سرزمین رمان💚

112 عضو

????

#خانزاده
#پارت75

ببین چیکار کردی؟ همه ای نها به خاطر توعه من اون بچه رو نمی خوام من هیچ چیزی
که به اون زن ربط داشته باشه نمی خوام نمی خوامش میفهم ی؟
همه چیز تموم میکنی.
حال خودم خیلی خوب بود االن باید اهورا روهم آروم می کردم انگار اون از من
عصبی تر و ناراحت تر بود نمیدونستم چی بین اهورا و اون زن توی گذشته بوده که
اینطور با شنیدن این خبر در حد انفجار بود.
روی زمین نشستم و زانوهامو بغل کردم و با گریه گفتم:
چرا داری سر من داد میزنی ؟ چرا داری با من ا ینطوری می کنی؟ مگه من خواستم؛
مگه من ازش خوشم میاد؟
دوست دارم بال نازل بشه سر زندگیم !کم بدبختی کشیدم؟ از خانواده ان از زنایی که
دوروبرت بودن؟
االن خودم رفتم سراغ این ادم و آوردمش وسط زندگیمون؟
ایستاد دستی به صورتش کشید و نفس عمیق ی کشید کنارم زانو زد و گفت
_ببین عزیزم باشه میدونم تقصیر تو نی ست اما شده دیگه...
میریم همه چیز تموم میکنیم باشه؟
پای اون زن نباید به زندگیه ما باز بشه.

????

1401/04/23 21:00

????

#خانزاده
#پارت76

من دارم بهت اخطار میدم پای اون زن نباید به زندگی ما باز بشه بفهم حرفمو آیلین.
انگار ازش می ترسید یا از اتفاقاتی که با حضور این زن به توی زندگیمون می افتاد
میترسید.
دقیق نمیدونم اما هرچی که بود بد جور ی به هم ریخته بودش.
با پشت دستم اشکامو پاک کردم و گفتم
نمیشه؛ من با دکتر حرف زدم گفت امکان نداره اون بچه االن جون داره ما خیلی
سعی کردیم ما از خدامون بود این بچه به دنیا بیاد االن زنده است اهورا.
دکتر گفته که اگه این کار را بکنیم دیگه نمیتون یم این کار و تکرار کنیم از نظر قانونی
هم ایراد داره.
اهورا صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
_ باشه عزیزم ایراد داشته باشه ما قرار نی ست دیگه این کارو تکرار کنیم ما بچه ای
نمیخوایم .
همونطور با چشمای اشکی به چشماش خیره شدم و گفتم
اما اون بچه ی ماست بچه من و تو بچه ای که من حسرتشو میکشم چطوری خودم
بکشمش چطوری حونشو بگیرم؟تورو خدا ؛توروخدا یه راه دیگه پ یدا کن من نم ی خوام بچمو بکشم کالفه منو محکم
تکون داد و گفت
????

1401/04/23 21:02

????

#خانزاده
#پارت77

_به خودت ب یا آیلین؛ خودت بیا حالم ازش بهم میخوره نمی خوام بیاد تو زندگیمون
نمیخوام اطرافمون باشه درکم کن؛
من تو دخترمون رو دوست دارم هر چیز ی که بینمون هست واین عشق و دوست
دارم .
عشقمو زندگیمونو ...
من بچه اضاف ی نمیخوام من یه بچه دیگه نمی خوام.
مثل خودش این بار من با صدای بلند گفتم
اما من می خوام من اون بچه رو می خوام کم بدبختی نکشیدم تا اون به وجود ب یاید
حال درسته تو شکم اون زنیکه عوضیه اما باید یه کاری بکنیم هرکاری که بتون یم بچه
رو نگهداریم.
نمیخوام از دستش بدم هورا.
کالفه از من از حرفام از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت وقت ی در ورودی خونه به
هم کوبیده شد فهمیدم که از خونه رفته بیرون تا سر من داد و بیداد نکنه .
همون گوشه اتاق کز کردم و شروع کردم به گریه کردن چطور می تونستم بچه ا ی که
این همه آرزوشو داشتم خودم با دستای خودم بکشم؟
خیلی زرنگ تر از چیز ی بود که فکرشو می کردم کاری کرده بود که جای پاش توی
زندگیمون محکم تر بشه حداقل تا 9 ماه آینده نمی تونستیم اون و از زندگیمون حذف
کنیم چون حذف کردن اون به این معنی بود که ما بچه مونم حذف کردیم .با صدای زنگ گوش یم که هر لحظه بهم نزدیک تر میشد و در اتاق نگاه کردم و
بالاخره مونس با اون صورت معصوم و ترسیده اش با گوشی توی دستش وارد اتاق
شد گفت
_ گوشیت زنگ میزنه مامانی..
گوشی رو از دستش گرفتم و بدون اینکه نگاه ی به شماره
بندازم تماس و وصل کردم صدای کیمیا دوباره شد آتیش و توی جونم افتاد ؛
_سالم حالت خوبه آیلین؟
سورپرایز منو دوست داشتی ؟
به اهورا گفتی که بچه اش تو ی شکم منه !
باور کن خیلی خوشحال شده...
فریاد زدم برو به درک زنیکیه عوض ی...

1401/04/23 23:31

????

#خانزاده
#پارت78

سرخوش خندید و گفت
_ میدونم االن داد و بیداد کرده بهت توپیده..
بهت گفته باید بچه رو از بین ببرین و نخواین اما میدونی چرا این حرفارو زده؟
چرا اینقدر عصب ی شده؟
چون اون عاشقه منه هرچقدرم از من عصبان ی باشه هرچقدرم از من متنفرباشه باز
مقابل من کم میاره.بهتره از االن بارو بندیلت و ببند ی آیلین چون قراره خیلی زود بیام توی اون خونه!
گوشی رو به سمت دیوار پرت کردم جلو ی چشمام چند تیکه شد این زن دیگه داشت
بدجوری پاشو از گلیمش درازتر میکرد با خودش چی فکر کرده بود که من ب یارمش
وسط زندگیم توی خونم؟
جلوی چشمای من راه بره و صبح تا شب منو عذاب بده خیال خام بود من هیچ وقت
این کار را نمیکردم.
خیلی منتظر اهورا شدم اما برنگشت حتی ساعت از نصف شبم گذشته بود و هنوز
خبری از اهورا نبود عصب ی بود درکش میکردم اما منم کم از اون نداشتم حق نداشت
اینطور منو تو ی نگرانی بذاره و بره .
کنار دخترم خوابیدم و سعی کردم به چیز ی فکر نکنم امروز به قدر ی ناراحت شده
بودم اشک ریخته بودم که احساس می کردم سرم چند کیلو سنگین تر شده صبح با
سردرد شدیدی بیدار شدم به خودم که اومدم دیدم اهورا هنوز هم برنگشته کالفه و
عصبی بودم دیگه کنترلی روی خودم نداشتم چطور می تونست منو تو ای ن روزا تنها
بذاره و بره ؟
چندین بار دوباره شمارشو گرفتم اما گوشیش خاموش بود مونس و از خواب بیدار
کردم تا ببرمش پیش راحیل و برم دنبال اهورا بگردم اما بافکر راح یل زد چیزی توی
سرم جون گرفت که اصالً دلم نم ی خواست باورش کنم
نکنه راحیل همه چی زهای زندگی منو به اون دختره راپورت می داده؟
دیوونه شده بودم انگار ال خودنگفتم *** راح یل دوست نزدیکته این کارو نمیکنه
باهات.
واقعاً هم هم ین بود راح یل نمی تونست این کار رو با من با زندگیم کنه.
????

