رمان های جذاب

282 عضو

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت188
#پرستار_شیطنت_هایم

رفتم جلوی همون پسری که اسمش سروش بود ایستادم، چنان عین بز زل زده بودم تو چشماش که جرعت پلک زدن نداشت

خنده کم کم از روی لباشون رفت
آروم و تهدید امیز گفتم:

_مگه تو از خودت خواهر مادر...

با جیغ ادامه دادم:

_ندارییییی؟

با ترس تو جاش تکون خورد، دوستش بازومو گرفت:

_ حالا تو کوتاه بیا خانوم

دستمو کشیدم:

_دست خر کوتاه، رو پیشونی من نوشته سازمان حمایت از شاد کردن از حیوانات افسرده؟

پقی زدن زیر خنده، قاعدتا باید دعوا میشد، پسره زد رو شونم:

_آخ دهنت، خیلی خوب بود

پوکر فیس گفتم:

_چسخل مسخلی چیزی هستین؟

_چه خبره اونجا؟

نگاهی به قیافه ی اخموی داریوش انداختم، دست پسره هنوز رو شونم بود، در یک حرکت انتحاری زدم زیر دستش و یدونه نر و ماده خابوندم تو دهنش که خنده همشون قط شد

_اینو زدم که دیگه زود خودمونی نشی عمه ننه

با پشمای ریخته داشت نگاهم میکرد، بدون توجه بهش رومو برگردوندم و در مقابل چشمای گشاد شده ی داریوش، علیسان و ماریا سرمو انداختم پایین و ازکنارشون رد شدم

1400/02/06 01:53

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت189
#پرستار_شیطنت_هایم


ماریا پقی زد زیر خنده و رو به علیسان گفت:

_بخدا که این دنیای دومه

...

نشستم تو ماشین، صدرا و سارا که نمیدونم کی نشسته بود تو ماشین شروع کردن تشویق، صدرا دو تا انگشت شصت و اشارشو کرد تو دهنشو سعی کرد سوت بلبلی بزنه

اما فقط باعث شد تفاش بریزه رو سارا و جیغش در بیاد

داشتم تعظیم میکردم که در سمت راننده باز شد و داریوش خان نشست

هممون ساکت شدیم و منم تو همون حالت دست روی سینه موندم، یکم نگاهش کردم و وقتی دیدم قصد نداره نگاهشو برداره با حرص گفتم:

_چیه؟ ندیدین عین بز میخندیدن بهم؟

با اخم گفت:

_این کارات اصلا جنبه خوبی نداره تو تربیت بچه های من

صدرا با ذوق گفت:

_اتفاقا خیلیم ام خوبه، اون دفعه هم که پسره جیغ زد تو صورت سارا ماهرو جون با قفل فرمون به خدمتش رسید

در مقابل بال و پر زدن منو سارا، جملشو تا آخر ادامه داد... چشمای داریوش خان دیگه از این گشاد تر نمیشد

نگاهش بین منو بچه ها در رفت و امد بود، نیشمو خجول براش باز کردم و از گوشه ی چشم، چپکی به صدرا نگاه کردم

با عصبانیت گفت:

_خوبه که خودتون خودتونو لو میدین، من بعدا با شما یه صحبت مفصل میکنم خانوم

1400/02/06 01:53

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت190
#پرستار_شیطنت_هایم


آب دهنمو قورت دادم و تند تند گفتم:

_من صحبتی با شما ندارم آقای جاوید، لطفا از من بکشید بیرون

داشت ماشین و روشن میکرد که با این حرفم با چشمای گشاد شده برگشت و نگاهم کرد

خاکککککک بر سرت ابله، باز سوتی دادی، باز زبونت به خاکت داد

چشم غره ای بهم رفت، سرمو کردم تو یقم و رومو برگردوندم

صدرا خودشو از بین صندلیا انداخت جلو و گفت:

_حرف زشت زدی ماهرو جون؟

همزمان با داریوش با حرص داد زدیم:

_نههههه

چینی به دماغش انداخت، نگاهی چندش بهمون انداخت و پشت چشمی برامون نازک کرد، بعدم با حالت قهر دست به سینه سرجاش نشست

زیر لب گفتم:

