❤️هــمــراز❤️
#پارت_350
***
ساعت کنسرت تموم شده بود و کار بچه های گروه عالی بودن . به خصوص بنده ، یکم خودشیفته بودن که بد نیست .
با خوشحال دستهامو بهم کوبیدم :
_نادیا دیدی چقدر قشنگ زدم .
نادیا نیشگونی از بازوم گرفت :
_کمتر خودشیفته باش ، ولی از حق نگذریم ، آره کارت عالی بود .
همین جور که عقب عقب میرفتم پشت چشمی براش نازک کردم که رفتم توی بغل شخصی .
از بوی عطرش فهمیدم که آتشِ . خواستم برگردم که اجازه نداد و دستشو روی شکمم گذاشت .
نادیا با عجله گفت :
_امیر باهام کار داره من میرم بعدن میبینمت.
بدون اینکه فرصت اعتراض به من بده فرار کرد.
آتش خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد :
_بالاخره موش به تله افتاد .
اشاره به این چندساعتی داره که از دستش فرار میکردم و نمیذاشتم فرصتی برای روبه رو شدنمون پیش بیاد .
1402/05/17 17:35