سرزمین رمان💚

112 عضو

????

#خان_زاده
#پارت95
#جلد_دوم
باید شام درست میکردم چون مادرشوهرم بهونه گیر بود و دنبال یه فرصت تا به من گیر بده و بدجوری اعصابمو بهم بریزه شروع کردم به درست کردن شام صدای زنگ خونه به صدا در اومد کارامو ول کردم و به سمت آیفون رفتم و بازش کردم منتظر شدم تا بیاد بالا چند دقیقه طول کشید تا به در خونه برسه سعی کردم با خوش‌رویی حتما باهاش برخورد کنم بهش خوش آمد گفتم و چمدون کوچکی که دستش بود ازش گرفتم سلام آرومی داد و داخل خونه شد نگاهی کرد و گفت
_یه چند روزی اینجا میمونم.
رو بهش گفتم خیلی خوشحال شدیم که قراره اینجا باشین.

می دونم اهورا بهم گفت که پدر جان رفتن مسافرت و شما می خواین این مدت و پیش ما بگذرونی روی مبل نشست و گفت
_ اهورا هنوز نیومده ؟
چمدونشو به سمت اتاق مهمون بردم و گفتم هنوز مونده تا وقت برگشتن اهورا برسه یکی دو ساعت دیگه بر میگرده پشت سرم راه افتاد و گفت
_من کمی سردرد دارم اتاقمو نشونم بده تا بخوابم.
اتاق و نشون دادم و گفتم بفرمایید اینجا اتاق شماست وارد اتاق شد و پشت سرش رفتم و چمدونا کنار در گذاشتم و گفتم می خواین براتون یه مسکن یا جوشونده بیارم؟

روی تخت نشست و گفت
_من چیزی احتیاج ندارم بخوابم بهتر میشم .
سریع از اتاق بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم از این که از بدو ورودش با من بد رفتاریکرد نکرده بود و چیزی بارم نکرده بود متعجب بودم اما سرمو با شام مشغول کردم تا هم به این زن و هم به اهورا و کیمیا فکر نکنم...

اومدن اهورا یک و نیم ساعتی طول کشید و من هزار بار توی این مدت مردم و جون دادم

فکر و خیالای زیادی از سرم میگذشت و باعث میشد دیونه بشم...
??

1401/04/24 15:19

????

#خان_زاده
#پارت96
#جلد_دوم
#اهورا

از این که مجبور بودم جلوی این زن کوتاه بیام از خودم متنفر میشدم اما چاره ای جز این نداشتم وقتی جلوی آپارتمانی که کیمیا اونجا زندگی می کرد ماشین رو نگه داشتم بدون حرفی منتظر شدم تا از ماشین پیاده بشه اما انگار اون همچین قصدی نداشت خلاف میلم به سمتش چرخیدم و پرسیدم نمی خوای پیاده بشی بازم توی سکوت به من نگاه می کرد امیدوار بودم دوباره اون حرفای همیشگی رو شروع نکنه اما چندان امیدواریم موثر نبود دستشو روی دست من که روی دنده بود گذاشت و گفت
_تو نمیخوای منو ببخشی ؟
دستشو پس زدم و گفتم شاید اگر این بازی مزخرف و راه نمینداختی می بخشیدمت و گذشته رو فراموش می کردم البته مثل دوست کنارت میموندم اما وقتی تو با من این بازی رو کردی واقعا برای خودم متاسفم شدم که یه روزی آدمی مثل تو رو دوست داشتم.

_ اما من هر روزی که از تو دور بودم بهت فکر میکردم و دوستت داشتم تو نمیتونی اینطو منو بندازی دور...

با صدای بلندی خندیدم و گفتم من تو رو انداختم دور یا تو منو! خوب به گذشته فکر کن منه اهورا موندم پای تو و حرف های دروغی که بهم گفته بودی امیدوار به یه عشقه خیالی اما تو منو رها کردی و با پسر عموی عزیزت رفتی اون سر دنیا اگه حتی اون موقع بهم میگفتی که آرزوت رفتن به خارج از کشور خودم تورو با ارزوت زودتر میرسوندم اما تو به من پشت پا زدی خیانت کردی و توی اوج رابطمون بدون هیچ حرف یا توضیحی منو تنها گذاشتی و رفتی ...
به سمتش خم شدم و که انگار باز خیالاتی شده با لبخند به من نگاه کرد اما وقتی دستمو روی دستگیره در گذاشتم و بازش کردم و خودمو عقب کشیدم وارفته به من نگاه کرد زودباش برو پایین باید زودتر برگردم خونه آیلین حالش زیاد خوب نبود تا خواست از ماشین پیاده بشه رو بهم گفت
_ اینقدر نقش بازی نکن که آیلین و دوست داری شاید قبل از اومدن من آیلین و دوست داشتی اما الان بدون شک میتونم بهت بگم که تو منو دوست داری نه اوندختره ی دهاتی رو ...
من سعی کرده بودم تمام گذشته و اتفاقات شو فراموش کنم اما این آدم انگار می خواست نبش قبر کنه و نذاره گذشته‌ای که خاک کردم زیر خاک بمونه عصبی بهش توپیدم حرف دهنتو بفهم آیلین زن منه و من عاشقشم برای اینکه کنارم داشته باشمش هر کاری می کنم و تو باید اینو قبول کنی...
کمی مکث کرد و از ماشین پیاده شد در رو که بست تا خواستم ماشین رو روشن کنم دیدم که جلوی در پاش پیچ خورد و روی زمین افتاد نمی دونستم واقعاً اتفاقی افتاده یا باز داره نقش بازی می کنه به ناچار پیاده شدم و ماشین رو دور زدم و کنارش روی زمین نشستم

??

1401/04/24 15:19

????

#خان_زاده
#پارت97
#جلد_دوم
چی شد نگو که پات پیچ خورده چون تو عادت داری به راه رفتن با این کفش ها ...
اما وقتی صورتشو دیدم و چشمای اشکیشو و بهم دوخت فهمیدم که واقعاً اتفاقی افتاده دستشو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه سعی کردم دوباره به سمت ماشین ببرمش که مانع شد و گفت
_کجا میری؟
جواب دادم
میبرمت دکتر پا تو ببینه انگار واقعاً چیزی شده اشک چشماش او پاک کرد و گفت
_چیزی نیست فقط کمکم کن برم خونه نمیخوام برم پیشه دکتر نگاهش کردم و گفتم
هر طور که خودت میخوای فقط مواظب بچه من باش اتفاقی براش بیفته من از چشم تو میبینم برای رسیدن به ورودی آپارتمانی که توش زندگی می کرد باید 56 تا پله رو بالا می رفتیم تا به آسانسور می رسیدیم و کیمیا انقدری داشت ناله میکرد که روشن بود نمیتونه راه بره به ناچار دستمو زیره زانوش انداختم و از روی زمین بلندش کردم دستاش دوره گردنم حلقه کردو اون عطر قدیمی توی مشامم پیچید با این عطر تمام گذشته جلوی چشمم جون گرفت روزایی که با تمام وجود عاشق این زن بودم و راضی بودم از هر چیزی که دارم بگذرم فقط لبخند روی لباش باشه این چند پله رو چجوری بالا رفتم نمیدونم اما خوب میدونم که حتی به صورت کیمیا نگاه نکردم توی گذشته و بودم که همین زن خودش از من گرفته بود وقتی کلید آسانسور و زدم خواستم کیمیا رو روی زمین بزارم اما اون دستاشو سفت تر دوره گردنم حلقه کرد و گفت
_خواهش می کنم منو زمین نذار پام درد میکنه عصبی زمزمه کردم این چیزا رو به پای خودت نویس تمام این کار را به خاطر بچه امه انجام میدم نه تو...