_دنبال سوژه میگرده

چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

_توام کم سوژه دستش نمیدی، مراقب حرف زدنت باش... هزار دفعه

بخاطر حرفم خجالت کشیده بودم، در نتیجه جوابشو ندادم و رومو برگردوندم... دیگه تو طول مسیر زیاد حرفی رد و بدل نشد

بچه ها انگار تا ماشین راه میوفتاد یاد خوابای نرفتشون میوفتن که کل مسیر و خواب بودن و خر و پفشون تو مخم

1400/02/06 01:54

دوستان گلم هرکی تلگرام داره وکپی کردن هم بلده بیاد پی وی من آدمینش کنم کمک دستم باشه من خیلی درگیرم

1400/02/07 16:07

سلام دوستان همراه خوبم ازاین به بعد چندتا پارت 3ظهرمیزارم وچندتا پارت هم 12شب میزارم امکان داره یک ساعتی یه وقت هایی طول بکشه بزارم خواهشا هی پی وی پی ام ندین باتشکر ازشما اگه کاردیگه یا انتقادوپیشنهاد داشتین پی وی درخدمتم

1400/02/08 11:31

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت191
#پرستار_شیطنت_هایم

بلاخره رسیدیم

جلوی یه ویلای کنار دریا نگه داشت و در باز شد و اول ماشین علیسان و بعد ماشینِ ما وارد شد

حالا همچین میگم ما!!! انگار ارث بابامه با اینا شریک شدم... از ماشین پیاده شدیم، باز وظیفه بیدارکردن و حمل بچه ها رو دوش من بود... داشتم بیدارشون میکردم که توجهم به صدای جیغ جیغ ماریا و یه نفر دیگه جلب شد

با تعجب کلمو از تو ماشین اوردم بیرون و دیدم ماریا و یه دختره رو همن

استغفرالله=/// ینی ماریا افتاده بود رو زمین و دختره روش بود... شاید بگید اینکه فرقی نکرد... باید بگم که همینی که هست و ادبیات من مادرزادی شخمیه

بچه هارو پیاده کردم، داشتم شلوار سارارو که به ماشین خورده بود و خاکی شده بود و میتکوندم که صدای جیغ ماریا باعث شد یک قد بپرم

_اینم ماهرو جونم که بهت گفته بودم

دنیا نگاهی به سر تا پام انداخت، دو تاشون ازم کوتاه تر بودن...

اَخ تفی انداخت کف دستش و دستش و آورد جلو

داشتم به دستش نگاه میکردم که گفت:

_این دست دادن ینی پیوند قلبی بینمون ایجاد میشه، دست بده

یکم نگا نگاش کردم و بعد تو همون حالت پوکر گفتم:

_میشه بیخیال پیوند قلبی بشیم ؟

ماریا دستمالی از تو کیفش دراورد و به زور داد دست دنیا:

_کی میخوای این پَچول بازیاتو بذاری کنار روسپی؟

1400/02/08 15:47

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت192
#پرستار_شیطنت_هایم


صدرا مانتومو کشید:

_این کار بی تربیتی نیست؟

حالا چی بگم به این بچه؟ ماریا چشم غره ای به دنیا که با نیش باز نگاه میکرد رفت و گفت:

_چرا خاله، خیلی کار زشتیه

صدرا نیم نگاهی به دنیا انداخت و سرشو خاروند:

_بابام گفته با بی تربیتا حرف نزنم

بعدم از کنارشون رد شد و رفت سمت آقایون که جلوتر وایستاده بودن، دنیا وا رفته بهش نگاه میکرد... ماریا با خنده گفت:

_همین و میخواستی؟

بعد رو به من گفت:

_این همون دوستم دنیاست که تعریفشو کرد بودم، از خواهر نداشتم برام عزیز تره

رو بهش با لبخند سر تکون دادم:

_خوشبختم

دست سارا رو گرفتم و بهش اشاره کردم:

_ایشونم سارا جونه

وقتی با همشون آشنا شدیم رفتیم داخل... به جز دنیا و شوهرش سینا، یه خواهر برادر به اسمای امیر علی و آزیتا بودن پسر و دختر خاله ی سینا بودن... با سهیل و سپهر.. که برادرای سینا بودن

امیر علی هم سنای علیسان بود و از هممون بزرگ تر

سپهر 25 سالش بود و خیلی شوخ و شنگ

سهیلم حدودای 30 رو داشت، از نگاهش خوشم نمیومد... یه جوری سر تا پام و نگاه کرد انگار شورت ننش گَله کله ی

1400/02/08 15:48

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت193
#پرستار_شیطنت_هایم

آزیتا کلا اهمیتی به بودن من نداد... البته منم به پشمم نبود

وارد ویلای دوبلکسشون شدیم، نمای ویلا سفید و زرشکی بود اما داخلش کلا کرم رنگ بود... تا داخل شدیم گرمای مطبوعی به صورتم خورد

بیرون خیلی سرد بود.