1401/04/23 23:32

????

#خانزاده
#پارت83

به سمت در چرخیدم تا از خونه بیرون برم دیگه طاقت بی شتر از این دیدن و نداشتم
اما صدای کیمیا مانع شد
_ کجا داری میری عزی زم ؟
گفتم که باید حرف بزنی م یکم دیگه بیدار می شه میشینیم صحبت می کنیم راجبه
زندگیمون ...
داشت راجب شوهر من حرف می زد...
تا خواستم جوابشو بدم صدا ی خواب آلود اهورا نگاهمو به سمت اون که روی مبل
نشسته بود و داشت پی شونی شو ماساژ میداد کشید.
چند باری پلک زد و با دیدن من اونجا از جا پر ید انگار اونم شوکه شده بود ترسیده
بود ...
نگاهم گویای همه چیز بود دیگه الزم نبود که حرفی بزنم چشمام همه چیز را فریاد
میزدن .
از جاش بلند شد و به سمتم اومد یه قدم عقب تر رفتم و دیدم که کیمیا دست به
سینه پیروزمندانه داره به من نگاه می کنه.
دست دراز کرد تا منو لمس کنه ازش فاصله گرفتم و گفتم
بازم دلمو شکستی خیلی دلمو شکستی اهورا...
من بهت احتیاج داشتم اما تو منو گذاشت ی اومدی اینجا پیش این زن و من و تنها
گذاشتی باورم نمیشه...
دستم رو گرفت و گفت
_اونجوری که تو فکر می کنی نیست عزیزم یه لحظه وایسا برات توضیح میدم.دستم از دستش بیرون کشیدم و گفتم
تو اینجا اومدی شب و اینجا گذروندی بیخ یال من...
پس با همین زن بشین فکر کن بب ین برا اینده میخواین چیکار کنین و تصمیم
بگیرین.
دستم که به دستگیره ی در نشست از پشت منو محکم بغل کرد و بی خیال کیمیایی که
اونجا بود محکم به خودش فشار داد و گفت
_ از این حرفا نزن دیوونم نکن دختر اینطور ی که فکر می کنی نیست بین من و این
چیزی نیست.
دیشب که اومدم اینجا فقط یه دلیل داشت میخواستم جونشو بگیرم اما وقتی به این
فکر کردم بچه من و تو تو ی وجودشه نتونستم داد و بیداد کردم و تا شاید کمی اروم
بشم.
هزار بار گفتم بهم اعتماد کن من دیگه از اعتماد تو سوء استفاده نمی کنم اگه این جا
موندم نمیدونم چرا خوابم برد من از دیشب ای نجا خوابیدم.
حرفاش همون چیزی بود که دوست داشتم بشنوم تا امیدم به زندگی دوباره برگرده
از صداش کامالً معلوم بود که توش غم بزرگی داره باید باور میکردم حرفاشو...
منو به سمت خودش چرخوند و صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
_من نمی دونم چرا اینجا خواب یدم من فقط اومدم داد و بیداد کردم نمیدونم کی خوابم
برده نگاهی به کیمیا که با اخم داشت به ما نگاه می کرد انداختم مطمئن بودم کار
همین زنه سرمو تکون دادم و گفتم
باور می کنم هرچی که تو بگی باور می کنم...
نفسشو ب یرون داد و گفت
????

1401/04/24 00:18

???

#خانزاده
#پارت84

_میترسم میترسم تورو از دست بدم من اینو نمیخوام آیلین..
به سمت کیمیا چرخید و گفت
_حضور این زن توی زندگیمون بالست بال...
کیمیا با شنیدن این حرف بلند خندید و گفت
_یادته قبال هم بهمن میگفتی بال..
میگفتی بالی زندگیمی ...
االن چی شده دوباره شدم بالتبرای زندگی ت ؟
از من فاصله گرفت و خودش را به کیما نزدی ک کرد.
_نگاه کن ببین چی دارم بهت میگم بچه ا ی که توی وجودته آیلبن میخوادش بچه
مونو به دنیا میاری و سالمت تحویلمون میدی ...
وگرنه من میدونم و تو بالیی به سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
کیمیا به اهورا نزدیک که شد و گفت
_باهام بدتا نکن هرکاری هم کنی من خوب می دونم ته دلت چی میگذره...
اهورا عصبی فریاد
_تو دل من هیچ چیز در مورد تو نمیگذره..گذشته ی کوفتی و بریز دور فراموشش کن خودت خواستی خیانت کردی رفت ی تموم
شدی برام؛
االن چی میخوای از زندگیم؟
کیمیا بی خیال روی مبل نشست و گفت اینقدر حرص خوردن الزم نیست سه تا ادم
گنده ایم حرف می زنیم تصمیم می گیری م...
او را به سمتش حمله کرد و گفت _تصمیم چ ی؟
چه تصمیمی اخه؟
همه چیز مثل روز روشنه بچه ی ما توی وجود توعه درست به دنیا میاریش...
نه ماه مراقبتیم هر خرج و مخارجی داشته باشه با منه بعدش به من تحویلش میدی
و میری گورتو گم میکنی ...
کیمیاازجاش بلندشد و گفت
_خوب اینا درسته بچتون توی شکم منه...
حامله ام و به دنیا میارمش اما خوب می خوام بگم اگه خانوادت بفهمن بچه تو شکم
منه چه عکس العملی نشون میدن؟؟
رو به اهورا نگاه کردم و اون عصبانی تر از قبل فریاد زد
_تو همچین غلطی نم ی کنی من نمیزارم
بفهم چی داری میگی؟
کیمیا پاتو از گلیمت درازتر نکن هیچ احدی نباید بفهمه حامله ای چون ما قرار نی ست
که بگیم بچه مون رو تو رحم یه زن دیگه گذاشتیم قرار نیست کسی از ماجرا ی رحم
اجارهای با خبر بشه ...
???

1401/04/24 00:19

???

