The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

سلام دوستان
منم یه خاطره از فضای مجازی دارم ?

من چند سال پیش سرم تو گوشی خودم بود . یهو یاد پسرم افتادم که چرا صداش در نمیاد ? پیش خودم گفتم عجیبه ساکته?
رفتم دیدم بله آقا خراب کاری کرده گوشی باباش رو برداشته چند تا از عکسای شخصی من و همسرم رو فرستاده بود واسه مدیر عامل همسرم ???
شانس آوردم بلد نبوده نت رو روشن کنه
اون زمان تل هنوز این قابلیت رو نداشت که بتونی پیامت رو پاک کنی
ولی از ترسم تلگرام همسرم رو پاک کردم و کلا اون خط رو از گوشیش در آوردم ?
هنوزم که هنوزه نمیدونم اگه برم اون خط رو روشن کنم و تلگرامش رو نصب کنم عکسا میره واسه مدیر عامل همسرم یا نه ?????
‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‎ ‎ ‎ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌

1399/11/17 10:47

سلام سوتی دارم داغ داغ مال دیروزه??
مارفته بودیم بیرون برای خرید برادرشوهرم رفت رانی خرید خوردیم یک کوچه خلوت و بزرگ بود همونو گرفته بودیم و میرفتیم بعد که تموم شد دیدم سطل آشغال اونوره گفتم بریم اونور بندازیم بعد برادرشوهرم برداشت گفت ن اینارو میخرن بازیافتی خوبم میخرن بعد منم میخاستم بگم خوب بردار ببریم با یک ابهت دست ب کمر گفتم خوب بردار بخورآقا چشمتون روز بد نبینه انقدر خندیدیم که دلدرد شده بودم تو راه برگشتنا هر جا آشغال میدیدیم میگفت زنداداش بردارم بخورم؟?????درکل هم خیلی خندیدم هم خیلی خجالت کشیدم???☹️

❤mary❤ ‎ ‎ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌

1399/11/17 10:48

#سوتی_خاطره

سلام ادمین جون یه سوتی دادم وحشتناک
خب مهسا هستم 16 ساله ازبابل
این خاطره مال زمانیه که کلاس سوم بودم.
اون روز تو کلاس نشسته بودیم که مدیر گفت از اداره اومدن باهاتون کار دارن مودب باشید
خلاصه...
ماهم رفتیم و صف گرفتیم یکی از کار کنای آموزش و پرورش گفت کی بلده شعر بخونه منم دیدم چند نفر رفتن و جایزه گرفتن گفتم بزار منم برم
دستمو بردم بالا و همون موقع هم گفت بیا بالا منم رفتم و شعر خوندم

دختری بودم به کنجه خونه

آب می کشیدم من‌ از رودخونه

آرزو دارم که شوهر کنم????
دیگه بقیشو خودتون باید بلد باشین

قیافه من‌ ?
قیافه بچه های بزرگ تر??
قیافه هم کلاسیام??
قیافه مدیر?
قیافه معلما ?
قیافه کارکنان آموزش و پرورش ?

آبروم رفت ??
بعد که واسه مامانم تعریف کردم شاخ درآورد ????
بعد که بزرگ تر شدم فهمیدم چ گندی بالااوردم

ممنون واسه این که وقت گذاشتید و خوندید??


‎ ‎ ‎ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌

1399/11/17 10:48

يه بار بچه بودم مهمون سرزده برامون اومد نزديك شام
مامانم اينا ازشون رودربايستي داشتن

ديگه مامانم گفت هر چي درست كردم همونو ميارم?☺️

بعد سر شام هي ميگفت تو روخدا تعارف نكنيد كلي غذا تو قابلمه هست، بعد يهو خواهر كوچيكم كه اون موقع هفت سالش بود رفت قابلمه ي خالي رو اورد سر سفره جلوي مهمونا ??

گفت مامان نگاه كن بخدا هيچي توش نيست تموم شده??

#بازم_آخه_سوتی?