فضای داخل ویلا خیلی خوشگل بود، ولی چیزی که بدجور دلمو برد شومینه ی کنار پله هاش بود که جون میداد بشینی رو صندلی گهواره ایه رو به روش و چایی بخوری و کتاب بخونی

ساک و چمدونارو گذاشتیم همون دم در تا بعدا جا به جا کنیم

خودمو ولو کردم روی مبلای یه دست کرمش، اصلنم به قیافه ی موکر فیس بقیه اهمیت ندادم...

وقتی دیدم همچنان دارن وایستادن و دارن عین بز به من نگاه میکنن از جام بلند شدم و با حرص به مبلا اشاره کردم:

_بفرمایید شما بشینید

انقدر قیافم شبیه توله سگای سرما زده شده بود که همشون زدن زیر خنده، به جز سهیل و آزیتا

آزیتا با چندش گفت:

_وقتی خدمتکارتو برداری بیاری مسافرت با امکانات VIP همین میشه دیگه

ابروهامو انداختم بالا و تهدید آمیز نگاهش کردم، ماریا دست دنیارو فشرد و آروم گفت:

_اوه اوه الان پارش میکنه

تا اومدم جواب بدم دستم توسط داریوش جاوید کشیده شد و رو به جنع گفت:

_چند لحظه مارو ببخشید... من با خانوم بخشی کار دارم

1400/02/08 15:51

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت194
#پرستار_شیطنت_هایم


صدرا و سارا با نفرت زل زده بودن به آزیتا و بقیه ام چپ چپ نگاهش میکردن

پوفی کشیدم و دنبال جاوید راه آفتادم...منو برد یه گوشه ی سالن که دید خاصی به بیرون نداشت، قبل از اینکه حرفی بزنم انگشت اشارشو گرفت تو صورتم:

_امیدوارم حدتو بدونی، دلم نمیخواد بخاطر حاظر جوابی کردن و بی آبرویی هایی که تو باعث و بانیشی خجالت بکشم

تمام مدت لبام و روی هم فشار میدادم و دست آخر تنها کاری که تونستم بکنمپایین نگه داشتن تن صدام بود تا جیغ جیغ راه نندازم:

_کِی تا حالا در مقابل تحقیر شدن وایستادم و نگاه کردم آقای جاوید که الان همچین توقعی ازم داری؟

سرشو نزدیک آورد و از لای دندونای کلید شدش گفت:

_با من لجبازی نکن

بدون اینکه ذره ای تکون بخورم عین خودش زل زدم تو چشماش:

_لطفا ازم چیزی رو که نمیتونم انجامش بدم نخواید آقای جاوید

اومد جواب بده که ماریا پرید سمتمون:

_بچه ها بیاید یه چیزی دور هم بخوریم و بعد استراحت کنید که شب بریم بیرون

بچه ها با ذوق جیغ زنون بالا و پایین پریدن، داریوش چشم غره ای بهم رفت و از کنارم رد شد... ولی من بدون اهمیت دادن بهش محو خوشحالیه دو تا وروجکم بودم

آخرین باری که مسافرت رفته بودن کِی بود؟

دنیا برای هممون چای ریخت و من بچه هارو نشوندم کنار خودم، صدرا یه جوری کمرم و بغل کرده بود هر لحظه امکان داشت از وسط نصفم کنه

پوکر فیس نگاهش میکردم که دنیا با سینی خم شد جلوم، لبخندی زدم و برداشتم

1400/02/08 15:51

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت195
#پرستار_شیطنت_هایم

_مرسی

با لبخند گفت:

_بخورش

لبخندم رفت و جاشو داد به لبای جمع شده، لبخندش خبیثانه بود... انگار قصد و غرضی داشت از گفتنش، بی تربیت

