The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

سلام

دلتون شادو لبتون خندون باشه واسه هميييشه?
راجب يه سوتى كه البته واسه خودم نيس ميخوام بگم كه خدانصيب هيشكى نكنه ?
يه دورهمى بود كه فاميلا سرسفره شام بودن
يه برادرشوهرى دارم كه خيلى مهمون نوازه
به خانومشم تو كارا خيييلى كمك ميكنه سرسفره كه همش به مهمونا سرويس ميداد همش تعارف ميكرد اينو بخورين اونو...
سرسفره خم شده بود پذيرايى كنه يه دفه بادى صدادار ازش خالى ميشه

برادرشوهرم?
جاريم?
مهمونا?
بعدش همه?
چشتون روز بدنبينه...
نه كه برادرشوهرم آدمه تعارفييه?
عكس العمل برادر شوهرم اينجورى كه ببخشيد اگہ كم بود شمازياد حساب كنين ...
مهمونا?
بعدش به جاريم گفت خانومى حواست باشه شما ديگہ آتو ندى دستشون خداكنه تا آخرمهمونى اينام مثه من بشن مساوى شيم
با اين وضعيت همه تا پايان مهمونى ريز ريز ميخنديدن و خيييلى هم حواااسشون جمع بود??
‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌

1399/11/14 09:46

من با عمم رفته بودیم برا خودم شورت خریده بودیم ،
فروشنده مرد بود

بعد مرده گفت ببر خونه اگه خوشت نیومد پس بیار ?

من رفتم خونه از روی کمر نگاش کردم دیدم واقعا کوچیکع?

صبح روز بعدش با ابجیم از اونجا رد شدیم منم حواسم نبود بلند بلند داد زدم :اهععععع نادیا یادم رف شورت این اغاهه رو بیارم?

نادیا گف وا ابجی شورت این یارو
پیش تو چیکار میکنه??
???
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌

1399/11/14 09:47

سلام
این سوتی مال خواهرمه
این خواهر من دانشجوعه و البته شاغل

زنگ میزنه به خواهر بزرگم و میگه انگار حقوق بابا رو ریختن، بیا بریم فروشگاه رفاه یکم وسایل بخریم
این دو تا هم با هم میرن خیلی شیک و باکلاس کلی وسایل میخرن و میارن حساب میکنن و کارگرای فروشگاه که میبینن دوتا خانم اینهمه خرید کردن خودشون همه ی کیسه هارو میذارن تو ماشین
خواهرمم کارت و میده حساب کنه صندوق دار میگه موجودی کمه
اونم میگه ن دو ملیون و خرده ای توش دارم?
بعد که موجودی میگیرن متوجه میشن
دویست و خرده ای پوله نه دو میلیون که اونم یارانه ریختن اونقد شده ?
اینا که بدجور ضایع میشن میگه خواهر کوچیکم میگه بیا بقیه پولشونو تا اخر ماه براشون اینجا تی بکشیم?
ک اخر سر زنگ میزنن دامادمون کارت به کارت میکنه بقیشو
نتیجه اخلاقی :صفرا رو درست بشمارید ??
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌

1399/11/14 09:48

سلام ممنونم ازتون واسه كانال خوبتون??

يك شب كه شوهرم اومد دنبالم رفتيم خونشون من رفتم تو اتاق لباسمو عوض كنم كه شوهرم اومد تو ما كه تازه عقد كرد بوديم خجالت ميكشيدم ازش
تا ديد من لختم شروع كرد به شيطوني ??

كه يك دفعه مادر شوهرم بدونه در زدن اومد تو اتاق ?????

منو شوهرم مرديم از خجالت ديگه بيرون نرفتيم از تو اتاق

اما نصف شب بلند شدم كه برم دستشويي ديدم از تو اتاق مادر شوهرم صدا مياد

منمرفتم پشت در اتاقشون بلند بلند سرفه كردم که بفهمن من فهمیدم ?????

1399/11/14 09:49

خاطره دوران عقدمو می‌خوام بگم
ما تازه عقد کرده بودیم و منم اون موقع فقط 15 سالم بود .
ی شب ک شوهرم خونمون بود و آخر شب برگشت خونشون (چون بابام قبول نمیکرد شب بمونه)
وقتی رسید شروع کرد چت کردن ک وای تا رسیدم دلم برات تنگ شد و این حرفا?
یهو گفت چی پوشیدی ؟
من ?
گفتم همون لباسی ک خونمون بودی دیدی دیگه?
شوهرم گفت آها باشه ?
خلاصه جونم براتون بگه بعد دوسال فهمیدم موضوع چیه ???انقدررررررر خندیدم ک نگو???