ریز زیر گردنم خندید و نفس های داغش پوسته گردنمو داغ کرد احساس می کردم قلبم داره به شماره میفته من همیشه خدا جلوی این زن ضعیف بودم اما میخواستم خودمو ضعیف نشون ندم این زن برای من تموم شده بود و دیگه برام هیچ اهمیتی نداشت اما کارایی که می کرد منو دیوونه میکرد خوب منو میشناخت بهتر از هر *** دیگه وقتی سوار آسانسور شدیم لباش هنوز روی گردنم بود با خودم گفتم خدا رو شکر که آیلین این چیزا رو نمی بینه وگرنه مطمئن بودنم یک ثانیه هم کنارم نمی موند کلافه گردنمو عقب کشیدم و گفتم.

1401/04/24 15:20

????

#خان_زاده
#پارت98
#جلد_دوم



سرتو بیار جلوتر داری اونجا چه غلطی می کنی؟
بهم نگاه کرد و گفت
_ هنوزم جلوی من تاب و توان از دست میدی پس اینقدر نگو که فراموشت کردم باشه ؟
تا خواستم جوابشو بدم به طبقه مورد نظر رسیدیم و از آسانسور بیرون اومدیم کنار در روی زمین گذاشتمش و اون توی کیفش دنبال کلید گشت تاخواستم بهش پشت کنم و داخل آسانسور برگردم دستمو چسبید و گفت
_ کجا داری میری ؟
نفسمو عصبی بیرون دادم و گفتم برمیگردم خونه الان مادرم اومده آیلین منتظرمه خودت که بهتر میدونی!
غمگین سرشو پایین انداخت و گفت _من ترس بدی دارم اونم درست وقتی که حامله سراغم میاد سرمو...

تکون دادم و منتظر شدم ادامه بده که گفت
_ من از تنهایی میترسم نمیتونم تنها بمونم
به خونه اشاره کردم و گفتم
تو که تنها نیستی خدمتکارت هست پس بهانه نیار دوباره دستمو چسبی و گفت
_ به خدا نیست من بهش گفتم که میتونه بره شهرستان خونه خودشون برای اینکه بگم برگرده یا یکی دیگرو پیدا کنم حداقل امشب و باید بمونی...
نمیدونستم چه جوابی باید بهش بدم اصلا نمیدونستم اینم یه بازیه یا واقعاً میترسه کمی مکث کردم نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم و اون درو باز کردم به من اشاره کرد تا داخل بشم مردد بودم
پاتوی خونش گذاشتم و اون لنگ زنان پشت سرم وارد شد رو بهش گفتم
من فقط یه ساعت اینجا میشینم تا تو یکیو پیدا کنی بیاد پیشت بیشتر از یک ساعت نمیتونم
دستشو به دیوار گرفت و گفت
_فعلاً کمکم کن برم به اتاقم بعد در مورد این که چقدر اینجا بمونی حرف می‌زنیم و بحث میکنیم.
دیگه داشتم به نقطه جوش می رسیدم کاملاً معلوم بود قصد از این زن چیه اما من چاره ای جز مدارا کردن باهاش نداشتم به سمتش رفتم و اون بازومو گرفت و هم قدم هم به سمت اتاق رفتیم اتاق در که باز کرد و وارد شدیم با دیدن عکسای خودم روی دیوار متعجم خشکم زد 4 تا از عکسای قدیمی منو بزرگ کرده بود و به دیوار زده بود کنار تختش عکس خودشو پسرش بود و روی دیوار تمام عکس من آروم کنارم زمزمه کرد
_میبینی من خیلی بیشتر از اون چیزی که تو فکر کنی دوستت دارم پس سعی نکن منو از سرت باز کنی چون یه ادمه عاشق که دلش بشکنه خیلی کارای زیادی می تونه انجام بده و خطرناک میشه مرزه بین عشق و نفرت فقط یه تار موعه...
اینو خودت بهتر از هر کسی میدونی.


??

1401/04/24 15:20

????

#خان_زاده
#پارت99
#جلد_دوم


به سمتش چرخیدم و گفتم که خیالات خام نکن تو توی زندگی من دیگه جایی نداری هر کسی توی زندگی من یک بار میاد اگه لیاقتشو داشته باشه برای همیشه میمونه تو لیاقت نداشتی رفتی و برای من تموم شدی همین و بس کمی بهم نگاه کرد و دستشو بنده کمد دیواری کنارش کرد با کمک کمد به سمت تخت رفت و روش نشست و شروع کرد به در آوردن مانتوش...
خواستم از اتاق بیرون برم باز صداش روی اعصابم رفت
_ بمون بزار مانتومو در بیارم حرف بزنیم.

بدون اینکه به سمتش بچرخم گفتم من توی پذیرایی منتظرتم بیا حرفم همونجا میزنیم.
دیگه منتظر نشدم که حرفی بزنه از اتاق بیرون رفتم اومدنش ده دقیقه طول کشید اما وقتی سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم توی اون تاپ دکلته و دامن کوتاهی که تنش کرده بود به شدت شبیه کیمیایی چند سال پیش شده بود کیمیایی که من برای اولین بار عشق و باهاش تجربه کرده بودم
داشت تمام تلاششو میکرد تا منو به گذشته برگردونه و خوب کارشم بلد بود نزدیکم شد و جلوی پام روی زمین زانو زد دستشو روی دستم گذاشت و من مبهوت بهش خیره شدم

_خوب بهم نگاه کن اهورا من کیمیام همون کیمیایی که تو یک ساله تمام فقط از دور نگاش کردی و بهش لبخند زدی خودتم خوب میدونی نمیتونی از من بگذری پس سعی و تلاش بی خود نکن ...