اومد از جلوم رد بشه که آزیتا با طعنه گفت:

_بهتر نبود حالا که خدمتکارشونم با خودشون آوردن میدادی اون کارارو انجام میداد؟ نه اینکه اون بشینه تو جلوش خم و راست بشی

اومدم با لبخند شلنگ بگیرم روش که دنیا زود تر وارد عمل شد و با قیافه ی تهاجمی ای گفت:

_آزیتا در و دهنتو جمع کن تا از اکستنشنات آویزونت نکردم به لوستر، ماهرو پرستار صدرا و ساراست... و دوستمونه

اومد که نیشم باز بشه ولی جلوی خودمو گرفتم، سارا دستم و گرفت و با حرص رو به آزیتا گفت:

_ماهرو جون هر جا دوست داشته باشه میمونه، شما ناراحت میشید میتونید برید

عاه، قلبم رفت از این همه حس حمایت، جاوید کنارم با فاصله نشسته بود... جاوید با اخم ریزی نگاهمون میکرد

آزیتا چشم غره ای به صدرا رفت و رو به دنیا گفت:

_خوبه دیگه تو که اینطوری با من حرف بزنی معلومه که این بچه ام به خودش اجازه میده باهام اینجوری حرف بزنه

یه تای ابرومو دادن بالا و قبل از اینکه دنیا دوباره به فحش بکشدش گفتم:

_من سعی کردم به صدرا یاد بدم که از بقیه پیروی نکنه و با هر *** طبق ارزشی که داره رفتار کنه

پوزخندی زد و عصبی گفت:

_خودتو کی تربیت کرده عزیزم

1400/02/08 15:52

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت196
#پرستار_شیطنت_هایم


دستمو مشت کردم اما قیافم همچنان خونسرد بود، لبخند ملیحی زدم:

_همونی که اگه بالای سر تو بود بهت یاد میداد به همه ی آدما جدای از هر طبقه و شغلی که دارن احترام بذاری

میحواستم به جملم پتیاره خانوم رو هم اضافه کنم ولی جلوی خودم و گرفتم

همه ریز ریز میخندیدن، به داریوش خان نگاه کردم

نگاه کردن همانا و نیمه باز موندن دهنم همانا، با لبخند داشت نگاهم میکرد، قضیه چیه؟ داره مسخرم میکنه؟

حتما داره مسخره میکنه، ولی هیچ ردی از تمسخر توی لبخندش نبود، انگار تحسین آمیز بود... با بلند شدن آزیتا از جاش مجبور شدم نگاهمو از داریوش خان بردارم و به اون بدوزم

_آره دیگه، عوض اینکه یه چیزی بهش بگید نشستین خورد کردن منو میبینید و میخندید

بعدم زد زیر گریه و از پله ها بالا رفت، دنیا دهنشو کج کرد:

_قبلشم همچین درشت نبودی که خوردت کنه

یکم معذب شده بودم، داشتم به زور چایی خودم و آروم میکردم که با حس نشستن یکی کنارم سرمو بلند کردم و با سپهر رو به رو شدم، لبخندی زد و گفت:

_معذب نباش هممون اون عجوزه رو میشناسیم

یکم نیشم باز شد:

_ خانوادت مشکلی با این سفر نداشتن؟

پشت چشمی نازک کرد:

_شاید پسرای گل و جنتلمنی پیدا بشن که بخوان مخت کنن خانوم جوان

لبخندی زدم:

_پدر و مادرم فوت شدن

1400/02/08 15:53

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت197
#پرستار_شیطنت_هایم

یهو قیافش 180 درجه تغییر کرد و لب برچید:

_آه ببخشید که یادت انداختم، خدا بیامورزه

سرمو تکون دادم:

_نه مشکلی نیست

دوباره پشت چشمشو نازک کرد و پاشو رو پا انداخت:

_اره دیگه، بلاخره باید از هم شناخت پیدا کنیم

قاعدتا باید پاچشو میگرفتم، ولی حس خوبی بهش داشتم و نیشمم باز میشد

داشتیم چس و شعر میگفتیم و میخندیدم که نگاهم افتاد به جاوید، چپ چپ نگاهم میکرد، بابا اینم اسکوله