1399/11/17 22:18

تو مراسم سوم پدرشوهرم من وجاری مسئول خوش آمدگویی بودیم

دم در مسجد مداح داشت روضه میخوند همه گریه میکردن یهو یه پیرزنه اومد به من گفت من داشتم میومدم مراسم یا داشتم میرفتم ؟??????

هرچی سعی کردم نخندم نشد ??

کلی کنترل کردم خودمو یهو یه خانوم اومد میخواست تسلیت بگه بهم گفت ان شاالله غم بعد شما باشه?

دیگه یعنی کلا رفتم تو آشپزحونه مسجد یه دل سیر خندیدم برگشتم?

1399/11/17 22:19

ترم اول لیسانس توسالن مطالعه بادوستم نشسته بودیم بهم گفت نامرد خیلی وقته برام جک نمیفرستی??

یه چن تا اس کن اگه داری

منم گفتم ای به چشم و زشت ترین بی ادبانه ترین وافتضاح ترین روبراش فرستادم گزارش تحویلش که اومد بهش گفتم حال کردی??؟

گفت اس نیومده منم گفتم بابا همین الان فرستادم که بازم تاکید کرد جکی برامن نیومده رفتم دلیوری شو دیدم

چشمتون روز بد نبینه سر هیچ مسلمون وکافری نیاره اشتباه فرستاده بودم???? برا پسرداییم لال شدم? د

اشتم ازهوش میرفتم به زور آب قند و باسلام وصلوات دوستام سوارآژانس شدم برگشتم خونه ماجرارو به مادرم گفتم اونم باشرمساری تمام به پسردایی زنگید وعذرخواهی کرد?

اونم گفت وای عمه من اصلا ازگلی انتظار نداشتم و.... خلاصه بگم تا4سال هروقت می اومدن خونه ی ما من خواب بودم???

1399/11/17 22:19

رفتم آرایشگاه واسه اصلاح صورت و ابرو، قبلشم کلی خاطره ی زایمان خونده بودم??

بعد خانمه گفت وقت داشتين عزیزم؟

منم خواستم بگم بله برای اصلاح با آب وقت گرفتم، گفتم بله زایمان در آب ميخوام!!! ?

قیافه ی خانمه دقیقا این شکلی شد ??

اصلا هنگ کردم، ی نگاه به شکمم کرد گفت مگه حامله ای؟

منم با خنده گفتم? حالا گیرم که حامله باشم اینجا قراره زایمان کنم آیا ??

تعریف کردنی لامصب عمق فاجعه پیدا نیست،

اونجا همه در حالت تعجب و خنده همزمان بودن، چون هنوز نميدونستن من منظورم اصلاح با آبه، فک میکردن واقعا رفتم زایمان کنم ???

حالا همه م زل زده بودن به شکمم، منم که نی قليون ??

خلاصه شیر تو شیری بود ???

#بازم_آخه_سوتی?

1399/11/17 22:19

دخترم دو سالش بود روز تعطيل من سركار بودم شوهرم قرار شد بيارتش پيشم
بهم زنگ زد گفت اين روي لباساي خودش يه لباس ديگه پوشيده نميزارع در بيارم از تنش
گفتم اشكال نداره همونجوری بيارش

اقا چمشتون روز بد نبينه لباس خواب منو پوشيده بود نقاط حساسش هم تور داشت بخدا ديدمش نزديك بود سكته كنم?
باز خوبه رو لباساش پوشيده بود?

شوهر خنگ منو بگوووو???

1399/11/17 22:20

یکبارزنگ زدم برامون غذابیارن مرغ برگر میخواستم بگم اسمشویادم رفته بود گفتم اقار ازاون چیزاتون میخوام که لاش به جای گوشت مرغه !!!!!!مامانم .خواهرم ازخنده ترکیدن یاروهم مرده بود ازخنده من هم هول شده بودم میخواستم زودتر سفارشم روبدم وقطع کنم گفتم لطفا 2تا فالاد فصلم بدین!!!دیگه سوتیم کامل شد?☺️

1399/11/17 22:20

‍ امشب چه بخواهم ✨?✨?

از خدا بهتر از اینڪه . . .