نفسم بند اومده بود درسته حرفاش واقعیت نبود اما الان کم آورده بودم احساس می کردم همون اهورای 20 سالم که وقتی دیدمش نفسم بند اومد و با خودم گفتم این دختر همونیه که می خوام تمام عمر کنارش زندگی کنم اما وقتی صورت معصومه آیلین جلوی روم زنده شد و جون دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم و به مبل تکیه دادم با یه تفس عمیق گفتم
تمومش کن این مسخره بازی رو میخوای به چی برس؟
عشق تو برای من مرده و دیگه ام زنده نمیشه پس تموم کن این بازی رو من صبرم حدی داره از حدش که بگذره دیگه نمیفهمم یا یه بلایی سر تو میارم یا خودم پس به خودت بیا کیمیا.
دست از سر من بردار...
لبخندی زد و گفت
_خوشحالم که داری کم کم تنفرت و کنار میذاری...
داری به من واکنش نشون میدی این یعنی من راهم و درست انتخاب کردم و دارم موفق میشم



??

1401/04/24 15:21

????

#خان_زاده
#پارت100
#جلد_دوم


از جام بلند شدم و گفتم انگار تو عقلت قرار نیست سر جاش بیاد پس بهتره من زودتر برم نمیخوام آیلین نگرانم بشه دستمو گرفت و گفت
_اما من میترسم بهت که گفتم نمیتونم تنها بمونم .
دستشو پس زدم و با عصبانیت رو بهش گفتم اگه واقعاً ترسی داشتی به جای این وراجی ها می رفتی و یکیو پیدا میکردی که امشب باهات بمونه نه که بشینی پای از راه بدر کردن من دیگه نذاشتم حرفی بزنه از خونه بیرون زدم از خودم عصبی بودم که داشتم هوایی می شدم اما در واقع من تقصیری هم نداشتم چون قلبم هنوزم مثل گذشته برای اون عشق بزرگ بی قراری میکرد با این که منو تنها گذاشته بود و بهم خیانت کرده بود اما منه دیوانه هنوز وقتی میدیدمش یاد گذشته ها افتادم اما من به آیلین قول داده بودم که هیچ وقت بهش خیانت نکنم و ترکش نکنم من آیلین و دوست داشتم و نمی خواستم از دست بدم.
چون تنها کسی که منو واقعاً دوست داشت خود ایلین بود .
تمام مسیر برگشت به خونه توی سرم به این فکر می کردم که نکنه کیمیا راست می‌گفته و واقعاً میترسه اما این قدری بازی در آورده بود که به حرفاش اعتماد نکنم به خونه که رسیدم آیلین نگران به سمتم اومد و با ناراحتی پرسید
_کجا موندی مادرت هزار بار سراغ تو گرفته.
خم شدم و صورتشو بوسیدم و گفتم
معذرت می خوام پای کیمیا پیچ خورد و مجبور شدم کمی علاف بشم با استرس پرسید
_اتفاقی که برای بچه نیفتاده؟
سرمو تکون دادم و گفتم نه نگران نباش اتفاقی نیفتاد وقتی با آیلین به پذیرایی رسیدم نگاهی به اطراف کردم و پرسیدم مادرم کجاست به اتاق اشاره کرد و گفت
_توی اتاق گفت میخواد کمی بخوابه اما نخوابید و هر چند دقیقه یک بار سراغ تورو از من گرفت.
باشه ای گفتم و به سمت اتاق رفتم وقتی درو باز کردن مادرم با دیدن من لبخند زد و به کنارش اشاره کرد و گفت
_سلام بیا اینجا کنارم بشین به سمتش رفتم و کنارش نشستم و دستمو توی دستش گرفت و گفت _خوبی پسرم کجا موندی تو؟
این سوال و مشکوک پرسیده بود انگار که مثلاً میدونه من یه جای ناجوریم و از زنم پنهون می کنم بهش جواب دادم کارام یکم طول کشید داشتم به اونا می رسیدم شما خوبین تونستی استراحت کنی با ناراحتی جواب داد
_چه استراحتی؟
پدرت خیلی عصبانی بود موقع رفتن بهم گفت بیام اینجا و پیش شما بمونم حواسم به زنت باشه تا دروغ تحویلمون نده.

1401/04/24 15:21

1401/04/24 15:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

چشیدنِ طعمِ لبات
قشنگترین سکانسی بود
که تو زندگی تجربه کردم
سکانسی که حتی با مرگم از بین نمیره!



??

1401/04/24 15:26

????

#خانزاده
#پارت101

اخمامو توی هم کشیدم و گفتم مادر من این چه حرفیه آیلین چرا باید دروغ بگه من خودم خوب میدونم که زن من الان حامله است چه دروغی داره تا به شما بگه ؟
مادرم که از طرف داری من ناراحت شده بود گفت
_تو زنها رو نمیشناسی خیلی از این حرف‌ها می‌زنن تا شوهراشون خام کنن.
واقعاً دیگه از این حرفا خسته شده بودم طاقت اینکه انقدر حرف بشنوم ودیگه نداشتم از جام بلند شدم و گفتم مادر من من واقعاً دیگه خستم اگه می خوای به این حرفات ادامه بدی من برم کمی بخوابم چون سردرد داره دیوونم میکنه دستمو گرفت و دوباره منو کنارش نشوند و گفت
_ببین پسرم من مادرتم هیچ وقت بد تو رو نمی خوام خودت میدونی که پدرت چقدر دارایی داره و میتونه چه کارایی بکنه تو که نمیخوای این همه ثروت و به بقیه بذل و بخشش کنه و چیزی برای تو نمونه؟
چشمامو کمی مالیدم و می گفتم ثروت خودشه هر کاری دلش بخواد میتونه باهاش بکنه من باید این وسط چیکار کنم مادرم که انگار منتظره همین جمله بود گفت
_ خوب پسر من منم حرفم همینه تو باید هر کاری که پدرت میگه انجام بدی تا این همه ثروت به تو و بچه تو برسه
منتظر بهش نگاه کردم و اون ادامه داد
_من شکی ندارم که آیلین حامله نیست و داره بازی در میاره ببین چی دارم بهت میگم من این چند روزی که اینجا هستم توی قضیه رو در میارم اگه حرف های من راست بود تو باید آیلین و بیخیال بشی و دوباره ازدواج کنی و یه نوه پسر برای ما بیاری .

???

1401/04/24 22:33

???