یه تای ابرومو بالا انداختم و اشاره کردم که چیه؟ مشکلت چیه؟

با اخم روشو برگدوند و اهمیت نداد، والا من که اخر فاز تورو نمیفهمم و از دنیا میرم،

علیسان با نیش باز بلند شد و رو به پسرا گفت:

_خب دوستان، تو این هوا یه فوتبال دستی میچسبه که گرممون کنه

رو به ماریا با نیش باز گفت:

_عزیزم تا شما ناهار و اماده کنی ما هم چند دست میزنیم و میایم

ماریا که داشت از کنارش رد میشد با این حرفش برگشت سمتش

ابروهاشو انداخت بالا و دست به کمر یکم نگاهش کرد، یه جوری تهدید امیز نگاه میکرد منم پشمام ریخت

لبخند کم کم از روی لبای علیسان رفت و پوکر فیس زل زد بهش:

_منظورم اینه که تا شما خانوما چند دست فوتبال دستی بزنید ما آقایون غذا رو آماده میکنیم

1400/02/08 15:54

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت198
#پرستار_شیطنت_هایم


اقایون زدن زیر خنده و داریوش با پوزخند گفت:

_خوب نیست آدم انقدر زلیل باشه

علیسان لبخندی به ماریا زد و با عشق گفت:

_زلیلش بودن یکی از افتخاراتمه

هممون ادای عق زدن دراوردیم، ولی هیچکدوم اهمیت ندادن و زل زده بودن به هم، ماریا بوسی برای علیسان فرستاد

ناخداگاه پوکر فیس گفتم:

_دوستان قضیه رو ناموسی نکنید ما اینجا بچه کوچیک داریم

صدرا سرش تو پازل بودا، ولی یهو با این حرفم سرشو آورد بالا و متفکر پرسید:

_ناموسی ینی چی ماهی جون؟

پوکر فیس نگاهش کردم و در حالی که پلک راستم میپرید گفتم:


_سارا جان لطفا بچه هارو جمع کن برید تو اتاق بازی کنید

سارا با خنده ریزی به زور صدرارو بلند کرد و برد تو اتاق، عرق پیشونیم و تظاهری پاک کردم و پوفی کشیدم، جرعت نداشتم به داریوش نگاه کنم

علیسان به علاوه ی سپهر و سینا رفتن که ناهار و اماده کنن، دنیا آهی کشید و نشست کنارم:

_هعی، معلوم نیست میخوان چه *** خری به خورد ما بدن، شربت معدتو بذار دمِ دست

پوکر فیس سرمو تکون دادم، پاشو انداخت رو اون یکی پاشو نگاهم کرد:

_خب بگو ببینم چند سالته دخترِ گلم؟

با خنده گفتم:

_شما مادر دامادین؟

1400/02/08 15:55

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت199
#پرستار_شیطنت_هایم

نمایشی دستی زیر موهاش زد و پشت چشمی نازک کرد:

_ببین درست صبت کن با من، من نهایتش بتونم خواهر داماد باشم

سرمو خاروندم:

_اخه گفتی دختر گلم برا همون

یکم تو همون حالت نگاهم کرد و بعد سرشو تکون داد، ماریا ام به جمعمون اضافه شد، هم زمان که میشست کنار من روی مبل تک نفره نفس عمیقی کشید:

_ آخیش، بچه های منم انگار با هم مسابقه دارن، این میگه شاش دارم اون یکی ام سریع میگه که عقب نمونه

اومدم جواب بدم که یهو دنیا جیغ زد:

_سیناااا؟

ماریا مرگی نثارش کرد و من که کنارش آروم و خانوم نشسته بودم با جیغی که زد دو متر پریدم، مجال نداد اولی رو حضم کنیم و دوباره جیغ زد:

_سیناااااااا؟

داریوش خیلی عادی بهش نگاه میکرد، انگار از قبل با این کاراش آشنا بود و تعجب نمیکرد، سینا دستپاچه از توی آشپز خونه اومد بیرون و با قیافه ی سکته ای گفت:

_چی شده؟

کوسن مبل و پرت کرد سمتش:

_تو براچی زلیل من نیستی پدرسگ؟

جمع توی سکوت عمیقی فرو رفت

1400/02/08 15:58

?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?❤️?

