The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

اما من تنها به جسم بابام که دستش روی سینش بود خیره شده بودم
بعد از چند دقیقه با گریه به سمتش رفتم که همون موقع عمو بیرون اومد
با دیدنم چشم هاش مثل همیشه مثل هیوال ها برق زد
همونا که میگفتن جنن و این باعث شد عقب عقب برم
از ترس وحشت بی انتهایی که داشتم سرم گیج رفت و... (
نخ سوم هق هقم به اوج رسیده بود
) قدم اخر به سمت عقب باعث شد روی هوا معلق بشم و جیغی کوتاه بکشم و بعد تاریکی و دردی مضاعف و زیاد
حتی دردناک تر از امپول های سرماخوردگیم توی زانوم پیچید ...(
با پشت دستم صورت خیس از اشکمو پاک کردم
تو سه بار کام گرفتن سیگارو تموم کرده بودم
فیلتر سیگارو تو جاسیگاری داغون و فلزیم مچاله کردم و بغض مخلوط شده با دود سیگارمو قورت دادم و دلم
عجیب هوای بابارو کرده بود
یه عده افرادی لیاقت یه چیزایی رو تو زندگیشون ندارن
مثال مامان من لیاقت یه مرد خوب و خوش قلب مثل بابامو نداشت
بابامم لیاقتش زن خراب و خیانت کاری مثل مامانم نبود
شاید باید مامان من خاله بود

1401/06/25 23:41

مامان رُهام
اونقدری که اون برام مادرانه خرج کرده بود مادر خودم نکرده بود
سرم درد میکرد و شقیقه هام نبض میزد
تصمیم گرفتم بخوابم
قرص خواب خوردم و رو کاناپه داغون ولی نرم و بزرگم دراز کشیدم و گوشیمو چک کردم که دیدم یه پیام از کله
رنگی دارم!
با بهت پیامو باز کردم
متن رو سریع خوندم و چشمام گرد شد!
_فردا ساعت ده صبح همون زیر زمین سابق، دیر کنی میندازمت بیرون!
چندبار پلک زدم و بچه پرویی نثارش کردم و گوشی رو به شارژ زدم و رو کاناپه دراز کشیدم و چشمامو بستم و کم
کم محو شدم و بین بی خبری و رویا شناور شدم
---
به پاشنه بلند های سورمه ایم زل زده بودم که در باز شد و نگاه هیجان زده و غیر قابل کنترلمو به فریاد دوختم
نگاه سرد و خونسردشو میخ چشمام کرد و بدون سالم دستشو برد باال و به موهای پریشون و قهوه ایش چنگ زد و
اونا رو به باال هدایت کرد و با چشماش به داخل اشاره کرد و پشتشو کرد و خیلی راحت و خونسرد سوت زنان رفت
داخل !
بیشعور یه سالم نمیکنه !
حتی به داخل دعوتمم نکرد

1401/06/25 23:42

اون پشتشو کرد و رفت داخل و منم با حرص پاهامو به زمین کوبیدم و پشتش رفتم داخل
یاد اون شب افتادم که دیوونه شد و از دستش فرار کردم
همین جا بود
پشت سرش وارد حیاط شدم و اونم بی حوصله خم شد و در آهنی رو باز کرد و دستاشو تو جیب شلوار جین یخیش
فرو کرد و از پله ها رفت پایین
منم با اخم اروم اروم پشت سرش رفتم
از پله ها پشت سرش پایین رفتم و این بار برق ها روشن بود
وارد شدم و چراغای رنگی رنگی تو راهرو روشن بود و فضارو آبی و بنفش و... کرده بود.
پشت سرش وارد شدم
رفت سمت کاناپه ها
مثل بار قبل خودشو رو کاناپه پرت کرد
ابروهاشو باال انداخت و چشمکی زد و گفت:
_ بیام بغلت کنم بزارمت رو کاناپه؟
با چشمای گرد شده نگاهش میکردم که یهو چشماشو گرد کرد و گفت:
_ ولی خب نمیشه !
چشمام جرد تر شد و اون ادای فکر کردن در اورد و با تمسخر گفت:
_ چون ازت خوشم نمیاد !
مبهوت نگاهش میکردم