#خانزاده
#پارت102

بحث بچه و پسردارشدن و ارث و میراث و این چیزا هیچ وقت انگار تمامی نداشت واقعا خسته شده بودم از اینکه این همه توضیح بدم که من زنمو دوست دارم زندگیمو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم از جام بلند شدم و گفتم شما هر کاری دلت میخواد بکنه آیلین چه حامله باشه که هست چه نباشه من ازش نمیگذرم این رو هیچ وقت یادتون نره اون زن منه و من ازش یه دختر دارم از اتاق بیرون اومدم باید دوش می گرفتم احساس می کردم دارم خفه میشم توی احساسات متناقضی که تمام وجودمو گرفته بود داشتم غرق میشدم وارد حمام که شدم کمی بعد آیلین آروم به در زد و گفت
_داری دوش میگیری؟
درو باز کردم و گفتم آره کمی عرق کرده بودم خواستم یه دوش کوتاه بگیرم باشه گفت و حوله رو برام گذاشت دستشو گرفتم و توی حمام کشیدم و گفتم تو چرا نمیای چشماشو گرد کرد و گفت
_مادرت اینجاست بیاد ببینه آبرو برامون نمیمونه
بیخیال در حمام و قفل کردم و اونوبین خودمو دیوار اسیرش کردم آب از سر و صورت من روی صورت آیلین چکه می کرد…و صحنه‌های قشنگی درست کرده بود من این زن و دوست داشتم چون تمام زندگیش رو به پای من گذاشته بود روی صورتش خم شدم و لبشو عمیق بوسیدم همیشه جلوی من تسلیم بود
و تاب مقاومت نداشت
همراهیم کرد و اونم شروع کرد به بوسیدن من اما با صدای مادرم که از توی اتاق میومد ایلین وحشت زده از من جدا شد و گفت
_خاک به سرمون شد مادرت اینجاست الان میفهمه …
از اینکه دختر بیچاره انقدر از مادرم می ترسید کلافه میشدم رو بهش گفتم تو زنه منی هیچ *** نمیتونه به من بگه که به زنت نزدیک نشو من هرکاری که دلم بخواد می کنم فهمیدی ؟
آب دهنشو پایین فرستاد و من لای در حمام و باز کردم و گفتم چی شده مامان ؟
با لحن بدی گفت
_ زنت کجاست؟
از این که اینطور آیلین و صدا زده بود بهم برخورد پس بدون خجالت گفتم پیش من توی حموم کارش دارین؟
عصبانی بهم نزدیک شد و گفت
_ شما اصلا حیا سرتون نمیشه؟
این دختر واقعا یه دختر واقعا شورشو در اوده !
خجالت نمیکشه وقتی من اینجام با تو میاد توی حمام ؟

???

1401/04/24 22:40

??

#خانزاده
#پارت103

عصبی گفتم من خواستم مادر من زنمه دلم خواست با من دوش بگیره مشکلی این وسط هست که من نمی دونم ؟
عصبانی از من رو گرفت و از اتاق بیرون رفت وقتی در حمام و بستم آیلین داشت با بغض به من نگاه می کرد موهای نمدار شو پشت گوشش فرستادم و گفتم بغض و گریه نداریم منو تو زن و شوهریم آیلین تو خودت انگار به این شک داری که اینطور ترس و وحشت توی جونت میوفته.
آروم زمزمه کرد
_ من نمی ترسم فقط خجالت میکشم همین..
گونشو بوسیدم و گفتم دیگه من واقعیت و گفتم خجالت نداره پس زود باش لباساتو در بیار چون شوهرت بدجوری هواتو کرده…
بی‌طاقت لباس های آیلین و از تنش جدا کردم و گوشه حمام انداختم دستم که روی پوست تنش نشست تمام مشکلات و مشغله های فکری از یادم رفت دستشو کشیدم و زیر دوش آب نگهش داشتم موهاش کم کم خیس می شد و من هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر هوایی می شدم این روزا نمیدونم چرا بیشتر از هر وقته دیگه احساس نیاز می کردم کامل خیس شد از زیر دوش بیرون اومد و نزدیک من ایستاد سرمو خم کردم و عمیق و طولانی لبشو بوسیدم آروم با صدای دلنشینی زمزمه کرد
_من خیلی تو رو دوست دارم اهورا بیشتر از چیزی که بتونی فکرشو بکنی .
این اعترافی که هر روز و هر شب و هر ساعتی که کنار هم بودیم به من میکرد بهم حس قدرت بیشتری می‌داد تا خوددار باشم و به عشق و علاقه به این دختر پایبند بمونم بعد از حمام حسابی و لذتی که ازش برده بودم هر دو با هم بیرون اومدیم ایلین سریع در اتاقو قفل کرد و گفت _بهتره زودتر لباس بپوشیم و بریم مادرت الان بدون شک به خون من تشنه است.

??

1401/04/24 22:41

??

#خانزاده
#پارت104

به این حرفش خندیدم و دوباره بین بازوهام اسیرش کردم و بدن لخت شو به خودم چسبوندم و گفتم هیچکس نمیتونه به تو حرفی بزنه این رو هیچ وقت فراموش نکن تو هم باید این اجازه رو به کسی ندی باشه؟
آروم باشه ای گفت و من لباسامو پوشیدم آیلین هم که استرس از تمام رفتارش می بارید سریع لباساشو پوشید و موهاشو بالای سرش جمع کرد تا خواست از اتاق بیرون بره جلوی در ایستادم و مانعش شدم با اخم رو بهش گفتم موهای به این بلندی بالای سرت جمع می کنی که حالا حالا ها خشک نشن و بعد سردرد بگیری زود باش بازشون کن…
دوباره خواست منو کنار بزنه و گفت _بیخیال اهورا مادرت الان منتظرمونه حالا بشینم اینارو خشک کنم به اعتنا به حرفش روی صندلی میز آرایش نشوندمش گفتم تو به این چیزا کاریت نباشه گفتم که مادرم با من روی صندلی که نشست نفسشو کلافه بیرون داد و من از توی کمد سشوار و برداشتم موهاشو باز کرد و روی شونش ریخت پشت سرش ایستادم و شروع کردم به سشوار کشیدن موهاش مگه زیباتر از اینم داشتیم که من موهای این دختر و خشک کنم .
در اتاق که باز شد و و مونس با صورتی گرفته وارد اتاق شد و با سشوارو خاموش کردم و به سمتش رفتم
چیزی شده عزیزم چرا ناراحتی؟
باصدای بغض داری گفت
_ مامان بزرگ عصبانی شد بهم گفت از جلوی چشمام دور شو تو هم مثل مادرت بی ادبی …
دخترکم انگار با دیدن من بغضش ترکید و خودشو توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن روی سرشو بوسیدم و گفتم
عزیزم ناراحت نشو مامان بزرگ از یه چیزه دیگه دلخوره برای همین عصبانیت شو سر تو خالی کرده نباید ناراحت بشی به ایلین نگاهی کردم و بهش اشاره کردم که مونش و بغل کنه و آرومش کنه خودم از اتاق بیرون رفتم.
.
??

1401/04/24 22:42

??

