#پارت_108
لباسامو در آوردم ، لباس خواب کوتاهی پوشیدم .
نگاهی به ساشا انداختم که رفت سمت تخت ،
رفتم طرفش
- میتونم رو تخت بخوابم ؟؟؟؟
ساشا چرخید و دست به سینه شد .
+ برای چی باید رو تخت بخوابی ؟؟؟؟
قیافه ام رو مظلوم کردم
- خوب رو کاناپه کمردرد میشم ، قول میدم آروم بخوابم ،
حالا بخوابم ؟؟؟؟
چهره اش باز شد مثل کسی که خنده اش رو کنترل کنه .
رفت سمت تخت .
+ باشه بخواب .
خوشحال رفتم سمت تخت و گوشه ای تخت دراز کشیدم .
کم کم چشمام گرم شد که حس کردم دست ساشا دورم حلقه شد و توی بغل مردونه اش
فرو رفتم !
لبخندی روی لبم نشست .......
یک هفته از شب مهمونی می گذشت .
این مدت هواسم به کارای شاهو و بهرام بود .
میدونستم یه چیزی تو سرشون میگذره .
ساشا حالش بهتر بودو کمتر مست به خونه برمیگشت .
بعد از ظهر کارم توی شرکت تموم شد ، وسایلامو جمع کردم رفتم اتاق ساشا .
- کارت تموم نشده ؟؟؟؟
سرشو بلند کرد .
+ تو با راننده برو من شب دیر میام .
- جایی میری ؟؟؟
+ تو کار من دخالت نکن ....! حالام میتونی بری .
دوباره رو دنده چپ افتاده بود .
از شرکت زدم بیرون ، همراه راننده به خونه برگشتم .
راننده دوباره برگشت .
موقع شام از اتاق بیرون اومدم .
همه اومده بودن ، جز ساشا !
آقا بزرگ گفت :__ ساشا هنوز برنگشته ؟!
بهرام پوزخندی زد :_این مدت نرفته بود به کاراش برسه ، انگار دلش برای تو قمار باختن تنگ
شده که دوباره رفته .
دلشوره گرفتم ، موقع شام اصلا نفهمیدم چی خوردم .
دل تو دلم نبود .
از عمارت زدم بیرون ،
رفتم سمت راننده .................
@vidia_kkk
1401/05/08 12:51