??????????
??????
???
?
?هـــمــراز?
?#پارت496
_میخوای دلم پر نباشه ، از صبح به دستور مامان دارم مثل کوزت کار میکنم اون وقت تو با پرویی اینجوری حرف میزنی بیشتر عصبیم میکنی.
دستمو محکم روی دهنم کوبیدم تا صداش به نازان هم برسه:
_باشه پس من دیگه حرف نمیزنم.
و بدون اینکه اجازه بدم تا بخواد حرف دیگه ای بزنه تلفن رو قطع کردم.
چون میدونستم اگه بخواد حرف بزنه حالا حالا ها فکش کار میکنه و منم مجبورم که گوش بدم.
خودم تا سر خیابون پیاده رفتم و با دیدن تاکسی دستمو براش بلند کردم.
جلوی پام ایستاد که سوار شدم و آدرس رو دادم.
من آقاجون رو دوست داشتم البته اگه یکم مراعات میکرد و این قدر با زبون تند و تیزش بقیه رو ناراحت نمیکرد.
اما اصلا دوست نداشتم تا با عمه ملاقات کنم.
من عمه رو دوست نداشتم و با دیدن رفتار دیشبش رسما ازش متنفر شدم.
با صدای پیامک گوشیم با این فکر که نازانه گوشیم رو روشن کردم که دیدن فکرم اشتباه بوده.
پیامک از طرف آتش بوده.
متعجب از اینکه من که تازه کنارم آتش بودم پیامکش رو باز کردم.
1402/05/27 23:25