1401/06/25 23:42

همونطوری ایستاده بودم و از حرص رو به انفجار بودم ولی زبونم بند اومده بود
اروم و ترسناک از ال به الی دندوناش غرید:
_ د بشین دیگه
حیرت زده به سمت کاناپه رو به روش رفتم و نشستم
به چشمای روشنش زل زدم که چشماشو جرد کرد و گفت:
_ متن اهنگو برام بنویس، اهنگ سازیشم انجام بده
یک هفته وقت داری، یه چیز توپ میخوام، برای خدافظی با ایران، دارم میرم پیش داداشام
با بهت و چشمای گرد شده دستمو روی رونم گذاشتم و کمی به سمتش متمایل شدم و گفتم:
_ یک هفته؟ شوخی میکنی؟
یهو اونم به سمتم متمایل شد و اونقدر جلو که چشمام گرد شد و بوی عطرش و نفسای داغشو حس میکردم
چشماشو گرد کرد و سرشو کج کرد و با حالتی تعجب آمیز گفت:
_ من با تو شوخی دارم؟
چشمام گرد شد و تو همون حالت خشکم زد
ازم فاصله گرفت و به پشتی کاناپه تکیه زد و گفت:
_ برنامه عوض شد، باید سریع برم، زیاد طرف دارام منتظر موندن، سبکم پاپه، یه کوچولو خالف و رپ هم داره که برا
همین مخفی آلبوم میدم بیرون
یهو بلند شد و رفت سمت استدیوش
یهو صدای بلند موسیقی ارومی پخش شد
خودشم اومد جلو و خیلی محترمانه با لبخند گفت:

1401/06/25 23:43

قهوه میل داری یا آب پرتغال؟
خشک زده به چشمای براق و قشنگش زل زدم و آب دهنمو قورت دادم و منم لبخند زدم و گفتم:
_ قهوه لطفا
یهو نشست رو کاناپه و لم داد و با بی خیالی گفت:
_ پاشو برو برا خودت بریز
با حیرت نگاهش میکردم و خواستم جواب بیشعوریشو بدم که یهو موسیقی آهنگ تموم شد و صدای خواننده کل
فضای زیر زمین رو پر کرد
_ من همون تنهای شهرم
همون رسوای عااالم
همون عاشق احمق
چشمام گرد شد و به فریاد زل زدم
این اهنگ مال فریاد بود؟
همون اهنگ که ترکوند؟
خدای من
صداش برای همین آشنا بود
فریاد نیشخندی زد و نگاهم کرد
تا اخر اهنگ در سکوت به متن اهنگ گوش دادم
یه جاش رپ شد و صدای خیلی خیلی باحالی خوند:
_ هنووز بدون تو... من سر درد دارم

1401/06/25 23:44

هنووز ترس رفتنتو هر لحظه دارم
لبخند زدم و نگاه تیز فریاد به من دوخته شد
***
چهار روز نخوابیدم
به خاطر پول
به خاطر اهنگ فریاد !
به معنای واقعی کلمه دیوونه شده بودم
سبکش ،صداش ،فضا، شرایط
همه چی رو باید باهم مَچ میکردم
همه چی باید هم خونی داشته باشه
اگر اهنگ به صداش نمیومد یا از متنش خوشش نمیومد فوری مثل اون بازی پو خیلی سریع میگفت:
_ نــــه !
اخر، دیشب متن اهنگ و براش فرستادم و اونم تنها اوکی فرستاد
به گونه ای ذوق زده شدم که قابل بیان نیست
کل خونه بازار شام شده بود
موهامو با گیره گوجه ای باالی سرم بسته بودم و گیتار رو پاهام بود و با توجه به متن اهنگ، اهنگ میساختم
چشمام دیگه داشت از شدت بی خوابی ازشون اشک میومد
میسوخت و سرم به شدت درد میکرد