#خانزاده
#پارت85
کیمیا با پوزخند به من نگاه کرد و گفت
^ پس میخوا ی خودتو حامله نشون بد ی ؟
اهورا به جای من جواب داد هر کاری که دلمون بخواد میکنی م به تو هیچ ربطی نداره
این بار کیمیا عصبانی از جاش بلند شد و گفت
_داری بد بازی می کنی باهام اهورا خیلی بد داری باهام بازی کنی...
نزار کاری کنم که به ضرر همون باشه من باید بیام توی خونه شما و با شما زندگی
کنم حداقل تا وقتی که بچه به دنیا بیاد وگرنه میدونی که من خیلی دهن لقم...
حرف تو دهنم نمیمونه شاید رفتم به کسی حرفی زدم ...
اهورا به طرفش رفت و من بازوشو کشیدم و مانع شدم و گفتم باید ببینیم چی میگه
...
رو به کیمیا کردم گفتم
منظورت از این حرفا چیه میخوا ی بیای خونه ما زندگی کنی که چی؟
عادی سری تکون داد و گفت
^ به شما ربطی نداره من می خوام بیام تو خونه شما زندگی کنم تا وقتی که این بچه
به دنیا بیاد وگرنه هر چی رشته بودی گ پنبه می کنم اهورا منو خوب میشناسه اگه پا
روی دمم بزارین اگه برا خواسته ها من نه بیارین بدجوری عصبانی می شم اونوقت
دیگه نمیفهمم چی به چیه و تر وخشک و با هم میسوزونم.اهورا دندوناش رو روی هم می ساید سعی میکرد خودشو کنترل کنه و من داشتم جون
میدادم از این همه بدبختی که توی زندگیم آوار شده بود چارهای جز قبول کردن
نداشتیم نم ی خواستم کسی از ای ن جریان بویی ببره اینکه جلوی چشم خودمون باشه
بهتر بود تا اینکه اینجا تنها بمونه و هر روز یه فکری به سرش بزنه یه کاری بکنه...
اهورارو رو گوشه پذیرایی کشیدم گفتم باید قبول کنیم چاره ی نداریم خیلی کارها
ازش برمیاد باید جلوی چشم خودمون نگهش داریم
حداقل اینجوری حواسمون بهش هست که گند نزنه به برنامه هامون...
اهورا نگاهی بهش انداخت گفت
_من نمی خوام این زن حتی به من نزدیک باشه نمیتونم تحمل کنم
دستشو گرفتم و گفتم تو فکر می کنی من خیل ی خوشحالم که بیاد توی زندگی م؟
مجبوریم و چاره دیگه ای نداریم باید باهاش راه بیای فعالً هم توپ هم میدون
دست این زنه.
اهورا کالفه موهاشو چنگ زد چند بار با مشت به دیوار کوبید که جلوش رو گرفتم
دستشو توی دستم می گرفتم تا آروم بگیره
اروم زمزمه کردم درست میشه باشه؟
چند ماهه تحملش کن دیگه...
مطمئن بودم اهورا هیچ سر وسر ی با این زن نداره برای همین
???

1401/04/24 00:20

???

#خانزاده
#پارت86

برام کمی تحمل این روزا راحت تر بود به کیمی ا گفتم باشه مشکلی نیست بیا خونه ما
همین االن میریم خونه ما فقط تا وقتی که بچه به دنیا میاد بعدش ازشرت واز سرما
کم می کنی باصدای بلند خندید و گفت
_ حاال تااون موقع خدا خیلی بزرگه خدارو چه د یدی شاید یه اتفاقایی افتاد که
خودتون خواستین تو همون خونه بمونم من خندیدم و گفتم
_عاشق چشم و ابروی تویی م برا همین دلم می خواد همیشه جلو چشمم باشی ....
ازم دور شد و گفت
_من چمدونم از قبل بستم یه مانتو تنم کنم چمدونا رو بر می دارم میام..
پله به پله با برنامه جلو اومده و همه کارارو پ یش بینی کرده بود از اینکه اینقدر
زرنگ بود واقعا متعجب شده بودم واقعا همه ی کار رو برنامهریزی کرده بود آماده
شده بود خیلی زیاد طول نکش ید که مانتو تنش کرد و با دو چمدون بزرگ به سمتمون
اومد و گفت:
_خودت میدونی که من حامله نمی تونم چمدونم رو بردارم زحمتشو میکش ی؟
اینو گفت از کنار جفتمون رد شدو از در خونه بیرون رفت.
اهورا چشماشو بسته بود و نفس می کشید پشت سر کیمیا راه افتادم اهورا پشت سر
من اومد.
سوار ماشین شدیم کیمیا روی صندلی عقب لم داده بود...
اهورا عینک آفتابی رو ی چشمش بود اخم بدی روی صورتش جا خوش کرده بود و من
دردی توی دلم بود که هیچکس نم یتونست حت ی تصورش کنه.درسته قبول کرده بودم به خونم ب یاد اما برا ی من سخت تر از هر *** دیگه ا ی بود
تحمل کردن این زن...
وقتی ماشینو توی حیاط پاک کردیم به سمت خونه رفتی م کیمیا خوشحال گفت
_عاشق خونه ها ی حیاط دارم خیلی خوب شد اومدیم اینجا
تو روحیه ادم خیلی تاثیر میزاره...
اینو گفت خودش به اهورا رسوند محکم بازوشو چسبید ...
اهورا دستش و پس زد و کیمیا شاکی گفت
_پاشنه کفشم خیلی بلنده نمی تونم راحت راه برم می خوای بخورم زمین و بچه ات
طوریش بشه؟
اهورا هیچ حرفی نزد و فقط دستاش مشت شد و کیمیا از بازوی ا شوهرم اویزون شد
به سمت خونه اومد...
???

1401/04/24 00:21

???

#خانزاده
#پارت87

با خودم فکر می‌کردم که به مونس باید چی بگم در مورد حضور این زن توی خونمون قرار بود هر روز این زن و کنارمون ببینه و مطمئناً براش سوال می‌شد که این زن اینجا چی کار داره وارد خونه که شدیم چرخی توی خونه زد و گفت
_ خونه بزرگیه فکر نکنم مشکلی براتون پیش بیاد اتاق من کجاست
اهورا که عصبی بود ومی دونستم داره از شدت عصبانیت منفجر میشه بدون حرف به سمت اتاقمون رفت من موندم و کیمیا اشاره ای به راهرو کردم و گفتم
اتاقت اونجاست بیا بهت نشون بدم پشت سرم داشت می اومد و من کلافه از صدای کفش های پاشنه دارش به سمتش چرخید و گفتم تو رو خدا تو خونه من از این کفشا نپوش من حال و حوصله صداش و ندارم چپ و راست بری و صدای کفشت بیفته توی سرم..
پوزخندی بهم زد و گفت
^برای همینه که میگم تو مناسب اهورا نیستی اهورا عاشق کفش های پاشنه بلنده مخصوصاً وقتی توی خونه راه بری و صداش پخش بشه و تو ؛تویی که زنشی این وبعد این همه سال هنوز نمیدونی بعد انتظار داری من کسی که مثل کف دستم میشناسمش تقدیم تو کنم؟

من خبر نداشتم اهورا کفش پاشنه بلند دوست داره اونم توی خونه هیچ وقت به من نگفته بود بازداشت دروغ می گفت
پس بهش توجه نکردم و در اتاق باز کردم و گفتم
اینجا اتاق توعه
توی اتاقت میمونی تو زندگی من سرک نمیکشی کم از اتاقت میای بیرون و پر حرفی نمی کنی
دور دختر منم نمیایی..