#خانزاده
#پارت105

مادرم توی پذیرایی نشسته بود به طرفش رفتم و عصبی گفتم
از من عصبی هستی چرا سر مونس خالی میکنی مادر من بچه چه گناهی داره؟
به سمتم اومد و گفت
_پسرم این زن تو داره دیگه از حد میگذرونه اخه این کارا چیه من نمیدونم خجالت داره!
این بار با صدای بلندی گفتم
این حرفا چیه اخه چرا دست از سر اون بیچاره برنمیدارین؟
چیکار کرده مگه ایلین؟؟
دارین تلاش بیهوده میکنین من هیچ رقمه از ایلین نمیگذرم.
من دوستش دارم عاشقشم شما گیر دادی که مناسب نیست ولی…
بهتره شما دیگه کوتاه بیاید چون واقعاً دارین منو عصبی می کنید کاری نکنین که یه شبه بی‌خبر جمع کنم با زن و بچه ام از این شهر خراب شده برم دستتون هیچ وقت به من نرسه
انگار تهدیدم واقعاً مادرمو ترسونده بود که سراسیمه بهم نزدیک شد و گفت
_این این حرفا چیه که میزنی یعنی چی که میذارم و میرم میخوای مادرتو دق بدی ؟
بدون اینکه کوتاه بیام گفتم فعلا که شماها داری منو دق میدین بیخیال من و زندگیم بشین وگرنه به جون دخترم که می خوام دنیاش نباشه میرم و دیگه سایمم نمی بینید همین و بس .
تا خواستم بهش پشت کنم صدای زنگ گوشیم بلند شد از روی میز که نزدیکه مادرم بود بر داشتم و به شماره نگاه کردم اسم کیمیا داشت روشن و خاموش می شد مادرم که انگار متوجه شده بود کنجکاو خودشو به من رسوند اما من ازش فاصله گرفتم و به اتاق خواب برگشتم

???

1401/04/24 22:43

??

#خانزاده
#پارت106

ایلین و مونس اونجا نبودن احتمالاً مونس و به اتاقش برده بود تماس و وصل کردم و صدای گریون کیمیا بازم مثل چی روی اعصابم رفت
_ اهورا هیچکیو پیدا نکردم که پیشم بمونه تو رو خدا بیا پیشم من خیلی می ترسم .
عصبی گفتم ببین من امشب حال و حوصله درست و حسابی ندارم کیمیا بیخیال من یکی شو برو خونه پدرت که اونجا تنها نمونی.
با همون گریه گفت
_ من نمیتونم برم اونجا اگه بهم شک کنن که حامله ام چی؟
پدر و مادرم دیوونه میش توکه اونا رو میشناسی چقدر حساسن؟
با صدای بلندی گفتم حساس؟
حساس بودن همچین گهی نمی خوردی به من هیچ ربطی نداره الانم هیچی از تو معلوم نیست که بخوان بفهمن خانواده ات پس برو اونجا تورو به خدا مزاحم من نشو امشب به اندازه کافی اینجا اعصابم خورد هست.
صداش آروم تر شد و گفت
_ چرا عزیزم چیزی شده؟
کلافه روی تخت نشستم و گفتم هر وقت شر تو از سر زندگیم کم شد حال منم خوب میشه.
در اتاق باز شد آیلین وارد اتاق شد نزدیکم نشست و بهم اشاره کرد که داری با کی حرف میزنی؟
آروم گفتم کیمیا ست زنگ زده میگه ترسیده و نمیتونه تنها بمونه آیلین گوشی رو از من گرفت و بهش گفت _ترس چی ؟مگه تو همه عمر تنهایی زندگی نکردی الان که به ما رسید ترس برتداشته!
نمی دونم کیمیا پشت خط چی بهش گفت که آیلین کلافه گفت _ببین من نمیتونم بیام اونجا مادرشوهرم مهمونمه چی بهش بگم بگم تو اینجایی من می خوام برم خونه کی پس همین امشب و یه جوری سر کن فردا خودم میگم دوستم راحیل بیاد پیشت.

??

1401/04/24 22:44

???

#خانزاده
#پارت107

کیمیا کوتاه بیانبود که نبود…
کلافه گوشیو گرفتم و گفتم یه جوری خودتو سرگرم کن من ساعت 12 شب به بعد میام پیشت باشه حله تموم شد؟
کیمیا که انگار خیلی از این حرف هم خوشحال شده بود باشه ای گفت و تلفن و قطع کرد این بار ایلین بود که با اخم داشت به من نگاه می کرد موهام چنگ زدم و گفتم تو رو خدا تو دیگه شروع نکن منه بدبخت بین شما سه تا گیر افتادم دیگه نمیدونم با کدومتون بجنگم با کدومتون خوب باشم آیلین نگاه ناراحتی به من کرد و از اتاق بیرون رفت واقعا دیگه داشتم دیوونه میشدم عجب گیری کرده بودم از دست اینا.
تنها زنی که توی زندگیم همیشه و همیشه بی گناه بوده ایلین بود اما این بیچاره هم الان باهاش بد حرف زده بودم .
باید از دلش در می‌آوردم از اتاق بیرون رفتم و وارد آشپزخونه شدم داشت شامو آماده می‌کرد مادرم با صدای بلندی گفت
_خانوم خانوما اگه شوهر داریت تموم شد خودتو تو دل شوهر جا کردن تموم شد یه شامی به ما بده مثلا مهمون داری ولی عین خیالت نیست و رفتی چپیدی توی حموم پیش شوهرت که چی که خودتو به من نشون بدی؟
ایلین توی سکوت کارش را انجام می داد و انگار سعی می کرد حرفاشون نشنوه از پشت بغلش کردم و موهاشو بوسیدم و گفتم
از من ناراحت نباش زا عصبانی بودم یه چیزی گفتم

از دست مادرم ناراحت بودم سر توخالی کردم معذرت می خوام توی سکوت و دوباره مشغول کاراش شد کنار گوشش زمزمه کردم
جواب مادرمو خودم دادم هر حرفی میزنه تو نشنیده بگیر پیرزنه میدونی که یه چیزی میگه برای خودشه تو که خوب از دل من خبر داری من غیر تو هیچکسی رو نمی خوام عزیز دلم باشه؟

???

1401/04/24 22:45

???