خودش پنجره باز اتاقت باشد ❤

عشق محتاج نگاهت باشد ♥️

خلق لبریز دعایت باشد ?

و دلت تابه ابد ❤

وصل خدایے باشد ❤

ڪه همین نزدیڪیست❤

#شبتون_عاشقانه_با_خدا ❤?

1399/11/17 22:20

بابام منو فرستاد پيش دوستش مثلا سركار سرگرم بشم

تازه ديپلم گرفته بودم ?

روز اول رفتم سركار يه لواشك باز كردم گذاشتم كف دستم از اول تا اخر ليس?? زدم

بعد دوساعت جوييدم بادست دراووردم نگاش كردم

ديدم صاحب كارم پشت شيشه داره ??نگام ميكنه ،

به بابام گفته بود اين كار مناسب خانوم نيست رسما بيرونم كرد 

چیکار کنم ?كودك درونم فعاله??

#بازم_آخه_سوتی?

1399/11/18 12:42

یه سری داشتم پایان ناممو مینوشتم? فصل تحلیلشو دادم یه بنده خدایی انجام بده?

خلاصه قیمتو یه مقدار بالا گفت، اومدم به شوهرم اس دادم که زنگ بزن خرش کن کمتر بگیره، ?گفتم دعوا نکنیا لازمش دارم، اسمشم آقای فلانیه?

چشمتون روز بد نبینه پیامو دادم به خود اون آقا، هیچ ماله ای هم نتونستم روش بکشم ?
چون اسم طرفم نوشته بودم.

باز خدا پدر مادرشو بیامرزه اصلا به روم نیاورد??اس ام اسمم دیده بودا چون گفتم ببخشید اشتباه اس دادم   گفت اشکال نداره

تازه پر رو پر رو تخفیفم میخواستم ازش  ???

#بازم_آخه_سوتی ?

1399/11/18 12:42

یبارم رفته بودیم اصفهان عروسی

بعد موکلپیسی خریده بودم بلند و لخت تاکمرم?‍♀

زدم به موهام ،
عمه ی شوهرم گفت وااای خوشبحالت توکه موهات لخته نمیخاد اتو کنی موهای خودته؟
گفتم بعله چشم نزنین حالا??

هیچی دیگه فرداصبحش مو رو اورد داد دستم گفت بالای بالشِتت جامونده بودموهات
?

آخرین دیدارمون بود خداروشکر?

1399/11/18 12:42

بچه بودیم و داداشم 4 ساله بود‌ یه روز عصر پنجشنبه همه حاضر شدیم که بریم خونه بابا بزرگم(بابای مامانم)?

سر راه مامانم به بابام گفت بیا بریم دارالرحمه سر خاک پدرت ، بابام هم قبول کرد‌ سر خاک نشسته بودیم که داداشم به مامانم گفت مامان اینجا قبر کیه؟

مامانم گفت قبر بابابزرگته ?بعد پا شدیم و رفتیم خونه اون یکی بابابزرگم هنوز چند دقیقه بیشتر نبود که رسیده بودیم داداشم رفت آقاجونمو ببوسه ?که یهو دیدیم بدبخت بابابزرگم ?با یه حالت خنده و تعجب مامانمو صدا کرد

گفت این بچت چی میگه؟مامانم گفت چی میگه؟گفت داره میگه آقا جون رفتیم سر قبرت ، آب ریختیم برات شستیمش?
واااای یعنی همه پخش زمین شده بودن?? و داداشم بیچاره هاج و واج نیگا میکرد?
اصلا نمیدونست ملت به چی میخندن?

1399/11/18 12:43

پسر داییم با یه دختری به اسم طهورا نامزد کردن

برای اولین بار اوردش تو جمع خانوادگی
مادر بزرگم بیچاره اصلا نمیتونه اسم های جدید رو تلفظ کنه ?
میخواست خیلی به عروس احترام بزاره ، بلند گفت : به به سلام سمورا خانم ???

یه دفعه خاله هام تو گوشش گفتن ننه اسمش طهوراست ??

بعد مادر بزرگم هول کرد گفت : ببخشید هیولا خانم بیا بشین پیش خودم ???????

