#پارت_113
سرمو توی دستام گرفتمو هق زدم .
همه ی حرفای ساشا توی سرم هی صدا میداد ،
اینم حتی فکر میکنه من هرجایی هستم .
یه هفته از اون شب لعنتی میگذره ،
ساشا سر سنگین شده .
یهو یاد شبنم دوستم افتادم .
رفتم سمت تلفن و با دلشوره شماره ی خونه ی شبنم رو گرفتم .
بعد از چند بوق صداش پیچید توی گوشم ،
- شبنم ....
+ سلام ویدیا تویی ؟؟؟؟؟
- آره عزیزم ، عمه ات اومد ؟!
+ آره ، می خواستم بهت زنگ بزنم اما شمارتو نداشتم .
- وااااای ..... واقعا ؟؟؟؟
+ آره ، نگفتی چیکارش داری ...؟
- باید حضوری بهت بگم ، شبنم عمه ات نمیتونه بیاد خونه ی من ؟؟؟؟
+ تو چرا نمیای ؟؟؟
- شبنم نمیتونم ، خواهش میکنم راضیش کن بیاد .
+ باشه باهاش صحبت میکنم ، بهت خبر میدم ، فقط شماره بده .
- منم شماره ی اینجارو نمیدونم ،
بگو کی زنگ بزنم ؟
فقط شبنم میخوام هر چه زودتر ببینمتون .
+ من باهاش صحبت میکنم ، تو یه ساعت دیگه زنگ بزن .
- ممنونم .
+ خواهش میکنم گلم ، کاری نداری ؟؟؟؟
- نه عزیزم ، یه ساعت دیگه زنگ میزنم .
+ باشه خداحافظ
- خداحافظ .
بعد از قطع کردن تلفن روی صندلی نشستم .
استرس داشتم ،
باید همه چیزو به شبنم و عمه اش می گفتم .
یه ساعت به تندی گذشت ،
شماره ی خونه ی شبنم و دوباره گرفتم
با هر بوقی که میزد قلبم زیرو رو میشد .
صدای شبنم پیچید توی گوشی .
- چیشد ؟؟؟؟
+ سلام چه هولی دختر ، آره راضیش کردم .
اشک نشست توی چشمام .
- ممنونم شبنم ممنونم ، فردا صبح منتظرتونم .
+ باشه عزیزم ، اما ویدیا نگرانم کردی ، چیزی شده ؟؟
- فردا بهت میگم .
+ باشه گلم هر جور راحتی ، تا فردا......
@vidia_kkk
@vidia_kkk
1401/05/08 15:25