همون موقع توی ختم مادر بزرگم وقتی مسجد بودیم من وسط مامانم و خالم نشسته بودم
یه خاله مجرد داشتم که روبروی ما بود و از بس خودش رو زده بود و گره کرده بود حال نداشت
لباش آویزون شده بود
یهو خالم سرش آورد جلو بهم گفت برو به هایده بگو درست بشینه شاید یکی پسندش کرد اینجوری ببیننش دیگه نگاشم نمیکنن، ??
وای من که از بس خندم گرفت گفتم خاله الان موقع این حرفاس گفت تو متوجه نیستی برو بهش بگو
منم. فتم گفتم و از مسجد فراری شدم رفتم آشپزخونه دیگه نیومدم ?
#صدف
#سوتی_بفرست?
?
1399/11/15 11:35