#پارت200
#پرستار_شیطنت_هایم

سینا باعصبانیت گفت:

_دیوانه فکر کردم حالت بد شده

ادای گریه کردن درآورد و محکم کوبید رو پاش و رو به من گفت:

_از اولم نتونست عین شوهر اون پاره که باهاش برخورد میکنه، با من برخورد کنه
حالیش نیس روحیه ی من لطیفه


سینا زد تو پیشونیش و با بیچارگی گفت:

_خدایا من چه غلطی کردم این عجوزه رو گرفتم

داریوش پوزخندی زد:

_خیلی هامون حداقل یک بار یه همچین اشتباهی رو تو زندگیمون کردیم، اونایی که نکردن از ما عبرت بگیرن

و به مجردای جمع اشاره کرد


دنیا لبخند حرصی ای زد، یکم لبم جوییدم و آخر نتونستم طاقت بیارم:

_ شما اشتباه نکردی آقای جاوید، رسما اشتباه شمارو .....

با اِهِم بلندی که ماریا گفت خفه شدم، دنیا با نیش باز و داریوش با دهن باز نگاهم میکرد

اخماش چنان رفت تو هم که برای صدمین بار توی این نزدیک به یک ماهی که میشناختمش خودمو زبونم و لعنت کردم


دنیا پرید بغلم کرد:

_بلاخره یکی عین خودمو پیدا کردم

ک

1400/02/08 15:58

بریم سراغ بقیه اش?

1400/02/11 00:55

???????????????

#پارت201
#پرستار_شیطنت_هایم

خودمو تو بغل دنیا مخفی کردم و سعی کردم با جاوید چشم تو چشم نشم، یکم که گذشت با نفس پر صدایی از جاش بلند شد

از پاکت سیگار روی میز که نمیدونم مال کدومشون بود یه نخ سیگار کشید بیرون و فندکم از رو میز چنگ زد

بعدم از ویلا رفت بیرون

با تعجب و دهن باز به رفتنش نگاه میکردم، سیگار میکشید؟ این آدمی که کل روز و با علوفه و سبزیجات سر میکرد تا خدایی نکرده چربی غیر مفید به بدنش نرسه سیگار میکشید؟

نکنه بخاطر من سیگاری شده؟ نکنه جملم یاد زنش انداختتش، بگذریم از اینکه اونم توهین مستقیم به منو هم جنس هام کرد، ولی منم نباید انقدر بد باهاش برخورد میکردم

ناگهان، حس مردم دوستی و هم نوع دوستی به من غلبه کرد و دنیا رو پرت کردم کنار

از جام بلند شدم برم که ماریا دستم و گرفت:

_کجا میری؟

_ولم کن میخوام برم از دلش در بیارم

ماریا چشماشو درشت کرد و گفت:

_الان بری اون دلتو در میاره، بشین سر جات

هر چی از اونا اصرار از من انکار و آخرم به زور از چنگشون در رفتم و از ویلا زدم بیرون

اومدم بدوعم برم دنبالش بگردم، ولی دیدم نشسته رو آخرین پله ی جلوی در ویلا

با حالت ضایع شده ای سرجام وایستادم


برنگشت نگام کنه، یکم منتظر شدم ولی دیدم منو به چشمِ چپشم نگرفته، با صدای بلندی اِهِمییی گفتم

1400/02/11 00:57

???????????????

#پارت202
#پرستار_شیطنت_هایم


چون پشتش بهم بود نتونستم عکس العملشو ببینم، ولی حس کردم همه ماهیچه هاش جمع شد با شنیدن صدام

با حرص گفت:

_ این دفعه خودت اومدی تنبیهت کنم؟

از پله ها با چهره ای که ندامت ازش میبارید پایین رفتم و نشستم کنارش، فیلتر سیگار رو توی دستش فشار میداد و میچرخوند

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

_چی میخوای اینجا؟

عین بز زل زدم به رو به رو و چیزی نگفتم

چند ثانیه ای همینطوری گذشت و داریوشم با نگاه عاقل اندر سفیهی زل زده بود بهم

کم کم خسته شد و روشو اونور کرد، داشتم سگ لرز میزدم از شدت سرما... سیگار و گذاشت لای لباش و اومد فندک بزنه که کاملا ناخداگاه زدم زیر سیگار


نگاهش به سیگار بود که از بین لباش پرید تو هوا و بعد افتاد رو زمین

بعد با لبایی که از شدت حرص روی هم فشارشون میداد نگام کرد، پوکر فیس گفتم:

_نکش:|

همچنان نگام کرد، آب دهنمو قورت دادم:

_خب اون همه علف و یونجه میخوری که بدنت سالم بمونه حالا میخوای با یه سیگار تر بزنی به زحمات

1400/02/11 00:58

دوستان عزیز به خدا همین دوتاپارت گذاشته بود تازگی ها کم میزارن

1400/02/11 01:04

هروقت بزارن منم میزارم

1400/02/11 01:05

ارسال شده از

سلام به همه خانوم های آشپز ??