???

1401/04/24 11:39

???

#خانزاده
#پارت88

وقتی وارد اتاق شد تازه الان یادم افتاد دوباره در اتاق باز کردم و گفتم مگه یه پسر نداشتی الان کجاست؟
شال و از روی سرش برداشت روی تخت انداخت و گفت
_پسر که دارم الان پیش مادرمه گفتم یه مدت اونجا بشه بچه که به دنیا بیاد میارمش پیش خودم.
خدا رو شکر کردم که قرار نیست دیگه بچه این زن و تحمل کنم
تا بهش پشت کردم صداش باعث شد به سمتش برگردم
_این حرفایی که زدی اصلا درست نبودا
من زندانی نیستم من دارم بهتون لطف می کنم در مقابل لطف من این حرف هایی که زنی واقعا خجالت آوره‌.
حوصله جر و بحث نداشتم دلم گمیخواست حرفه‌ای صدمن یه غاز این زنو پس محکم درو کوبیدم از اتاقش فاصله گرفتم.
بعد به سمت اتاق خودم رفتم اهورا روی تخت نشسته بودم سیگار می کشید با دیدن من سیگار روی زمین انداخت و بیخیال روی تخت دراز کشید کنارش نشستم و گفتم
خیلی منو ترسوندی وقتی اومدم اونجا دیدم که تو اونجا خوابیدی دلم شکست باورت میشه خیلی سخته ببینی شوهرت خونه عشق سابقش گرفته تخت خوابیده وقتی که تو انقدر نگرانشی
حرفمو نشنیده بود انگار آروم زمزمه کرد
_میشه برام یه مسکن بیاری سردردم داره دیوونم میکنه…

???

1401/04/24 11:40

???

#خانزاده
#پارت90

به حرفی که اهورا زده بود فکر کردم حق با اون بود اون بعدا هم می تونست برای ما دردسر درست کنه اما من چیکار میتونستم بکنم تا جلوشو بگیرم ؟
که نتونه به من و خانوادم آسیبی بزنه ….
اهورا وقتی از خواب بیدار شد منو بیدار نشسته کنار پنجره دید به سمتم اومد و به صورتم نگاه کرد و گفت
_چرا اینجا نشستی؟ چشات داد میزنه تمام شب و بیدار بودی!
به بیرون نگاه کردم و حرفی نزدم از اهورام دلگیر بودم .
این اتفاقا تقصیر من نبود تقصیر خودش بود که زندگیش پر بود از زنایی که قبلا باهاشون بوده و هرکدوم می خواستن زندگیمونو بهم بریزن.کنارم نشست و گفت
_به خاطر دیشب معذرت می خوام خواهش می کنم منو ببخش عصبی بودم ناراحت بودم …من دوسش داشتم این مرد وبه قدری دوست داشتم که این همه مصیبتی که سرم اومده بود و تحمل کرده بودم
به قدری دوسش داشتم که هیچ وقت توی هیچ شرایطی ازش نگذشته بودم اما الان احساس می کردم واقعا کم آوردم احتیاج داشتم که آرومم کنه نه که من هر روز بشینم آرومش کنم.
به صورتش خیره بودم که قطره اشکی از چشمام روی گونم افتاد.
اهورا با دیدن اشکم دستمو گرفت و منو توی بغلش گرفت محکم به خودش فشار داد و گفت
_ گریه نکن عزیزم درستش میکنیم یه راهی پیدا می کنم بالاخره باشه؟
گفتم از بچه بگذریم اگه از خیرش می‌گذشتیم تموم شده بود واما تو لج کردی که میخوامش…
تو نخواستی وگرنه الان این زن توی زندگیمون هیچ جایی نداشت.
اما الان به خاطر اومدن بچه مجبوریم که تحملش کنیم.

???

1401/04/24 11:42

???

#خانزاده
#پارت91

وقتی مونس از خواب بیدار شد کیمیا رو دوست خودم معرفی کردم و گفتم قراره یه مدت خونه ی ما بمونه.
کیمیارو یادش بود و من گفتم یه بارهم توی خرید دیدیش …
مونس یه دختر خیلی مهربون بود از حضور این زن خوشحال بود و احساس می کرد بیشتر شدن یه نفر تو خونه یعنی سرگرمی و بازی بیشتر اما خبر نداشت این زن یه افعی بود که پیش اومده بود توی خونه ما تا سمش توی خونوادم بریزه.
اهورا سر کار رفت کیمیا جلوی تلویزیون لم داد و خودشو سرگرمه تلوزیون کرد.
دقیقه دستور می داد کلافه باید کارهایی که می‌گفت انجام میدادم چون هر باری که سرش داد و بیداد میکردم میگفت فکر کنم این بچه رو نمی خواهی و با این حرف منو تهدید می کرد که کارسازهم بود .
برای من اون بچه همه چیز بود تضمین آیندمو زندگیم بود نمی خواستم از دستش بدم.
حضورش تو این خونه فقط به خاطر بچه داشتم تحمل می کردم و بس .
با صدای زنگ خونه ترس تو وجودم نشست منتظر هیچ کسی نبودم یعنی کی بود که اومده بود ؟
به سمت آیفون رفتم و با شنیدن صدای مادر اهورا به سمت کیمیا برگشتم و گفتم مادر اهوراس حواست باشه برو تو اتاق و صدایی ازت درنیاد.
بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت _چرا باید برم تو اتاق میشینم اینجا .
بازوشو گرفتم و کشیدم و گفتم حرفی که میگم گوش کن برو تو اتاق صدات دربیاد به خداوندی خدا میگم دیگه این بار اهورا بد از خجالتت دربیاد میفهمی؟
از جاش بلند شد با قدم های آهسته به سمت اتاقش رفت.

???

1401/04/24 11:43

???