قیافه ما ???
قیافه طهورا ???
قیافه مادر بزرگم ☺️☺️☺️

1399/11/18 12:43

من همیشه خریدهام رو با دخترم می رفتم
یه دفعه پد خریدم توی مغازه بودیم، مغازه هم شلوغ بود، تا دید داد زد? مااااامان ما که نی نی نداریم اینو واسه چی خریدی

تا رسیدیم خونه منو کچل ?کرد با سوالهاش

فردا شبش مهمون داشتیم بعد از شام مشغول صحبت بودیم دخترم بدو بدو رفت توی اتاق 

بعد از چند دقیقه از اتاق اومد بیرون در حالی داشت مثل اردک راه می رفت?? با صدای بلند گفت منو ببینین اردک شدم? این هم پاهام ، پاهاش رو نشون داد یه لحظه همه ساکت شدن

به کف دو پاش، پد بالداری که روز قبل خریده بودم چسبونده بود و داشت وسط پذیرایی راه می رفت‌ ??

#بازم_آخه_سوتی?

1399/11/18 12:43

منم میخوام یه سوتی تعریف کنم که مربوط به دیروز هست خونه مادرشوهرم بودیم شوهرم رفت تو اتاق بخوابه منم رفتم کنارش نشستم نمیزاشتم بخوابه . شوهرم صدای مامانش زد و گفت، مامان بیا زهرا رو ببر نمیزاره بخوابم مادرشوهرم هم گفت چکارش داری بنده خدا رو دلش میخواد کنار شوهرش باشه (بعد خودش هم دوتا حوله حموم دستش بود)گفت ببین منم دارم میرم کنار شوهرم.
من و شوهرم????
مادرشوهرم????
حوله ها ? ? ? ?

1399/11/18 12:45

یه خاله دارم فرهنگی بازنشستست و شوهرش دکتره فوق العاده با پرستیژه،

اهل هیچ حرف و سخنی هم نیست

داداشم کوچیک بود رفته بودیم خونشون خیلی شیطون بود

ولی اونروز ساکت شده بود

خالم ازش پرسید چرا شیطنت نمیکنی?

گفت مامانم گفته هروقت میایم اینجا شما منو چشم میکنی??

وااااای اون لحظه حال مامانم دیدنی بود

مادربزرگم خیلی زود فوت کرد تمام زحمت مامانمو همین خالم کشیده?

?????

#سوتی_بفرست?

1399/11/18 12:46

تو آسانسور بودیم جو جدی بود آسانسور هم پر آدم

دخترم که تازه نزدیک سه سالش شده بود گفت مامان بو دادم ?

دیگه از خنده مرده بودم من?

خواهرم گفت چرا اینطوری میگه
گفتم بچه است مثلاً داره گزارش میده?

#سوتی_بفرست?

1399/11/18 12:46

زمانی که کوپن به خانواده ها میدادن،

یه سری همراه مامانمو عمه و دخترعمه هام واسه مراسم احیا رفتیم حسینه محلمون...

دعاهارو خوندن موقع قرآن سر گرفتن شد برقا هم خاموش کرده بودن من به مامانم گفتم قرآن جیبی رو بده گفت پشت کیفمه

منم تو تاریکی دستمو بردمو برداشتمو خییییییلیییی هم تحت تاثیر قرارگرفته بودم حسابی با قرآن رو سرم توبه میکردمو دعا...☺️?

آقا برقارو روشن کردن دیدم اونیکه نیم ساعت به سر گرفتم دسته کوپن هستش??????
چون کوچیک بود تاریک هم بود با قرآن جیبی اشتباه گرفته بودم

خلاصه کل خانوما به من میخندیدن

آخه خیلی باصدای بلند گریه میکردم????

#سوتی_بفرست?

1399/11/18 12:46

سلام سلام امروز بیشتر سوتی هایی ک از بچه های کوچیک تون فرستادین رو میذاریم ?

اینم اولیش ??


دختر من یبار عمش براش شلوار خریده بود...