?به گروه #آشپزی_های_دوستانه خیلی خوش آمدید.?

قوانین گروه :
◀ در هنگام ارسال عکس ابتدای نام غذای خود هشتک و بین کلمات خط تیره بگذارید. مثال: #کتلت_گوشت
در این صورت بقیه اعضا در صورت سرچ میتوانند به راحتی آن را پیدا کنند.

◀ هر عکسی باید اسم با هشتک و دستور پخت داشته باشد، در غیر اینصورت عکس حذف خواهد شد.

◀ عکس ها با دستور پخت به کانال فرستاده میشه. پس در صورت نیاز به دستور غذایی به کانال سر بزنید و اگر نبود سوال کنید. یادتون نره که هر دستوری رو با هشتک سرچ کنید.

◀ تبلیغ در صورتی آزاد هست که لینک این گروه رو هم تو گروهتون قرار بدید.

◀ هدف از ایجاد این گروه فقط و فقط یادگیری آشپزی و تزئین بهتر هست. پس لطفا برای تزئین غذای خود تلاش کنید تا دیگران هم بتوانند از ایده هایتان استفاده کنند.

◀ به هیچ عنوان مطالب و عکس ها رو از گروه و کانال کپی نکنید. برای جمع آوری اونها زحمت کشیده شده.

◀ برای ایده تزئین و دستور پخت به کانال مراجعه فرمائید.

لینک کانال آشپزی های دوستانه :
nini.plus/AshpazihayeDoostane

لطفا به قوانین گروه احترام بگذارید.
با تشکر : Zahra M
دوستون دارم?

1400/02/11 16:32

???????????????

#پارت204
#پرستار_شیطنت_هایم


ماریا زد زیر خنده و نشستیم، دنیا در حالی که ناخوناشوسوهان میکشید یه دستشو گرفت بالا و با چشمای ریز شده ناخوناش رو نگاه کرد:

_تا خودم چک نکنم باور نمیکنم، از کجا معلوم نخوای بعدا پارگیتو بندازی گردن ما

پوکر فیس نگاهش کردم، ماریا شونه ای بالا انداخت:

_دنیاست دیگه، عادت میکنی

اومدم جواب بدم که در اتاق باز شد و صدرا در حال جیغ زدن اومد بیرون و پشت مبل من قایم شد

پشت سرشم درسا و دلسا دوییدن بیرون

صدرا بازومو کشید:

_ماهی جون توروخدا منو از دست این دو تا نجات بده

دلسا یه لگد زد به درسا و با زبون بچگونش داد زد:

_ شوهله منه

درسا هم کم نیاورد و با جیغ پرید رو کله ی دلسا:

_نخیلللل، شوهل منههه

ما با چشمای از کاسه درومده نگاهشون میکردیم
صدرا داد زد:

_شوهر هیچ کدومتون نیستم، برید گمشید، پسر حرمت داره نه لذت

درسا زد زیر گریه، دلسا عم با لبای برچیده پاشو رو زمین کوبید و جیغ زد:

_مَمَنیییی، من شوهل میخامممم

1400/02/13 11:03

???????????????

