#پارت96
_داری چیکار میکنی ؟
_هیچی دارم یادت میارم هر کاری بخوام میکنم یادت نرفته که من کی هستم
_نه یادم نرفته ، یه موجود سودجو
یهو گلومو چسبید
_داری زر زیادی میزنی
یا نه دور برت داشته که داری شوهر میکنی
خیالاتی نشو اون الدنگی که من میشناسم برای تو شوهری نمیکنه
بازم باید زیر خواب خودم بشی
یادت که نرفته
_کور خوندی
پوزخندی زد
تا اومدم بفهمم درد بدی پیچید تو سینه ام و صدای اخم بلند شد
_چیه دردت اومد ؟
کثافت سینه ام رو محکم گرفته بود و فشار میداد
_ولم کن
فشار دستشو بیشتر کرد و کنار گوشم غرید:
_لازمه چند وقت یبار یادت بیارم واسه چی اینجائی حتی اگه زن اون بشی
انقدرم بزک دوزک نکن
و باصدای قدم های تند ازم دور شد
دستم رو روی سینه ام گذاشتم و رفتم سمت سالن
ساشا روی مبل نشسته بود
اما انگار کمی عصبی به نظر میرسید
با اشاره اقا بزرگ کنار ساشا نشستم
مردی میانسال وارد سالن شد کمی با اقابزرگ صحبت کرد و کتابشو باز کرد
و شروع به خوندن خطبه عقد کرد
دوباره خاطرات چند ماه پیش جلو چشمام اومدن
تمام حقارت هایی که کشیدم تحقیرهای که دارم میشم
انقدر غرق خاطرات شدم که با خوردن چیزی به پهلوم به خودم اومدم
سوالی به ساشا نگاه کردم
پوزخندی زد
_اگه خاطراتتون تموم شده جواب بدید
سرمو چرخوندم همه منتظر بودن
_ با اجازه یگانه خدا بله
نه سوتی نه تبریکی
ساشام بله داد
و عاقد خداحافطی کرد و رفت...
@vidia_kkk
1401/05/08 09:40