??????????
??????
???
?
?هـــمــراز?
?#پارت596
این نزدیکی و بوی عطرش داشت حالمو دگرگون می کرد برای همین فقط قدمی به جلو برداشتم تا یکم از آتش فاصله بگیرم .
هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر بی جنبه باشم .
پچ زدم :
_دنبالم بیا .
و قبل از اینکه بخوام اجازه بدم تا حرفی بزنه جلوتر از اون رفتم .
می فهمیدم داره پشت سرم میاد برای همین برنمی گشتم .
صدای ضربان قلبم رو می تونستم بشنوم .
هیجان زیادی داشتم .
انتظار داشتم هر لحظه مچم گرفته بشه .
تا حالا این قدر هیجان رو تجربه نکردم که به لطف آتش تجربهش کردم .
واقعا اون موقع ها اگه می گفتن بخاطر عشقم فلان کار رو کردم هیچ وقت باور نمی کردم تا الان که خودم دارم بخاطر آتش همچین ریسکی رو می کنم .
فقط بخاطر اینکه برای یه لحظه تا می تونم نگاهش کنم .
صداش رو بشنوم و عطرش رو نفس بکشم .
بالاخره بعد از چند دقیقه که برای من چند ساعتی شد به اتاقم رسیدم .
بدون اینکه بخوام معطل کنم در رو باز کردم و قبل از اینکه آتش بفهمه اونو داخل اتاق هل دادم ، خودمم پشت سرش رفتم .
وقتی در رو بستم ، آتش دو تا ابروشو برام بالا انداخت :
_فکر نمی کردم این قدر برای دیدنم عجله داشته باشی .
1402/06/30 20:54