#خانزاده
#پارت92

سریع در رو باز کردم میدونستم باز اومده سرزنشم کنه و نیش و کنایه بزنه اما مهم نبود دیگه این روزا روزای آخری بود که این حرفارو هم میزد.
وقتی وارد خونه شد نگاهی به اطراف انداخت و بدون سلام و احوالپرسی پرسید و اهوراخونه نیست؟
نه که گفتم روی مبل نشست و گفت
_بیا بشین باهات کار دارم .
کنارش نشستم
_ ببین چی دارم میگم دختر پدر اهورا واقعاً عصبیه از اینکه پسرش توروش وایساده ناراحته و همه اینا تقصیر توئه مسببش تویی چرا حرف گوش نمیدی ببین کار به کجا رسیده که به پدر اهورا گفته کلی پول بهت میده تا از این جا بری بگو باشه و قال قضیه رو بکن.لبخندی بهش زدم و گفتم نگران نباشین مادر به زودی بچه دار میشم و به ارزوتون میرسین.
سرشو بالا داد و پرسید
_ تو حامله ای
سرم و تکون دادم و اون با تمسخر گفت
_ اینم یه بازی جدید مگه نه؟
که خودتو بیشتر ازقبل تو دل پسرم جا کنی .
گفتم مگه می تونم دروغ به این بزرگی بگم فردا پس فردا باید شکمم بیاد جلو بچم به دنیا بیاد اون موقع می خوام چیکار کنم اگه دروغه حرفام؟
مادر اهورا کفری داده شده بود
_دعا کن حرفات راست باشه و بچت پسر اگه این بارم دختر پس بندازی دیگه خودم برای پسرم استین بالا میزنم .
بدجور نیش داشت حرفاش قلبمو به درد می آورد .
دختر و پسر چه فرقی باهم داشتند چون خودش دختری نداشت فکر می کرد همه باید پسر داشته باشن؟

???

1401/04/24 11:45

اما من مونس ما با هزار تا پسر عوض نمیکردم اهورا هم همین نظر رو داشت و مونس با دنیا عوض نمی‌کرد اما این آدما انگار که نافشون با پسر بریده بودن.

_ اگه راست میگی حامله ای بیاین خونه ما و پیش ما زندگی کنین تا جلوی چشمم باشی نتونی چیزی از چشم من پنهان کنی..

از شنیدن این حرف به وضوح لرزیدم امکان نداشت نمی‌شد چطور میخواستیم بریم اونجا سعی کردم آروم باشم و با آرامش گفتم
اینجا راحتتریم اونجا نمیتونیم زندگی کنیم من اینجا دانشگاه دارم کار اهورام اینجاست شما میتونی زود به زود به ما سر بزنید .

عصبانی و با پوزخند گفت
_اگه ثابت بشه حامله نیستی خودم بی ابروت می کنم واز اینجا میندازمت بیرون ..

یه مادر چطور می تونست با نوه یی که توی راه داره اینطور رفتار کنه.
جای اینکه از اومدنش خوشحال باشه داشت من و تهدید می کرد.
میدونستم بچه بهانه اس اونا از حضکر من عصبانی و ناراحت بودن

از خونه بیرون رفت به در تکیه کردم حرفی برای گفتن نداشتم فکرم خیلی در گیر بود.
رشته ی افکارم و صدای کیمیا پاره کرد
_ میبینم رابطه ات با مادرشوهرتم خیلی خوبه واقعا..
یادم اون روزا که من با اهورا با هم بودیم مادرش منو خیلی دوست داشت باور کن حتی 10 تا دختر می آوردم یه درصد رفتاری که با تو داره با من نمی کرد .
نمی دونم چرا تو اینقدر به دل اهورا نشستی که بی خیالت نمیشه اما به زودی مشخص میشه عشق اول همیشه برنده است میدونی که عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه..

??

1401/04/24 15:08

فقط یه ابزاری که اهورا بتونه منو فراموش کنه مثل همه زنای دیگه ای که کناره اهورا بودن پس سعی نکن با من بجنگی عشقی که بهم داره خیلی خیلی بیشتر از علاقه ای که به تو داره ....
??

1401/04/24 15:10

????

#خان_زاده
#پارت87
#جلد_دوم
برنده این بازی منم اهورا حق منه درسته توی گذشته اشتباه کردم و رفتم و ترکش کردم اما اینو هیچوقت
یادت نره که اهورا عاشق منه هنوزم جرأت نمی کنه توی چشمای من نگاه کنه و باهام حرف بزنه درسته داد و بیداد میکنه اما اینا همه به خاطر دل خوریش از من نه اینکه از من متنفر باشه.
تو یه دختر داری اینو قبول دارم اما من عشق زندگیه این آدمم و برگشتم عشقمو پس بگیرم .

نباید جلوی این زن کم می آوردم باید کاری می کردم که منو ضعیف نببینه از از جام بلند شدم و با خنده ای که روی صورتم به زور به نمایش گذاشته بودم رو بهش گفتم شاید عشقی که تو ازش دم میزنی واقعی بوده باشه اما اهورا الان فقط و فقط منو دوست داره به خاطر اینکه من رو کنارش نگه داره خیلی کارا کرده و خیلی چیزا رو پشت سر گذاشته الان من و دخترم براش مهمیم و بچه ای که توی راه داریم نه تو ...
خیالات خوامتو بزار کنار کیمیا به خودت بیا من زنشم و تو توی زندگی هیچ کاره اینو قبول کن و پا تو از زندگی ما بکش بیرون امیدوارم تو هم یه روزی دوباره عاشق بشی با کسی که لیاقتشو داری زندگی کنی اما سعی کن چوب لای چرخ زندگی بقیه نکنی که بدتر از این سرت میاد...
کیمیا بیخیال تلویزیونو روشن کردو دوباره به صفحه خیره شد گفت

_ این بازی که شروع کردم و تا به خواستم نرسم رهاش نمی‌کنم خواسته من حق منه من از حقم بیشتر نمی خوام شوهر تو حق منه...
عصبی بودم اما نمیدونستم باید چیکار کنم و چه حرفی بزنم باید با اهورا در مورد این عشق بزرگی که قبلا داشتن حرف میزدم تا بفهمم چقدر از حرفاش واقعیت بوده و چقدر دروغ از کیمیا فاصله گرفتم و به سمت اتاق دخترم رفتم مونی با عروسکهاش داشت بازی میکرد با خودم گفتم کاش منم بچه بودم و فارغ از این دنیای زشت که بتونم کمی آرامش داشته باشم از وقتی که زن اهورا شده بودم یک روز خوش ندیده بودم تا شب به سختی کیمیا روتحمل کردم به امید اینکه اهورا میاد و کمی آروم میگیرم اما اهورا این قدر دیر کرده بود که کیمیا بتونه بیشتر و بیشتر منو عصبی کنه بالاخره وقتی ساعت 10 شب شد اهورا از راه رسید با باز شدن در خونه به سمت اتاقم رفتم

ازش دلخور بودم این روزا باید بیشتر هوای منو داشته باشه اما انگار مثل همیشه سرش با کارش گرم بود و من براش توی اولویت نبودم خوب میدونست الان زنی مثل کیمیا توی خونه منه و من چقد دارم اذیت میشم اما بازم به خاطر من زود به خونه برنگشته بود.
??

1401/04/24 15:12

????

