❤️هــمــراز ❤️
#پارت_185
نگاه قدر دانی بهش انداختم، هم زمان گارسون سفارشاتمونو اورد و گذاشت جلومون.
مال خودش آب پرتقال طبیعی بود و برای من یه دمنوش که نمی دونم چی بود و بوی جالبی می داد.
-بخور به استرست کمک می کنه.
سری تکون دادم و آروم گفتم:
-ممنون آتش. الان بهترم. با حرفات آرومم کردی.
همون طور که ازش انتظار می رفت شونه ای بالا انداخت و مغرور گفت:
_الان باید می خوابیدیم تا برای فردا آماده باشیم. منتها احتمالاً به خاطر تو هر جفتمون فردا از شدت بی خوابی چرت بزنیم. اگه به این خاطر من به کنسرتم گند بزنم اخراجی خانم رستا!
دلم برای جدیت و غرورش، شیطنت پنهان توی چشماش ضعف رفت. لبخندی زدم و گفتم:
-ویولونیست از کجا میاری اون وقت؟
تخس سر تکون داد و گفت:
-نگران اونش نباش، من لنگ یه الف بچه نمیمونم.
سری به نشونه فهمیدن بالا پایین کردم و گفتم:
-اهااااا! تو که راست میگی!
1402/05/04 23:47