش پاره میشن منم گفتم نه بابا محکمه پاره نمیشه فقط بازم زحمت دارم واست کمرش رو تنگ کن مامانمم یه لبخند ملیح تحویلم داد گفت چشم مامان جون زحمت نیست منم با یه نموره تعجب گفتم مرسی دستت درد نکنه. که ای دل غافل مامانم نقشه داشته??? شلوار رو برده تنگ کنه یه پارچه هم رنگ شلوارم پیدا کرده و قسمت زاپ هاش رو از داخل با نخ سیاه چرخ کرده بود که اگه خدایی نکرده یه روز پاره شدن رون پام معلوم نشه بعد حالا شلوارم جین آبی مامانم با نخ سیاه دوخته بود آورد گفت امتحان کن ببین خوب شده منم پوشیدم و گفتم آره قربون دستت گفت برو جلو آینه ببین چطوره منم رفتم دیدم اول اینجوری??بعد اینجوری??مامانم گفت گریه واسه چیه مگه تو میخواستی پات معلوم شه که اینجور میکنی منم که بیشتر گریه‌م دقیقا واسه خاطر اون بود خدایش هم نخ سیاهه زیاد معلوم نبود ولی گفتم نه واسه اینه چرا با نخ سیاه دوختی??? یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و گفت من اگه دخترمو نشناسم مادر نیستم الانم یه سال از اون ماجرا میگذره آش همون آش و کاسه همون کاسه????
بله دیگه منم اینجوری تباهم?? ??
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌

1399/11/14 09:46