#خان_زاده
#پارت88
#جلد_دوم
در اتاق که باز شد سرمو با تا کردن لباسا گرم کردم
_سلام عزیزم خوبی؟
جوابشو ندادم و سرمو بالا نیاوردم که نگاهش کنم صدای قدماش اینو داشت بهم میگفت که بهم نزدیک میشه لباسی که دستم بود از دستم کشید و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد و توی صورتم نگاه کرد و گفت
_ایلین خانم از من دلخوره؟

نگاهش کردم حرفی نبود بزنم خودش خوب میدونه چیکار کرده دستشو کنار زدم تا خواستم از کنارش بگذرم دوباره دستمو گرفت و منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت
_ من معذرت می خوام خیلی کارا توی هم پیچ خورده بود میدونی که پدرم مشکلات کوچکی داره برامون درست می کنه تا کارام خوب پیش نره برای همینه که دیر کردم قول میدم دیگه تکرار نشه...
امروز چیکار کردی چطوری گذشت؟

دستام ناخودآگاه دور کمرش حلقه شد نمی تونستم هر چقدر هم که از این آدم دلخور باشم نمی تونستم از آغوشش دل بکنم با ناراحتی گفتم
تا دلت بخواد حرصم داد این کیمیا...
خندید و گفت
_درکت می کنم خیلی خوشحالم که میرم سرکار کمتر این دختر رو میبینم.
منو رها کرد و به سمت در اتاق رفت و در را قفل کرد متعجب گفتم داری چیکار می کنی؟
دستش به سمت دکمه های پیراهنش برد از تنش در آورد به سمتم اومد و منو از زمین جدا کرده روی تخت انداخت و با خنده گفت
_ از صبح دلم انقدر برات تنگ شده بود که با خودم گفتم اولین کاری که برسم خونه می کنم اینه که یه دل سیر آیلین و بغل می کنم

با خنده خواستم کنارش بزنم گفتم دیوونه کیمیا اینجاس مونس... صدامون میره بیرون داری چیکار می کنی!
بیخیال گفت
_ برام اهمیتی نداره من الان به تو نیاز دارم که آرومم کنی که آرومت کنم پس مخالفت نکن چون تاثیری نداره...
درضمن بهتره کینیا صدامونو بشنوه اصلا حساب کار دستش میاد.
سریع شروع کرد به در آوردن لباسام منم مانع نشدم منم دلم اونو میخواست دستش که روی تنم نشست و بالا و پایین شد و نفس های داغش توی گردنم و روی پوستم رو نوازش کرد و ناخودآگاه صدای آهم بلند شد
??

1401/04/24 15:13

????

#خان_زاده
#پارت89
#جلد_دوم
امشب اهورا داغ تر و پر هوس را از هر شب دیگه ای بود هر کاری کردم تا بتونم کمی آرومش کنم که صدامون بیرون نره نشد که نشد انگار عهد کرده بود که امشب صدای ما از این اتاق بیرون بره نمیخواستم به این فکر کنم که اهورا امشب از قصد اومده اینجا و باهام خوابیده تا صدامونو اون زنی که بیرونه بشنوه که .
خودم دلگرمی می دادم اهورا همیشه خدا برای من همین قدر مشتاق و پر هوس هست...
وقتی اهورا خسته کنارم افتاد چند نفس عمیق کشیدم واقعا خسته شده بودم و نفس نفس میزدم هیچ وقت اهورا اینقدر توی رابطه دیوونه نشده بود بدنش پر از عرق بود و خیس آب رو بهش گفتم
بهتره بری دوش بگیری خیس خیس شدی ...
با لبخند بهم نگاه کرد و گفت
_امشب خیلی لذت بردم ممنونم از تو عالی بودی...
چیزی که مثل خوره به جونم افتاده بود سوالی بود که ازش داشتم !
دل به دریا زدم و پرسیدم
چرا دقیقاً امشبی که کیمیا اینجاست تو هوس همچین رابطه گرم و داغی رو کردی ؟
خودشو روی تخت بالا کشید و متعجب به من نگاه کرد و گفت _منظورت چیه ؟

لباسام از روی زمین برداشتم و دونه بدونه تنم کردم و گفتم
_ منظورم کاملاً واضحه میگم چرا امشب هوس کردی این طوری با من باشی که صدامون بره بیرون و کیمیا صدای ما رو بشنوه !
می خواستی اذیتش کنی و برای این کار از من استفاده کردی،

اهورا کلافه موهاش وچنگ زد و گفت
_برای اینکه با زنم باشم باید حساب پس بدم؟
از کنارش بلند شدم و گفتم حساب پس‌دادن نیست واقعیت می خوام بدونم که واقعاً امشب دلتنگ خودم بودی یا نه قصد دیگه داشتی؟

چون جواب درست و حسابی برای من نداشت از اتاق بیرون اومدم حتی تصور اینکه با این کارا می خواست اون دختر و عذاب بده اذیتم می کرد احساس می کردم یه وسیله شدم برای انتقام گرفتن اهورا از این زن...
به آشپزخونه رفتم و شروع کردم به گرم کردن غذا برای اهورا اما به قدری فکرم درگیر بود که تابه ای که روی گاز بود برگردوندم و روغن روی دستم ریختم با صدای بلندی جیغ زدم و تابه رو روی زمین انداختم بدجوری دستم می سوخت و مطمئن بودم که کاملاً سوخته با صدای جیغ من اهورا و کیمیا خودشونو به اشپزخونه رسوندن
اهورا که هنوز کامل لباس نپوشیده بود و با یه شورت بود سراسیمه نزدیکم شد و دستمو توی دستش گرفت و نگران پرسید
_ چی شده ،
دستت رو چیکارش کردی؟
??

1401/04/24 15:14

????

#خان_زاده
#پارت90
#جلد_دوم
سوزشی که داشتم برام مهم نبود مهم نبود دستم سوخته این مهم بود که کیمیا داره با نگاهش شوهرمو رو قورت میده رو به اهورا گفتم برو لباستو بپوش من حالم خوبه اهورا اما دستم و زیر آب سرد گرفت و گفت
_وایسا اول کمی خنک بشه الان میرم برات پماد سوختگی میگیرم.

کیمیا که کنار در ایستاده بود و بدون حرف به ما نگاه می کرد با یک پوزخند بزرگ روی صورتش رو به اهورا گفت
_ قبلاً ملاحظه کار تر بودی توی رابطه! صدات در نمی اومد اما الان واقعاً پر سر و صدا شدی یعنی باور کنم برای این نیست که میخوای منو اذیت کنی!

