#پارت_192
غروب بود که ماشین کنار یه ساختمون مجللی نگه داشت
مردی با لباس فرم اومد سمتمون و تند در ماشین رو باز کرد
پیاده شدیم و با راهنمایی مرد به سمت ساختمون رفتیم
چند مرد درشت هیکل کت و شلوار مشکی و اسلحه به دست دم در ورودی ایستاده بودن
از این همه امنیت تعجب کردم کمی به بارما نزدیک شدم
دستش رو روی کمرم گذاشت و باهم وارد سالن بزرگ و مجللی شدیم.
مردی قد بلند و با پوستی سبزه و اخمی که روی پیشونیش نشسته بود
ابهتش رو بیشتر کرده بود اومد سمتمون و با بارما دست داد
نگاه خیره ایی بهم انداخت و دستشو دزار کرد سمتم
بی میل دستم و توی دستش گذاشتم که خم شد و پشت دستمو بوسید
گفت:افتخار دادین و با این لیدی زیبا به این مهمونی حقیرانه ما تشریف اوردین
بارما لبخندی زد و گفت:افتخاری برای ما افتاب خان
مرد سری تکون داد و گفت:بفرمایید به جمع دوستان
با بارما به سمت زن و مرد هایی که هرکدوم گوشه ایی ایستاده و درحال صحبت بودن رفتیم
نگاه مرد ازار دهنده بود رو کرد به بارما
گفت: توکه همه کاری میکنی بیا و روی تیمی از دختر های اطرافت کار کن تا توی کشتی کج های زنا هم اسمت رو ثبت کنن
ماشالا اسم شرکت تو و مدل هات همه جا هست
بارما سری تکون داد....
@vidia_kkk
1401/05/09 08:02