❤️همراز❤️
#پارت_234
بالاخره آسانسور ایستاد و همگی باهم خارج شدن و این وسط آریو و آریا گیر کرده بودن و نمیتونستن برن بیرون .
آریا با حرص گفت:
_نر خر تو احترام به بزرگتر حالیته ؟
آریو هم جواب داد :
_تو فقط هیکل گنده کردی وگرنه تو اون عقلت هیچی نیست که بگیم تو بزرگ مایی .
آتش هایی که از وجود آریا زبونه کشید رو دیدم .
لبمو به دندون کشیدم تا بی موقع نخندم .
چشمم برای لحظهای به آتش افتاد که خیرهی لبهام شده .
بعد از لبهام به مردمک چشمهام نگاه کرد ، من طاقت این نگاه هارو ندارم .
لبمو رها میکنم اما نمیتونم چشمهام از این مرد بگیرم ، مردی که هر روز به یه صورت خردم میکنه .
با صدای نایا به خودم اومدم :
_اگر مایل هستید تا به ادامهی راه بپردازیم .
زودتر از اون آسانسور خارج شدم.
1402/05/11 12:46