از اینکه کیمیا هم قصد و هدف اهورا فهمیده بود بیشتر عصبانی شدم و اهورا رو کنار زدم و به سمت اتاقم برگشتم در اتاق بستم و خودم روی تخت انداختم سوزش دستم یادم رفته بود و این بار درد قلبم بود که داشت جونمو می گرفت شوهرم یعنی از من داشت استفاده می کرد؟

با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن زیاد طول نکشید که اهورا وارد اتاق شد و کنارم نشست خواست به من دست بزنه دستشو پس زدم و گفتم به من نزدیک نشو می خوام تنها باشم.
اما اهورا منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد و شروع کرد به فوت کردن دستم
_انقدر دیوونه ای که میشینی همچین فکر و خیال هایی به هم می‌بافی؟
عزیز من ...
من همیشه تشنه تو و با تو بودنم اینو خودت خوب میدونی اگه امشب کمی از شبای دیگه متفاوت تر بودم برای این بود که بیشتر و بیشتر دوست دارم و احساس می کنم علاقه و عشقم به تو از وقتی این زن و دوباره دیدم چندین برابر شده من نمیخوام از تو استفاده کنم برای انتقام یا هر چیزه دیگه ای فقط می خوام بیشتر و بیشتر از با تو بودن لذت ببرم کاری که قبلاً کمتر انجام دادم‌....

حرفاش انگار آب روی آتیش بود و آروم میکرد من خیلی زود با حرف‌های این مرد رام می شدم یعنی دنبال یه بهونه بودم که فقط خودمو آروم کنم و اهورا خوب بلد بود توی اینجور مواقع منو با حرفاش آروم کنه کمی که آروم شدم رو بهم گفت _دستت بدجوری سوخته حواست کجاست تو دختر؟
با گلایه زمزمه کردم
??

1401/04/24 15:14

????

#خان_زاده
#پارت91
#جلد_دوم
حواسم پیش تو بود و زندگیمون...
ببین به چه روزی افتاده م که دارم یه زن دیگه رو توی خونه خودم تحمل می کنم.

با بغض نالیدم
اهورا تو هیچوقت حق نداری که منو تنها بزاری چون به خاطر تو و خانوادت سختی نبوده که نکشیده باشم ؛دردی نبوده که احساس نکرده باشم ؛تو هیچ وقت حق نداری منو دخترمو تنها بزاری.

صورتمو با دستاش گرفت و به صورتم زل زد و گفت
_این حرفایی که میزنی منو واقعاً ناراحت میکنه
من تورو دوست دارم از اتفاقاتی که توی گذشته افتادم خوب و خوب باخبرم چون مسبب همشون خودم بودم اما الان تنها و تنها برای من توی زندگیم تو و دخترم مهمین من هیچ علاقه‌ای به این زن یا هیچ *** دیگه ای ندارم من به خاطر پول تحت تاثیر حرفهای خانواده‌ام قرار نمی‌گیرم خواهش می کنم اینا رو توی گوشت فرو کن و کمتر با این حرف ها خودتو عذاب بده و شکنجه کن...

سرمو روی سینش گذاشتم و گفتم من فقط میترسم ؛خواهش می کنم همیشه همینطور مصمم کنارم بمون اینطوری من میتونم احساس خوشبختی کنم.
دوباره شروع کرد به فوت کردن دستمو گفت
_نگران هیچ چیز نباش من همیشه کنارتم.
الانم بزار لباس بپوشم برم یه پماد سوختگی بگیرم و برگردم بدجوری دست تو سوزوندی ...
با اخم تازه یاد لخت بودنش جلوی کیمیا افتادم و گفتم.

خجالت نمیکشی اینطوری اوندی جلو اون زنیکه؟
داشت با چشماش تورو میخورد...

اول کمی متعحب به من نگاه کرد و بعد با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن و گفت
_دیونه ای بخدا..
دختر جیغ زدی منم ترسیدم و سریع اومدم مگه بخاطر کیمیا لخت اومدم؟

بعدشم من همه ی وجودم برای توعه خانمی...
همه ی این بدن عضله ها همه و همه اش تقدیم به تو...

بالشت و برداشتم و به سمتش پرت کردم و گفتم
چه خودتم تحویل میگیری اخه...

با خنده سریع لباساشو پوشید و از خونه بیرون رفت.
از بیرون رفتن اهورا از خونه چند دقیقه نگذشته بود که کیمیا وارد اتاق ما شد و به در تکیه داد و دست به سینه بهم زل زد روبهش گفتم

تو اینجا چیکار داری؟

خنده مسخره روی صورتش جا خوش کرد و گفت
_ دلتو به این اهورا خوش نکن اون اگه داره اینطوری خودشو بهت نزدیک میکنه برای اینکه به من نشون بده مثلا تو رو دوست داره اما واقعیت اینه که اون از حرصشه این که نمیتونه با من باشه داره همه ی این کارا رو می کنه...

با صدای بلندی رو بهش گفتم گمشو از این اتاق بیرون
خندید و از اتاق رفت خوب بلد بود که منو دیوونه کنه داشتم از دست این دو نفر واقعاً به جنون می رسیدم نمیدونستم کدوم یکی دارن راست میگن و کدوم یکی داره دروغ میگه بالاخره وقتی اهورا برگشت کاملاً تاول روی دستم بیرون زده بود

1401/04/24 15:15

و معلوم بود
اهورا کلافه شروع کرد به زدن پماد روی دستم غرغر کردن که چرا حواسمو جمع نمی کنم...
از این همه توجه خوشحال می شدم حتی توی اعصاب خوردی و ناراحتی....
دیونه بودم
من واقعا دیونه ی این ادم بودم

??

1401/04/24 15:15

????

#خان_زاده
#پارت92
#جلد_دوم
چند روزی به همین منوال گذشت و اتفاق جدیدی نیفتاده بود و همه چیز روی روال خودش بود تنها مشکلی که وجود داشت حضور ناجور کیمیا توی خونه من بود هیچ چیز خاصی بین کیمیا و اهورا نبود از این بابت دیگه خیالم راحت شده بود مونس بد جوری با کیمیا گرم گرفته بود خیلی مواظب بودم تا ببینم کیمیا حرف خاصی به مونس میزنه یا نه اما انگار این زن واقعاً مونس و دوست داشت که تمام وقتشو با اون می‌گذروند وقتایی هم که بیکار بود یه تیکه به من انداخت و منو از کوره در می کرد هم من هم اهورا داشتیم عادت می کردیم به حضور این زن توی خونمون اما برگشتن بی موقع اهورا بخونه اونم ساعت 5 بعد از ظهر کمی نگران کننده به نظر می رسید به استقبالش رفتم و پرسیدم چیزی شده که اینقدر زود اومدی کلافه به نظر می رسید کیفشو روی زمین انداخت و گفت
_ قراره برامون مهمون بیاد !

