#پارت77
توی فنجون چائی ریختم روی سینی کوچیکی گذاشتم رفتم سمت اتاق شاهو
دو ضربه به در زدم و منتظر جواب نموندم و در باز کردم ...
نگاه عصبی بهم انداخت
_ مگه من اجازه دادم وارد اتاق بشی که سرتو انداختی پایین میای تو ؟؟؟
می ری بیرون دوباره در میزنی تا اجازه ندادم وارد اتاق نمی شی
_اما ....
اما اگر نشنوم زود باش.
دندون قروچه ای کردم
در باز کردم و از اتاق بیرون رفتم.
دوباره به در زدم .
اما جوابی نداد ،
عصبی گوشه لبمو گاز گرفتم
دوباره در زدم بعد از چند دقیقه صدای نحسش بلند شد
در باز کردم
بی حرف چائی روی میزش گذاشتم .
خواستم بیام بیرون که گفت : چائی سرد شده ببر عوضش کن.
_ میخواستین اینقدر من و معطل نکنین حالا هم خودتون...
هنوز حرفم تموم نشده بود زد زیر سینی
با ضرب پخش زمین شد صدای بدی ایجاد کرد از ترس لحظه ای چشم هامو بستم ...
_این فنجون خورد شده رو میبینی دفع بعد یه کلمه روی حرف من حرف بزنی مثل این فنجون تیکه تیکه ات میکنم..
حالا هم کاری که گفتم رو انجام میدی
اول اینجا رو جمع میکنی بعد یه چائی داغ تازه میاری
میدونستم از این مردک هرکاری برمیاد .
بی هیچ حرفی رفتم آشپزخونه جارو رو آوردم
فنجون شکسته رو جمع کردم و با سینی بردم آشپزخونه
یه چائی دیگه ریختم رفتم سمت اتاقش ..
@rroommaanniihhaa
1401/05/08 09:37