#پارت203
#پرستار_شیطنت_هایم

قیافم و شبیه خر شرک کرده بودم، خیلی نا محسوسم خودم و میکشیدم عقب که اگر یه موقع حمله کرد بتونم سریع در برم

نفس عمیقی کشید و یهو مچ دستم و گرفت و کشید سمت خودش، از بین دندونای کلید شدش گفت:

_چرا تو مخت نمیره که تو چیزایی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی؟

شروع کردم سلیطه بازی:

_اَی، اَی ول کن دستم و کندی

یه تای ابروشو انداخت بالا:

_بذار فشار بدم بعد کُلی بازی در بیار

بعدم دستمو ول کرد و نیم نگاهی بهم که حتی بافتمم نپوشیده بودم انداخت و عصبی گفت:

_پاشو برو داخل نشین اینجا، سرما میخوری بچه هارم مریض میکنی

چقدر یه آدم میتونه بیشعور باشه؟ خوبه بخاطر اینکه اون کوفتی رو نکشه با عجله اومدم و لباس نپوشیدم، هر چی ضربه بود از مرام و معرفتم خوردم

هعی، دیگه به درد نمیخوره این دنیا

داشتم عین توله سگای یتیمِ دل شکسته نگاهش میکردم که اخماشو کشید تو هم و تشر زد:

_برو تو دیگه بچه

قبل از اینکه دستم هرز بره و چشمای خوش رنگشو از کاسه در بیارم برگشتم داخل ویلا

تا وارد شدم ماریا با عجله اومد سمتم و شروع کرد چک کردنم، پوکر فیس گفتم:

_نترس، هنوز باکره ام

1400/02/13 11:03

???????????????

#پارت205
#پرستار_شیطنت_هایم


ماریا نیم نگاه مبهوتی به ما انداخت و بعد گلوشو صاف کرد:

_هنوز کوچولویی مامان، بزرگ بشی خودم برات شوهر پیدا میکنم

جیغ زد:

_نـــع، الان

نگاهی به ماریا که با بیچارگی نگاهش میکرد انداختم و گفتم:

_بچه هات بیش فعالن ماریا

دنیا شونه ای بالا انداخت و گفت:

_والا زمان ما به اینا میگفتن تخم سگ

هرچی ابرو بالا انداختم و خودمو کشتم زنیکه پتیاره تا آخر جملشو با خوشحالی گفت و بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش صدرا از پشت مبل اومد بیرون و دست به سینه عین بز زل زد بهم

پوکر فیس نگاهش کردم و قبل از اینکه چیزی بگه شروع کردم جیغ جیغ کردن:

_چیه؟ من نمیدونم تخم سگ ینی چی. برو از خودش بپرس

صدرا بدون اینکه دیگه چیزی بگه رفت سمت دنیا، دنیا یه جوری خبیث نگاش میکرد که ترسیدم

ماریا با ترس گفت:

_کار بدی کردی

شونه ای بالا انداختم:

_یه بار باید با عواقب کارش رو به رو بشه

دنیا صدرارو با خودش برد اونطرف که بهش توضیح بده، با نگرانی نگاهشون کردم... خدا بخیر کنه

سارا کجا موند؟ با تعجب از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق، با دیدن سارا که رو تخت اتاق خوابش برده پتورو روش مرتب کردم، چفدر میخوابه این بچه

.....

1400/02/13 11:07

???????????????

#پارت206
#پرستار_شیطنت_هایم


علیسان با ذوق دستاشو به هم کوبید و داد زد:

_چه غذایی درست کردم

سینا از کنارش رد شد و یکی زد پس گردنش:

_تو درست کردی؟ جلوتو نمیگرفتیم همون سر گاز همه شو خورده بودی

نگاهی به صدرا انداختم که بعد از صحبت با دنیای خاک بر سر رفته بود یه گوشه نشسته بود و با لنگای دراز شده و شونه های افتاده زل زده بود به رو به روش

ظرف سالاد و گذاشتم رو میز و رفتم نزدیک دنیا

سقلمه ای بهش زدم و با حرص گفتم:

_عنتر چی به این بچه گفتی پشماش ریخته؟

فحشی زیر لب داد و بعد با نیش باز جواب داد:

_هیچی به خدا فقط با حقیقت رو به روش کردم

محکم کوبیدم تو پیشونیم، اومدم برم سمت صدرا که داریوش در و بازکرد و اومد داخل، دیگه از اخم خبری نبود و مثل همیشه بی حس نگاه میکرد

خب خداروشکر شده همون *** قبلی، تا اومد بشینه چشمش افتاد به صدرا که هنوز تو همون حالت زل زل به رو به رو نگاه میکرد

دوباره اخماش رفت تو همو منو صدا کرد:

_بله؟

_صدرا چشه؟

چی بگم؟ بگم باز جلوش فش دادیم که سرمو میبره میذاره رو سینم

.....

1400/02/20 16:11