متعجب پرسیدم مهمون؟ کی قراره بیاد .
اهورا عصبی گفت
_ مادرم مادرم داره میاد اینجا .
نفسم رو بیرون دادم و گفتم خوب بیاد یکی دو ساعت میمونه میره دیگه اینکه دیگه کلافگی و اعصاب خوردی نداره به دیوار راهرو تکیه کرد و گفت
_ اما اون داره باچمدون و بارو بندیل میاد می خواد یه مدت اینجا بمونه چون پدرم رفته سفر .
از شنیدن این حرف خشکم زد باورم نمیشد توی این اوضاع این خبر و بشنوم دیگه الان من بیشتر از اهورا ترسیده بودم و نگران شدم با استرس رو بهش گفتم الان باید چیکار کنیم کیمیا باید بره خونه خودش ممکن نیست اون اینجا بمونه مادرت حتماً می بینتش و بعد برامون دردسر میشه اهورا که کلافه تر از من بود به سمت پذیرایی رفت و روی مبل نشست و گفت برو صداش کن تا باهاش حرف بزنیم و قضیه رو بهش بگیم سراسیمه به سمت اتاقش رفتم و صداش کردم کیمیا که داشت با مونس نقاشی می کشید از جاش بلند شد و گفت
_چی شده چه خبرته ؟
بهش گفتم بیا باید با هم حرف بزنیم پشت سرم راه افتاد و هنوز هم من به صدای کفش های پاشنه بلند این زن عادت نکرده بودم و روی اعصابم بود وقتی پیشه اهورا رسیدیم من کنار اهورا نشستم و کیمیا درست رو به روی ما.

اهورا شروع کرد به حرف زدن رو بهش گفت که مادرم داره میاد اینجا و قراره یه چند روزی رو اینجا بمونه تو باید بری خونه خودت هر وقت که مادرم رفت خبر میدم که برگردی کیمیا که دقیق به حرفاش گوش می کرد کمی مکث کرد و بعد با صدای بلندی خندید و گفت
_بهونه بهتر از این برای اینکه منو از اینجا بفرستید برم پیدا نکردی؟
اهورا عصبی گفت
_ بهونه چیه میگم مادرم داره میاد این جا نمیشه تو این جا باشی میفهمی؟
کیمیا کمی خودشو جلوتر کشید و گفت
_ من با این حرفا

1401/04/24 15:17

خام نمیشم قرارم نیست از اینجا تکون بخورم چون اگه برم مطمئن باشین دفعه بعدی در کار نیست و دیگه هیچ وقت نمیتونین روی بچه تون و هم ببینید

1401/04/24 15:17

????

#خان_زاده
#پارت93
#جلد_دوم
اهورا عصبانی از جاش بلند شد و به سمتش رفت و گفت
_تو حرف نمیفهمی نه؟ هر چی من بگم یه چیزی از خودت در میاری تا جواب منو بدی؟
ببین دارم بهت چی میگم مادر من داره میاد اینجا و تو باید؛ باید از اینجا بری.
کیمیا دست به سینه شد و گفت
_ با یه شرطی از اینجا میرم؟
هردومون منتظر بهشت نگاه کردیم که گفت
_ تو هم با من میای تو خونه من میمونی تا وقتی که مادرت بره.
این بار من مثل بمب منفجر شدم و با صدای بلندی گفتم تو الان چی گفتی من شوهرمو بفرستم خونه تو بمونه مگه عقلمو از دست دادم یا دیوونه شدم اصلا میفهمی چی داری میگی ؟
کیمیا با همون لبخند پیروزی که روی لبش بود گفت
_ تو این بچه رو خیلی دوست داری پس باید با شرط و شروط و شرایط منم کنار بیای من از تنهایی میترسم و اهورا باید کناره من بمونه .
اهورا که انتظار شنیدن همچین شرطی رو نداشت توی سکوت فقط بهش نگاه می کرد کیمیا که دید کسی حرفی نمیزنه گفت
_خود دانید من به شما اخطار دادم یا این بچه رو میخواین یا نمیخواین اگر می‌خواهین باید به حرف‌های من گوش کنید و اگه نه من میتونم برم این بچه رو با خودم ببرم حالا شاید کشتمش شایدم نگهش داشتم برای خودم و شما هیچ وقت نمیتونی ردی از منو این بچه پیدا کنین...

تهدیداتش داشت منو میترسوند نمیخواستم بلایی سر بچم بیاد اهورا لگدی به میز وسط پذیرایی زد و گفت

_باشه با تو میام اما یه شب در میون اینجا میمونم یه شب خونه تو چون مادرم شک میکنه که وقتی اون میاد اینجا من کلاً خونه نباشم.

کیمیا ناراضی به نظر می رسید اما گفت
_باشه همینم خوبه یه شب درمیون...
آیلین جون دیدی بالاخره که شوهر تو با من با نصف کردی؟
یه شب مال من یه شب مال تو!
پشت بندش خندید
ومن نمی تونستم حرفی بزنم و مخالفت کنم و نمیتونستم قبول کنم بغض داشت خفم میکرد به سمت اتاقم دویدمو شروع کردم به گریه کردن پشت سرم اهورا وارد اتاق شد و کنارم نشست و منو محکم بغل کرد

1401/04/24 15:18

????

#خان_زاده
#پارت94
#جلد_دوم
سرمو روی سینه اش گذاشت و گفت
_گریه نداره دختر خوب من شبا قول میدم ساعت 12 به بعد برم اونجا و تا صبح بگیرم بخوابم قرار نیست هیچ اتفاقی بین من و کیمیا بیفته!

شکی به اهورا نداشتم اما خوب میدونستم کیمیا مار خوش خط و خالیه و خیلی خطرناک میترسیدم یه طوری اهورا رو از من دور کنه اما نمیتونستم به اهورا بگم که اونجا نره چون واقعاً میترسیدم بلایی سر بچه بیاره من برای داشتن این بچه کم بدبختی نکشیده بودم الان که دیگه چند وقتی هم از وجودش میگذره نمیتونستم از دستش بدم.

اهورا روی سرم رو بوسید و گفت _عزیزم باید زودتر کیمیا رو از اینجا ببرم چون هر لحظه ممکنه مادرم برسه باشه؟
قول بده وقتی رفتم گریه نکنی زود کیمیا رو میزارم توی خونش و برمیگردم نگران نباش .

بدون حرف سرمو تکون دادم و اهورا لبامو بوسید و ازم فاصله گرفت و به پذیرایی برگشت صداشو میشنیدم که داشت به کیمیا میگفت لباساشو بپوشه و آماده بشه باید زودتر اتاق مهمون و مرتب می کردم و وسیله های کیمیا رو از اونجا برمی داشتم نباید رد و اثری ازش باقی میموند خوب مادر شوهرمو می‌شناختم که از ماست مورو می کشید بیرون تا وقتی که از خونه بیرون برن از اتاق بیرون نرفتم نمی‌خواستم موقع رفتن اونا بینمشون چون برام سخت و غیرقابل تحمل بود سریع خودمو تو اتاق کیمیا رسوندم و تمام وسیله هاشو لباسهاشو توی چمدونش جمع کردم و چمدون و به اتاق خودمون آوردم.
سری به مونس زدم و گفتم که نباید هیچ حرفی در مورد کیمیا به مادربزرگش بزنه و دخترکم چشم گفت و من خیالم راحت شد .

??

1401/04/24 15:18