#پارت_322
كيفم رو گوشه ى سالن پرت كردم و بي ميل روى مبل نشستم.
دستم و بالا آوردم و به جاى خالى حلقه ام نگاهى انداختم. پوزخندى روى لبم جا خوش كرد.
بدون اينكه حلقه اى داشته باشم يا يه بزرگترى شاهد عقدمون باشه به عقد ساشا دراومدم.
كوسن مبل و بغل كردمو به ديوار رو به روم چشم دوختم.
دلم ميخواست همون كارى كه شاهو با من كرد با خودش ميكردم. اين مرد براى من كم كارى نكرد.
از فكر و خيال زياد سردرد گرفته بودم. سمت اتاقم رفتم و خسته روى تخت دراز كشيدم.
كى اين تنهائى ها به پايان ميرسيد؟
كم كم چشم هام گرم خواب شد. دوباره كابوس دوباره فرياد. با هق هق رو تختم نشستم و به تاريكى اتاق زل زدم.
زانوهام و بغل كردم و سرم و روى زانوهام گذاشتم.
چه شبهائى كابوس ديدم و كسى نبود تا آرومم كنه.
نگاهى به ساعت انداختم. چيزى تا روشنى هوا نمونده بود.
ياد بارما افتادم. از جام بلند شدم. تمام تنم كوفته بود.
تلوخوران از اتاق بيرون اومدم.
سمت تلفن رفتم و شماره ى بارما رو گرفتم. بعد از چند بوق صداى عايشه پيچيد توى گوشى.
به هندى شروع به صحبت كردم.
عايشه با شنيدن صدام با ذوق گفت:
-ويديا خودتى؟
لبخندى روى لبم نشست. چقدر دلتنگشون بودم.
-سلام عايشه.
-سلام عزيزم، خوبى؟ كجايى دختر؟
خنديدم.
-خوبم. سر كار. تو و بارما چطورين؟
-ما هم خوبيم.
-خدا رو شكر. بارما كجاست؟
-رفته ورزش.
-كى برميگرده؟
-الانا برميگرده. ويديا...
-بله؟
-مطمئنى كه حالت خوبه؟
بغضم و قورت دادم.
-آره خوبم.
-اما صدات ...
-تازه از خواب بيدار شدم.
-باشه عزيزم. مراقب خودت .......
اهی کشیدم انگار زندگیم رو دور تند بود
هضم این اتفاقات اخیر برام سخت بود
شراکتم با خانواده ی زرین عقد پنهانیم با ساشا
ندونستن گذشته باید کاری میکردم
@vidia_kkk
1401/05/10 11:50