همونجا در جا گفت مامان دیدی تو گفتی عمه دوستت نداره برات هیچی نمیخره هیچوقت؟
??
نابود شدم ?‍♀


یبارم همین دخترن بهم گف از اون بوسا که به بابا میکنی به منم بکن?

گوش تا گوشم ادم نشسته بود ?

#سوتی_بفرست?

1399/11/18 12:46

آقا دو سال پیش پسر عموم اومد خواستگاریم?
که هم اکنون هم آقایی بنده هستن?
خب خلاصه
من از یکی از دوستام شنیده بودم که اگه موقع خواستگاری توی چایی دوماد یه عالمه نمک و فلفل بریزی ، اگه واقعا عاشقت باشه متوجه نمیشه?
منم که خل?
خلاصه برای اینکه بفهمم پسرعموم واقعا عاشقمه یا نه موقع خواستگاری یواشکی توی چاییش نمک و فلفل ریختم?
آقا چشمتون روز بد نبینه?
من چایی پسر عموم رو گذاشتم اون کنار که خودش اونو برداره
ولی مثل اینکه مادرشوهرم اونو برداشت?
ولی من متوجه نشدم
من فکر میکردم که پسرعموم اونو برداشته
ولی مادرشوهرم برداشته بوده?
خلاصه من که فکر میکردم پسرعموم برداشته داشتم با دقت به چهرش نگاه میکردم که ببینم کی میگه آخ آخ چقدر شوره یا تیزه
ولی دیدم نگفت
خیلی خوشحال شده بودم که آخجون این یعنی عاشقمه?
ولی یهو مادرشوهر زد زیر سرفه و سرفه و سرفه?
که بالاخره بعد خوردن آب خوب شد☺️

1399/11/18 12:46

یبار خانم همکارمون داشت در مورد تصادف حرف میزد

جلوی همکارای مرد?‍♀

میگفت اگه از جلوم بزنن غمم نیست فقط از پشت می ترسم

منظورش ماشین از پشت بهش بزنه بود

مردا با کلی مکافات جلو خودشون رو گرفته بودن نخندن ??

#سوتی_بفرست?

1399/11/18 12:46

این ماجرا مال چند سال پیشه که پیش دانشگاهی بودم پیش دانشگاهیمونم غیر انتفاعی بود و معلما همه مرد بودن مادخترا هم که شیطــــــــــــــــون??
از این کنکور ازمایشیا ازمون میگرفتن معلم دینی هم گفت از یه درصدی دینی رو کمتر بگیرید باید کل کتابو بنویسید منم زود ورق و خودکار دراوردم و شروع کردم نوشتن وسط کلاس معلممون گفت فلانی چیکار میکنی منم گفتم هیچ جریمه رو مینویسم میدونم درصدی که میخوای رو نمیارم
اونم گفت تو هردرصدی بیاری نمیخواد بنویسی منم خوشحال نشستم
معلممون شروع کرد بچه هارو برد پا تخته و درس پرسید منم بهشون تقلب میرسوندم یهو گفت پتروس فداکار ولشون کن بزار خودشون جواب بدن
منم نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم
من???
معلم???
کلاس???

1399/11/18 15:11

شغل شوهرم و پدرشوهرم اینا یه جوریه که سه ماه کار دارن و بقیه سال بیکارن تواین سه ماهم هر چند روز یکیشون میاد خونه سر میزنه(ما با خانواده همسرم زندگب میکنیم) خلاصه یه رو پدرشوهرم اومده بود شب موند مادر شوهر و پدرشوهرم رفتن تو حال منم تو اتاق خودم بودم عمه شوهرم از طبقه پایین اومد یادم نیست چب میخواست از یخچال به من گفت منم رفتم ضربتی رفتم تو حال پدر شوهرم مادرشوهرمو بغل کرده بود زیر پتو و... منم رومو کردم اونور که یعنی من نمیبینم و ندیدم و اینا....
مادرشوهرمم خجالت کشیده بود هی به شوهرش میگفت برو کنار بروکنار???????
دیگه همیشه سر به سر مادر شوهرم میزاشتم و به شوخی میگفتم برو کنار بروکنار???

1399/11/18 15:11