1399/11/14 11:56

یه بار با دوستم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم حسابی بررررف اومده بود زمینم به شدت لیززز 
تو کوچه خلوت بود من و دوستم بودیم از ته کوچه هم یه پیر مرد مررردنی لاغر هر چی بگم کم گفتما هی ما داشتیم نگاش میکردیم نکنه این لیز بخوره 
اگر لیز میخورد همون جا میمرد انقد وضعش داغون بود 
هی ما نگاه کردیم تا پیر مرده رسید به ما یه نگاه عمییییییییق بهمون انداخت یه مااااااچ صدا داااااار کرد رفت 
هنوووز غنچه لباش از یادم نرفته 
انقد خندیدیم تا ته کوچه دو بار من خوردم زمین یه بار دوستم ??????



#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 12:46

شلوار شوهرمو بردیم خیاطی که زیپشو درست کنه

من گفتم شما بشینید تو ماشین من میبرم رفتم داخل مغازه

خیلی شیک و مجلسی شروع کردم به خیاط گفتم آقا زیپشو عوض کنید

اومدم بگم فاقشم بدوزید گفتم خشتکشم بندازید زیر چرخ???

انقد خجالت کشیدم دیگه خودم نرفتم واسه گرفتن شلوار?



#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 12:46

یه با سوار تاکسی شدم یه دستم سکه پونصدی بود یه دستم کلید خونمون. موقع پیاده شدن اشتباها کلید خونمونا بهش دادم اونم گفت چیکار کنم من نفهمیدم ااشتباه کردم گفتم هرکاری دلت میخواد بکن اونم گفت دخترم کرایت قابلی ندار ه اینقده خجالت کشیدم خوب بود تاکسی بود زود رفت وگرنه آ ب میشدم میرفتم زمین



#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 12:46

یه بار جمعه مهمون پدرشوهرم بودیم شوهرم گیر سه پیچ ب باباش که بیا بریم نماز جمعه?

اونم بنده خدا هی میگفت ول کن بابا دیره .همه گرسنه میشن تا ما بیاییم .بیا نهار بخوریم
آخه همگی بودیم..
.گیر داده بود نه نه همه الان بیدارشدن صبحونه ، خوردن جمعه بوده ها
انقدر سیریش شد ب اون بنده خدا آخرش پا شد گفت باشه بذار برم حموم لا اقل??

وااااااااااای ????

هرکی میرفت واسه خودش تو افق محو میشد و تو خلوتش می غشید از خنده?????

برادرشوهرم گفت یکم عاقل باش بیچاره نیم سکته ای زد از فشار، چیه اینا دل ندارن؟??

مادرشوهرم اصلا نهار نیومد سر سفره رفت خوشو با بچه خواهرشوهرم مشغول کرد?????

#سوتی_بفرست?

1399/11/14 15:42

یه پلاستیک اشغال کوچیک بود اول صبح دادم شوهرم ببره بندازه سطل زباله،

میگفت رفتم تو تاکسی نشستم دیدم چه بوی گندی میاد?

همش بغل دستی هامو نگاه میکردم ،

اومدم پنجره بیارم پایین دیدم پلاستیک اشغال دستمه ننداختم دور?

همینجوری تا انتهای مسیر عادی جلوه کردم و به افق خیره شدم?

#سوتی_بفرست?

1399/11/14 15:42

ماه رمضون بود و من و خواهرشوهرم به خاطر عذر روزه نبودیم

یه برادرشوهر 5ساله دارم، خیلی دلش می‌خواست روزه بگیره برا همین بهش میگفتیم روزه کله گنجشکی بگیره.

توی آشپزخونه نهار میخوردیم که برادرشوهرم اومد و گفت چرا روزه نیستید؟ گفتیم ما روزه کله گنجشکی گرفتیم?

خلاصه فردا شب افطار دعوت بودیم. به هر فردی که می‌رسید میگفت من با ابجی و زنداداش روزه کله گنجشکی میگیرم.
یعنی ابرومون رو برد?‍♀

بچه اینقدرفضول

1399/11/14 15:42

دیشب داداشم زنگ زد گفت کجایی جایی نرفتید گفتم نه هموا اینقد سرده مگه مغز خر خوردم برم بیرون ☺️☺️

یهو گفت خب هیچی? گفتم چرا ?

مکث کرد گفت میخواستیم یه سر بیایم خونتون?

منو میگی نمیدونستم چجوری درستش کنم گفتم شما بیاید ما ماشینمون خراب بود وگرنه میرفتیم بیرون بنده خدا اومد اما کلا نابود شده بود میگفتم حالا من مغز خر خوردم???

