دستای فریاد دور فرمون جوری قفل شد که دستاش سفید و بی رنگ شده بودن
بعد از چند لحظه صداشو شنیدم:
_باشه، منم عجله ای ندارم، اروم اروم پیش میریم، بهم فرصت بده، لطفا
کم مونده بود بگم ببند بابا بچه سوسول
ولی با نهایت ناز و عشوه به ارومی گفتم:
_ باشه، راجبش فکر میکنم
اروم خداحافظی گفتم و بهش اجازه حرف زدن ندادم و تماسو قطع کردم
نگاهمو به آینه دوختم
چشماش به سمت من نبود ولی دوباره بی حالت و ترسناک شده بود
بهار نیم نگاهی بهم کرد و دوباره به بیرون خیره شد
صدای خش دار و گرفته فریاد لرز به تنم انداخت
_ بهار
بهار با حرص اروم گفت:
_ بله؟
خیره و منتظر نگاهشون میکردم و فریاد اروم تر و سردتر گفت:
_ من وقتی عصبی شم چه شکلی میشم؟
بهار کمی خیره به نیمرخ فریاد نگاه کرد و من لرزیدم و تو خودم جمع شدم
بهار اروم و مظلوم گفت:
_ شبیه دیوونه ها، حتی نگاه نمیکنی طرف بی گناهه یا نه، اگر اون لحظه عصبی باشی... میکشیش!
1401/06/25 23:58