#خانزاده
#پارت108

با صدای بغض داری آروم باشه گفت من به سمت خودم چرخوندمش و گفتم جان اهورا بغض نکن ببین دارم با کیا میجنگم! من به خاطر اینکه زندگیمونو حفظ کنم دارم همه این کارهرو میکنم تو هم کمی صبر کن تحمل تو زیاد کن میدونم تحمل کردن من تو عصبانیت سخته اما باور کن دیگه نمی تونم روی خودم کنترلی داشته باشم می بینی که توی چه مخمصه ای افتادم .
بهم لبخند زد و گفت
_من با همه دنیا سر تو میجنگم اهورا به این هیچ وقت شک نکن کل دنیا جلوی روم بایسته من از تو نمیگذرم…
گونه شو بوسیدم و گفتم همین انتظارم ازت دارم همونطوری که تو مال منی منم متعلق به توام این یه حقیقته که هیچ وقت تغییر نمیکنه
پس غصه نخور نگران کیمیا و رفتنم به اونجا هم نباش تو که به من اعتماد داری؟
بهش حق میدادم که اینطور نگران باشه اما منم از سر خوشی به اونجا نمی رفتم بعد از خوابیدن مادرم و کلی حرف زدن و آروم کردن ایلین به سمت خونه کیمیا راه افتادم ماشین رو که جلوی ساختمون پارک کردم با خودم عهد بستم هر اتفاقی که بیفته نباید به هیچ وجه خامه این زن بشم انگار از پنجره خونش نگاهم می کرد که بی هوا در ورودی ساختمان باز شد سوار آسانسور شدم و وقتی جلوی واحدش بیرون اومدم جلوی در ایستاده بود همون لباس بعدازظهر تنش بود نگاهمو ازش گرفتم و بی اعتنا بهش از کنارش گذشتم و وارد خونه شدم همون وسط ایستادم و گفتم من شب قراره کجا بخوابم کمی بهم خیره شد و گفت
_چند ساعت تنها نشستم و منتظر توام و تو هم اومدنت این جوریه که داری اینطور از من فرار می کنی؟

???

1401/04/24 22:46

??

#خانزاده
#پارت109

حداقل بشین یه چایی باهم بخوریم بعد برو بخواب!
نگاهش کردم و گفتم ساعت یک نصفه شبه من چاییمو توی خونم خوردم الان باید بخوابم چون هم روز بدی گذروندم هم اینکه فردا توی شرکت خیلی کار دارم.
خودشو بهم نزدیک کرد و دستمو توی دستش گرفت و روی شکمش گذاشت و گفت
_ میدونی امروز به چی فکر میکردم به اینکه یه روزی آرزو بود من مادر بچه تو باشم کم سن بودیم اما آرزوهات واقعی و از ته دل بود اما با گذشت چند سال الان داریم به آرزومون میرسیم بچه تو توی وجود منه این یه دلیل روشن برای اینکه من و تو هیچ وقت نمی تونیم از هم دور بشیم و جدا بمونیم.
دستمو کنار کشیدم و با صدای بلندی خندیدم و گفتم
واقعاً تو چیزی مصرف می کنی که انقدر خیالاتی میشی اصلا میفهمی چی داری میگی اگه بچه منو آیلین توی شکم توعه به خاطر اینه که تو یه زنه حیله گری اگر من میدونستم که بچه ی من قراره توی وجود آدمی مثل تو رشد کنه هیچ وقت این کارو نمیکردم تو حتی سر اون دکتر بدبختم شیره مالیدی و کار خودتو پیشبردی الان پس به اسم تقدیر و گذشته و آینده و قسمت و این چیزا نذارش.
انگار کم کم داشت ناامید می شد که دلم همینو میخواست که ناامید بشه و فقط بچه ما رو توی وجودش نگه داره همین و بس…
به سمت اتاقی که ته راهرو بود اشاره کرد و گفت
_میتونی اینجا بخوابی ازش دور شدم و به سمت اون اتاق رفتم با وجود اینکه میدونستم من از ته قلبم عاشق آیلین هستم اما دیدن این زن گذشته رو جلوی چشمام زنده می‌کرد و منو ما وادار می کرد تا به اون روزا برگردم.

??

1401/04/24 22:47

??

#خانزاده
#پارت110

درست یادمه اولین رابطم با کیمیا چه روزی بود و چه اتفاقی افتاد کیمیا یه دختره 20 ساله بود که حتی از اسم رابطه می ترسید اما من به قدری عاشقش بودم که نمی تونستم ازش بگذرم فکر می کردم اگه جسمش مال خودم کنم دیگه همه چیز تموم میشه و سندش به نام من میخوره وقتی اونو توی خونم دعوت کردم و با هم شام خوردیم بعد از شام یک راست رفتم سر اصل مطلب و حرف دلمو بهش زدم رو بهش گفتم من دلم میخواد با تو یکی بشم این طوری خیالم از بابت اینکه هیچ کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه راحت می شه کیمیا که می ترسید رنگش پرید اما با کمی مکث دستمو گرفت و گفت
_ به قدری دوست دارم که حتی برای اینکه قبل از ازدواج باهات باشم نه نیارم.
وقتی این حرف زد انگار دنیا رو بهم دادن
اون موقع ها هیچ اهل دختر بازی و این کارا نبودم تمام ذهنم پیشه کیمیا بود وقتی لباساشو برای اولین بار در آوردم و بدن برهنه اش جلوی روم خودنمایی کرد عقل و هوش از سرم رفت احساس می کردم زیباترین خلقت خدا روی زمین و دارم میبینم وقتی دستم روی بدنش نشست و نوازشش کردم وقتی صدای آه و ناله اش توی اتاق پیچید با خودم گفتم این دختر تمام وجودش حتی ناله هاش برای منه وقتی روی تخت خوابوندمش و با اون همه عشق دخترونگی شو گرفتم و با من زن بودن و تجربه کرد غرور و تکبری همه وجودمو گرفت که انگار چه کار بزرگی کردم اون شب خیالم راحت شد که دیگه این دختر مال منه برای من و هیچکس نمیتونه از من بگیرتش…
صدای ناله هاش صدای آردم گریه کردنش…
درد داشتنش و تا صبح برای من ناز کردنش از بهترین لحظات عمرم بود…

اما وقتی بی خبر وبدون هیچ حرفی منو تنها گذاشت و رفت اونم اون سر دنیا با شوهرش دنیا روی سرم خراب شد تمام عشقی که بهش داشتم یک شبه ویران شد…
ازش انتظار داشتم حداقل قبل رفتنش همه چیزو برای من توضیح بده بعد بره اما اون حتی منو آدم حساب نکرد تا حرفی به من بزنه…

??

1401/04/24 22:48

??