1399/11/14 15:43

تو یه مغازه لباس فروشی رفته بودم لباس پرو کنم. تو اتاق پرو جایی برا آویزون کردن لباس نبود
(چوب لباسیش کنده شده بود)

خانوم فروشنده از بیرون گفت لباسو میدادی من برات نگه دارم

اونجا که جا نیست آویزون کنی

منم با صدای بلند گفتم: ن جا دارم میذارم لای پام!!!!!!!!!!!!!!!??

اصلا هم اون لحظه نفهمیدم سوتی دادم. بعد که اومدم بیرون شوهرم گفت جا قحط بود برا گذاشتن لباس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟????

#بازم_آخه_سوتی?

1399/11/14 15:43

دوستم تو دوران عقد با ماشین شوهرش میرن شهرشون برگشتن تصمیم میگیرن مامان دختره رو هم با خودشون بیارن ☺️

مامانه عقب میشینه این دو تا مرغ عشق هم جلو و همش حرف میزدن و عشقولانه ??خلاصه پمپ بنزین وایمیسن که بنزین بزنن ومامانه هم بره دستشویی?

اونا هم بنزین میزنن گازشو میگیرن و میرن!!

مامانشونو جا میزارن

یه ساعت بعد یادشون میاد برمیگردن??

زن بیچاره رو لب جاده سوار میکنن مامانه کیف و موبایلش هم تو ماشین بوده نمیتونسته به یکی خبر بده!!!!?

1399/11/14 15:43

ارسال شده از

سلامتی مادری که:
هم مادر بود، هم پدر
هم مریض بود، هم سالم
هم گـرسنه بود، هم سـیر
هم خسته بود، هم سرحال
هم پـــــــیر بود، هم جـــــــوان
هم دل شکسته بود، هم دل زنده
قسمت اول هر جمله واقعیت بود…
ولی قسمت دوم هر جمله اون چیزی بود
که اون می‌خواست ما فکر کنیم اونجوریه!
مامانایی که دلخوشیشون تو دلخوشی ما
خلاصه میشه سلامتی همه مامانای دنیا

1399/11/14 22:20

اینم سوتی یا خاطره عقد من??
من کلا با خواستگار جماعت(مردا ) میونه خوبی نداشتم واسه همین هرکدوم از خواستگارا رو با ترفندای مختلف دک میکردم

دیگه صدای پدرومادرم دراومده بود چون با خواهر کوچیکم یکسال فاصله داشتم میگفتن لگد به بخت خودت که هیچ به خواهرت ضربه میزنی?
خلاصه واسه خواستگاری آخری کلی میونم باهاشون شکرآب شد وبابام گفت که دیگه کاری بهت ندارم (بااینکه همه میدونستن من چقدر بابایی هستم)

خلاصه خواستگار جدید اومد ومنم جرات دک کردن نداشتم ومامان وبابام واسه اینکه روشونو زمین نزارم همچی روازطریق خواهر کوچیکم بهم میگفتن ،منم هیچی نگفتم فقط یه حرف میزدم حالا بگو باشه

ولی سرعقد منم که باید بگم بله اونجا میگم نه??خلاصه همچی خوب پیشرفت بماند که ازهمون جلسه اول خواستگاری عاشقش شدم به هیچکس هیچی نگفتم???خلاصه موقع عقد خوندن خطبه عقد سرمو بالا کردم و گفتم با اجازه پدرو مادرم وبزرگترها بله ???ولی هرچی چشم انداختم مامان وبابام و خواهرامو ندیدم ???? بعدا ازشون پرسیدم شما کجا بودین آخه؟خواهرم گفت با تهدیدی که کرده بودی ما گفتیم الانه که بگی نهههههه?ومراسم بهم بخوره ماهم توی آشپزخونه قایم شدیم

همینکه صدای دست وکللللل اومده گفتیم خطر گذشت واومدیم???(نکته:خیلی جدی تهدید نکنید باور میکنن???)


#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 22:40

مامانم واس داییم رفته بودن خاستگاری داییم 35 سالش بود بعد یه شامم خانوادهددختر دعوت کردن کل خاندان مارو حالا نمیدونم فرداش دختره چی گفته بود ب داییم ک  داییم فرداش اومد خونمون و یهو زد زیر همه چیو گف من اینو نمیخوام?

خداشاهده خاله هام دوتا بودن با مامانم و مامانبزرگم و بابام ریختن سرش و تا میخورد زدنش خیلی صحنه خنده داری بود مامانبزرگم بدوبدو با اون پادردش رفت یه دمپایی آورد و میزد

بابام داییمو گرفته بودش ک اونا بزننش??????

?❄️?❄️?❄️?

پدر و مادرم دعوا میکردن 

بعد مامانم قاطی میکنه میگه جیگرتو بخورم?
فکر کنم میخاسته بگه جیگرتو درمیارم یا جیگرت بسوزه 

خلاصه خندشون میگیره و دعوا تموم میشه ?


