#پارت_236
پام و کشیدم تو شکمم و موهام پخش روی شونه های برهنه ام کردم.
با ناز در شیشه ی ادکلن و باز کردم و آروم آوردم نزدیک صورتم بردم و
چشم هام و بستم و لبخندی زدم با لذت بو کشیدم.
سکانس بعدی هم از جام بلند شدم.
موهام با بادی که از پنکه ی روبه روم می اومد رو هوا پخش بود.
ادکلن و گرفتم نزدیک سینه ام دو پیس زدم.
و همزمان چشمکی،صدای دست ها بلند شد.
بارما اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد.
_ کارت مثل همیشه عالی و بی نقص بود.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
بعد از یک روز کاری خسته کننده به خونه برگشتیم.
چیزی برای شام درست کردم.
بعد از شام بود بارما خواست بره اتاقش
که بازوشو گرفتم.
سوالی نگاهی بهم انداخت.
_ میشه صحبت کنیم.
اخمی کرد
_ راجب چی؟
_ یه لحظه میشینی؟
سری تکون داد و با بی میلی روی مبل نشست.
روی مبل تک نفره رو به روش نشستم.
دست هامو توی هم قلاب کردم.
با استرس نگاهی بهش انداختم،
گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم.
پا رو پا انداخت با جدیت تمام گفت:
_ منتظرم .
لبهامو با زبون خیس کردم،
سریع گفتم:
_ من می خوام برگردم.
ابرویی بالا انداخت.
_ دیشب صحبت هامونو کردیم.
_آره اما ازت خواهش می کنم.
از جاش بلند شد گفت :
_ نمی خوام چیزی بشنوم پس بحث کردنو ادامه دادن بی فایده هست.
زود روی زمین نشستم و پاوش و گرفتم.
_ ازت خواهش می کنم بزار برگردم.
قول می دم کارمتو ایران تموم شد برگردم و اونجا نمونم.
بزار برگردم نمیدونی درد تهمت و حقارت چقدر سخته.
هرشب به امید انتقام شبتا و صبح کنی تو نمیدونی چقدر دردناکه...
@vidia_kkk
1401/05/09 12:59