#خانزاده
#پارت111

الان برگشته بود تا زندگی که به سختی سرپاش کرده بودم و برای داشتنش کلی مشکلات و به جون خریده بودم و از هم بپاشه اما خبر نداشت که من دیگه اون اهورای سابق نیستم و زندگیمو با چنگ و دندون نگه میدارم…
جام عوض شده بود و راحت نمیتونستم بخوابم عادت نداشتم موقع خواب آیلین کنارم نباشه اما مجبور بودم تمام سعیمو می کردم تا به چیزی فکر نکنم و فقط روی خواب تمرکز کنم چشمام تازه داشت گرم می شد که در اتاق باز شد و قیافه مظلوم کیمیا توی چهار چوب در ایستاد بهش نگاه کردم و گفتم باز چی شده سرو کلت پیدا شد به سمتم آمد و پایین تخت نشست و گفت
_ من از تنهایی میترسم میشه بیای تو اتاق من بخوابی؟
چشمامو گرد کردم و گفتم تو بغل من بخوابی !
قصدت از اول همین بود دیگه؟
آب دهنشو پایین فرستاد و گفت
_ نه به خدا اصلا همین جا پایین تخت میخوابم روی زمین…
صاف روی تخت نشستم و گفتم تو می خوای منو دیوونه کنی شکی توی این ندارم اما کیمیا اینو بدون پاتو از گلیمت دراز تر کنی قلمش می کنم با فهمیدی ؟
چشماش خیس شد و بغضش شکست آروم با گریه گفت
_ تو چرا این طوری با من رفتار می کنی مگه من چیکارت کردم من همون کیمیام یه غلطی تو گذشته کردم درست اما پشیمون شدم برگشتم پیشت الان درد تو چیه که این بلاها رو سرم میاری اینطوری باهام رفتار می کنی؟
از روی تخت بلند شدم و گفتم تو بیا روی تخت خواب من خودم رو زمین می خوابم..
چشماش خندید سریع روی تخت نشست و من از کمد دیواری که اونجا بود پتو و بالش برداشتم و روی زمین برای خودم جا انداختم دراز کشیدم و چشمام رو بستم اما اون دست دراز کرد و گفت
_ میشه دستمو بگیری؟

??

1401/04/24 22:54

??

#خانزاده
#پارت112

عصبی چشمامو باز کردم نگاهم رو بهش دادم این زن شده بود بلای جون من..
کیمیا معلومه درد تو چیه دیگه دست تو بگیرم چه صیغه ایه؟
آیلین بفهمه اینجا توی اتاق با تو خوابیدم از من دلخور میشه چه برسه به این که بگیرمت توی بغلم و برات لالایی بخونم تا بخوابی…
بخواب فقط بخواب دیوونم نکن پا میشم یه بلایی سر خودم با سرتو میارم…
لباش و آویزون کرد و دستش و عقب کشید باید زودتر می خوابیدم تا زودتر صبح بشه و من از اینجا برم دیگه طاقت نداشتم اعصابم به قدری به هم ریخته بود که کنترلی روی کارای خودمم نداشتم.
چشمامو بستم و با فکر کردن به مونس و آیلین سعی کردم خودمو آروم کنم آیلین و محکم بغل کردم کردم زمرمه کردم غیر از اینجا و دور از تو اصلا نمیتونم بخوابم..
اما صدایی که توی گوشم نشست مثل یه ظرف بزرگ آب جوش شد که روی سرم ریختن دستام شل شد و با ترس لای پلکامو باز کردم به زنی که کنارم خوابیده بود نگاه کردم کیمیا توی بغل من دراز کشیده بود با یه لبخند بهم نگاه می کرد خشکم زده بود نمیدونستم الان دقیقا باید چکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم تا اونجایی که یادمه من شب روی زمین خوابیدم اصلاً کیمیا کنار من نبود اما الان تو بغل من بود .
به خودم که اومدم سر جام نشستم و اون رو کنار زدم و گفتم تو اینجا چه غلطی می کنی؟
وقتی من خوابم اومدی و کنار من خوابیدی این بچه بازیا چیه که راه انداختی چرا اینطوری منو دیوونه می کنی ؟
لبخندش و جمع کرد و گفت
_من هیچ قصد بدی ندارم فقط و فقط می خوام مثل گذشته دوستم داشته باشی زیادیه اهورا؟
فریاد زدم زیادیه عوضی زیادیه لعنتی من زن دارم بچه دارم تورو نمیخوام به چه زبونی باید بگم برگرد همون خراب شده ای که بودی حتی دیگه بچه رو نمی خوام میریم و میندازیش من به آیلین میگم اتفاقی بوده باشه تمومش می کنیم!
فقط شرت و از زندگیم کم کن…

??

1401/04/24 22:55

??

#خانزاده
#پارت113

خندید و گفت
_ چی فکر کردی که من این بازی رو شروع کردم که به این راحتی ازش بگذرم از این خبرا نیست قرار نیست ازت بگذرم من یه هدف دارم اونم به دست آوردن توعه الانم به خاطر تو چون زن تو دوست داری باشه قبول می کنم دوستش داشته باشی اما با منم باش اهورا باید با من باشی وگرنه مجبور میشم کاری کنم که برای همیشه از دستش بدی…
از عصبانیت حاله من گذشته بود بلند شدم به سمتش هجوم بردم و محکم گلوش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم تو انقدر گنده شدی که منو بخوای تهدید کنی؟
و تو همون دختر ترسوی قدیمی همون خیانتکار عوضی همون هرزه فکر می کنی من از تهدیدهای تو میترسم اما اشتباه می کنی خیلی اشتباه می کنی…
کیمیا صورتش سرخ شده بود واقعا داشتم خفه اش میکردم یه چیزی توی درونم فریاد می زد تو بکشش تمومش کن…
شرش و از زندگیت کم کن اما صورت ایلین که جلوی روم زنده شد سریع دستمو از روی گردنش جدا کردم کیمیا به سرفه افتاد روی زمین افتاد…
شده پشت سر هم سرفه می‌کرد موهامو چنگ زدم و با مشت روی دیوار کوبیدم…
نمیدونستم چطور عصبانیتمو خالی کنم نمیدونستم با این زن با این شیطان چه خاکی باید به سرم بریزم وقتی سرفه هاش قطع شد از جاش بلند شده لپ تاپش رو آورد و روشن کرد نمیدونستم دنبال چیه وقتی صفحه لپ تاپ به سمت من چرخوند با دیدن عکسی که توش بود دیگه خفه شدم کیمیا توی بغلم خوابیده بود و با لبخند عکس گرفته بود با یه لبخند پیروزی گفت
_ نظرت چیه این عکس و ایلین هم ببینه به نظرت اون موقع دیگه با تو میمونه؟؟؟
عصبی به سمت لپ تاپ رفتم توی دیوار کوبیدمش …
دیگه نیست می فهمی؛ دیگه نیست…
کیمیا قبر خودتو کندی خودم میکشمتو چالت می کنم میفهمی؟ به خدا که چالت کنم .
از جاش بلند شد و روبروی من ایستاد و دستش رو روی صورتم گذاشت و گفت

??

1401/04/24 22:56

??