دوستم تعریف میکرد باباش با یکی دعواش شده شدید تو دعوا ب طرف گفته *** تو قبر مرحوم پدرت??



#سوتی_بفرست ?

1399/11/14 22:40

می‌دونم دعوا ناراحت کننده ست اما بعضی وقتا یه اتفاق هایی تو دعوا میوفته که خنده داره ?

خودم تعریف میکنم اول ، یه سری مامان و بابام دعواشون شده بود ، بابام تازه از بیرون اومده بود تو دستشم پر خرید بود

هرررکاری میکردم وسط بحث شون این پلاستیک خریدارو نمیزاشت زمین?

هی پلاستیک هارو از عصبانیت چرخ میداد ?

از شانس یکی از پلاستیک ها مرغ بود ،

هر تیکه ی مرغ یه طرف قالی میوفتاد?
یه طرف سیب زمینی اصلا یه داستانی بود ?


#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 22:40

پسر دوست من 5 سالشه

به باباش گفته برام ماشین میخری بابایی؟☺️

گفته بله ولی اگه برات ماشین بخرم منم سوار میکنی ؟?

گفته نه
ولی اگه بمیری اعلامیه ات رو میزنم شیشه عقب ماشین

دوستم میگفت شوهرم دوساعت ناراحت بوده  و تو فکر ??

چقدر دلداریش دادم????


#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 22:41

یه خاطره دارم از زنداییم وقتی دومادش فوت کرد
تو مسجد با حزن و اندوه فراوان نشسته بودیم و اشک میریختیم و به احترام همسر و خواهرای مرحوم رعایت میکردیم
یهو زندایمم که در راس مجلس نشسته بود بلند گف :
آره ....همیشه میومد از من کِرِم میگرفت
میگف کِرِم داری بدی بزنم به دستام کِرِمای تو همیشه خوبن ؛تو کرمای گرونی میخری ???
اون بنده خدا از بی تیغی ریشِشو نگه میداشت کرم میخواست چیکار آخه
خلاصه از درون منفجر بودیم از بیرون حیرون??


#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 22:41

پارسال شب قدر مسجد چراغا رو خاموش کردن

وسطای مجلس که همه داشتن گریه میکردن ،

یهو وسط روضه همه چراغا روشن شد همه گفتن عه اینکه هنوز اول روضه بود چه زود تموم شد چند نفر بلند شدن برن که یهو گفتن اشتباهی پیش اومده و ادامه مجلس رو داشتیم

وقتی مجلس واقعا تموم شد از داداشم پرسیدم گفتم تو توی مردونه بودی چیشد چراغا روشن شد؟

گفت راستش به ستون اومدم تکیه بدم پشت سرم کلید لامپا بوده?? ولی همه فهمیدن من بودم کلیدا رو زدم?


#سوتی_بفرست ??

1399/11/14 22:41

خانمای عزیزلطفاهرانتقادپیشنهادی راجب کانال دارین پی ویم بفرستین????

1399/11/14 22:42

?هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید?

?حضرت فاطمه (س): همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است و نتیجه آن نعمت‌های بهشتی خواهد بود.


⏳امروز چهارشنبه
15 بهمن 1399
20 جمادی‌الثانی 1442
3 فوریه 2021

1399/11/15 11:34

خونه دوست بابام مهمون بودیم

اونا یه شهر دیگه هستن خیلییی هم رودروایسی داریم باهاشون

من تو حال داشتم تی وی نگا میکردم دخترشم تو اتاق خودش بود

خانمه صدا کرد خوشگل خانم?
منم لبخند زدم بلند گفتم جونم ?

خانمه خندید گفت توهم خوشگلی عزیزم من با دخترمم ?

نابود شدم اصن?‍♀?

#الناز


#سوتی_بفرست?

1399/11/15 11:35

يه بار با دوستم بيرون بوديم منتظر كسي
يه ماشينه هي بوق ميزد ما هم پشتمونو كرده بوديم بهش دوباره بوق ميزد ما هم محل نميذاشتيم مثلا يه قدم سمت مخالف برميداشتيم 
هي ميگفتيم چه كنه ايه
اومد پايين داد زد بريد اونور يه ساعت دارم بوق ميزنم ميخوام دنده عقب برم???? عوضي داد ميزد همه فهميدن????
......
يه بار با شوهرم قهر بودم تو ماشين بوديم رفت بيرون فك كردم رفت بستني بخره يهو اومد تو گفتم من نميخورما گفت چي ديدم هيچي تو دستش نيست انقدر ضايع شدم گريم گرفته بود??

#نفس



#سوتی_بفرست?

1399/11/15 11:35