#خانزاده
#پارت114

_حرص نخور اهورا حرص نخور من اینقدر را *** نیستم که فقط اونجا نگهش دارم من از اون عکس باز دارم پس الکی دلتو خوش نکن…
دیوانه چی بهتر از این که هم با من باشی هم با اون آیلین که سنگشو به سینه میزنی؟
یکی عشق سابقت یکی به قول خودت عشق الانت کمتر مردی این شانس نصیبش میشه ها….
دوتا راه بیشتر نداری یا حرف منو جدی میگیری منو به عنوان عشق قدیمی توی زندگیت قبول می کنی یا اینکه من و تو دور میشم این عکس هارو نشون میدم به زنت و زندگیه حال به همزنتون و خراب کنم کدومو میخوای عزیزم؟
عصبی هلش دادم که بد جوری روی زمین افتاد ونقش زمین شد به سمت در که رفتم با صدای ناله مانند گفت
_ بچه ؛
بچه یه طوریش شد…
نمیخواستم بلایی سر بچه بیاد حداقل من نمی‌خواستم کسی باشم که بلایی سرش میاره راه رفته رو برگشتم کنارش نشستم گفتم
چی شده؟
چشمای خیس شو به صورت من دوخت و گفت
_شکمم تیر کشید اهورا نکنه بچه طوری شده؟
فقط همینو کم داشتم
سریع بلندش کردم یکی از مانتوهاش از توی کمد چنگ زدم و به زحمت تنش کردم شال روی سرش انداختم دستشو گرفتم تا کمکش کنم راه بره.
اما انگار واقعاً نمی تونست راه بره پس وقت تلف نکردم و بغلش کردم و از خونه بیرون زدم نمی‌خواستم این بچه این طوری بره و دیگه نباشه.
نمیخواستم من بکشمش .
سوار ماشین شدیم کیمیا سکوت کرده بود و به بیرون نگاه می کرد و دستش روی شکمش بود.
نمیدونم چه فکری داشت می کرد و چی توی سرش بود اما هرچی که بود نگران بود و شاید داشت به این فکر می‌کرد که اگه بلایی سر این بچه بیاد دیگه چطوری میتونه منو تهدید کنه؟

??

1401/04/24 23:20

??

#خانزاده
#پارت115

بیمارستان که رسیدیم دوباره درد و بهانه کرد و من مجبور شدم بغلش کنم وقتی یکی از دکتر اومد بالای سرش شروع کرد به معاینه کردنش خدا خدا میکردم اتفاقی برای این بچه نیفته خودم میخواستم که این بچه از بین بره البته نه اینجوری که من باعثش بشم اما می دونستم آیلین چقدر دوسش داره وفکر میکنه تنها کلید درهای بسته زندگیمون این بچه است .
دکتر معاینه اش که کرد و گفت
_خدا روشکر بچه حالش خوبه و اتفاق خاصی نیفتاده.
نفس راحتی کشیدم و صورت کیمیا دوباره خندید انگار درست حدس زده بودم.
دکتر که رفت کیمیا خودش رو بالاتر کشید روی تخت نشست و گفت _خدا رو شکر که اتفاقی نیفتاده خیلی ترسیدم.
پوزخن زدم و گفتم ترسیدی که دیگه نتونی ما را تهدید کنی مگه نه ؟نگاهی به من کرد و گفت
_ برای تهدید کردن که مدرک بالاتری دارم من می خوام بچه ی تو سالم باشه همون طوری که عاشق توام عاشق بچه های تو هستم چرا اینو باور نمی کنی؟
کلافه روی صندلی نشستم و گفتم جمع کن برگردیم دیگه دارم دیوونه میشم اون عکس و پاک کن کیمیا اگه ذره ای محبت یا خاطرات خوب از تو توی قلب و ذهن من مونده باشه با این عکسی که تو گرفتی اونم ازبین‌میره باور کن …
خیره به من نگاه کرد و گفت
_ من هیچ وقت مدرک به این خوبی رو از دست نمیدم نمیگم الان می خوام برم سراغ زنت اما اگه باهام راه نیای اون موقع میرم سراغش.
میدونم بعد از خیانتهای پی در پی تو و این عکس ببینه دیگه پیشت نمیمونه و اون موقع است که من تورو بدست میارم اما نمیخوام دلتو بشکنم باهام راه بیا تا با زنت راه بیام.
داشتم به این باور می رسیدم که این زن قتلش مردنش به دست من خواهد بود طوری که پیش می‌رفت بالاخره یه روز مجبورم می‌کرد تا جونش رو بگیرم و من این و ازش دریغ نمیکردم.
از روی تخت پایین اومدو گفت

???

1401/04/24 23:21

??


#خانزاده
#پارت116

_بازم شکمم تیر کشید.
این بار بی تفاوت بهش از اتاق بیرون رفتم به جهنم گفتم و بیرون رفتم بلای جونم شده بود آفت زندگیم شده بود کنار ماشین منتظرش بودم که با قدم های آهسته و صورتی توی هم رفته نزدیکم شد سوار ماشین شدو پشت فرمون نشستم و ماشینو روشن کردم هنوز صبح نشده بود و خیلی از این شبه کذایی مونده بود می دونستم الان آیین بیداره و نخوابیده میدونستم منتظره ونگران .
تا مسیر خونه کیمیا توی ماشین به خواب رفت و من باآرامش بیشتری رانندگی کردم وقتی جلوی آپارتمانش رسیدیم خودشو به خوابی عمیق زد و هر کاری کردم بیدار نشد دوباره بغلش کردم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و سرشو زیرگردنم گذاشت.
از این کارش به قدری عصبی شدم که دلم میخواست همین جا روی زمین پرتش کنم و برم برای همیشه…
نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترل کنم و بالاخره به خونش رسیدم اونو روی تختش گذاشتم و گفتم ببین من توی پذیرایی میخوابم نزدیک من نمیای کیمیا یه قدم بهم نزدیک بشی میکشمت این بار دیگه شک نکن …
خودتو به خواب نزن خوب میدونم که بیداری و داری حرفامو میشنوی کاری نکن که کاری کنم پشیمون بشی.
به پذیرایی رفتم و روی مبل دراز کشیدم ….

??

1401/04/24 23:22

من خودم در جریان همه اتفاقا هستم دیگه دکتر بردن شما چه صیغه ای؟
مگه زن من عروسک واسباب بازیه که بزنین بغلتون ببرین هر جایی که دلتون خواست؟
مادرم نگاهی به من کرد و گفت
_نه انگار دیگه اینجا جای من نیست شما دو نفر برای اینکه من از اینجا بیرون کنیددارید هر کاری میکنید.
تمام کاراتون برای اینکه من از این جا بندازین بیرون.
خب از اول بگید من میرم ...
??

1401/04/24 23:37