1401/06/25 23:44

میکردم تار تار موهامو دارن از ریشه میکشن !
جالب اینجاست سیاوش هر شب با یه شماره جدید بهم زنگ میزد و تا برمیداشتم و صداشو میشنیدم میزاشتمش تو
لیست سیاه
البته پرهامم دست کمی از اون نداشت
حتی من پرهامم به سیاوش ترجیه میدادم چون سیاوش منو تو بدترین شرایط روحیم ترک کرد و شکست
با اینکه میدونست پدرش یه آدم هرزه کثیفه، ولی منو خورد کرد
هر چند خبر نداشت پدر عزیزش به من که برادر زاده و دوست دختر پسرش بودم نظر داشته !
تو همون حالت کوسن رو زیر سرم گذاشتم و چشمامو بستم و گیتارو گذاشتم رو زمین و تو خودم جنین وارانه جمع
شدم و کمکم خوابم برد
پاهامو بی صبرانه تکون میدادم و نگاه عصبی ام و از پشت شیشه به فریاد دوختم
هدفون و رو گوشاش گذاشته بود و با اخم داشت به برگه ی توی دستش نگاه میکرد
صالح، دوست و همکار فریاد کنار من بود و چشمای قهوه ای قشنگی داشت
فریاد سرش و بلند کرد و من قبلم ایستاد و نیشخندی زد و گفت:
_ شروع
با هیجان دستام و به هم کوبیدم.پس راضیه. صالح پشت مانیتور نشست و منم کنارش
هدفون و رو گوشام گذاشتم و با صالح اهنگ رو تنظیم میکردیم و فریاد اروم اروم زمزمه وار اهنگ رو میخوند تا
دستش بیاد که چه جوری باید بخونه

1401/06/25 23:45

تو اون تی شرت سفید و شلوار جین خاکستری که یه زنجیر نقره ای از جیب عقبش به جیب جلوش وصل شده بود،
جذابیتو تموم کرده بود
از همه بدتر موهاش بود که انتهای باالی موهاشو خاکستری استخونی کرده بود
صالح بلند گفت:
_ فالش نخون فریاد !
فریاد دستشو اورد باال و تکون داد و با تمسخر گفت:
_ وِر وِر وِر !
خندمو قورت دادم و فریاد بی حوصله دوباره هدفون و رو گوشاش گذاشت
اهنگ رو دوباره گذاشتیم و فریاد اروم شروع کرد به خوندن:
_ یه دختر بد می ارزه به صد تا خوب
اونی که میمونه همیشه هرچی بود
هرچی بود
تو دخترِ ... دخترِ بدِ منی
تو دخترِ ... دخترِ گَنگِ منی
تو دخترِ ... دخترِ بدِ منی یــــــِــــــی
میتپه تند قلبم وقتی میزنی دست به من

1401/06/25 23:46

با تو حاظرم حتی تو دریا غرق بشم
مال خود منی
مال منی حق من
به کسی نمیدمت
سـَــهــَـم مـَــن!
هر بار که میگفت تو دختر بد منی، انگار فشارم می افتاد
نفسام یکی درمیون شده بود و عجیب دوست داشتم اینو برای من بخونه
کاش مخاطب اهنگش من بودم
کاش!
صالح با خنده زد رو شونم گفت:
_ دمت گرم، عالی شده
لبخند سردی بهش زدم و گفتم:
_ هووم
متعجب چند لحظه خیره نگاهم کرد و بعد دوباره برگشت سمت مانیتور و شروع کرد به تنظیم اهنگ
یهو صدای تق تق در اومد و چون شدتش خیلی زیاد بود هم من هم صالح از جا پریدیم
که نکنه پلیس باشه!
صالح فوری بلند شد و به فریاد با دست علامت داد

1401/06/25 23:47

فریاد فوری هدفون رو برداشت و به سمتمون اومد و در شیشه ای و بست و با چشمای ریز شده گفت؛
_ چی شده؟
صالح هول شده هدفونو رو میز گذاشت و گفت:
_ کسی قرار بود بیاد؟
فریاد که صدای در رو شنیده بود یهو به سمتم اومد و تو به حرکت بازومو گرفت و دستشو برد باال و چونمو گرفت و
فشرد و از البه الی دندونای قفل شدش گفت:
_ لو دادیمون؟
با وحشت و چشمای گرد شده نگاهش میکردم
هم چونم هم بازوم درد گرفته بود
اروم نالیدم:
_ آخ...ولم کن روانی!
یهو تو صورتم داد زد:
_ سوال پرسیدم، جواب میدی یا بشکونم چونَتو؟
با چشمای گرد شده نگاهش میکردم و به اون نگاه آبی عصبی
صالح بازوی فریاد رو گرفت و سعی کرد جداش کنه
_ ولش کن داداش
فریاد با دست ازادش صالح رو هول داد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو چسبوند به خودشو این بار خشن تر
غرید:
_ جواب بده!

1401/06/25 23:47

با حرص چشمامو بستم و بوی عطرش و نفساش داشت دیوونم میکرد اروم گفتم:
_ من آدم فروش نیستم!
فریاد کمی با چشمای ریز شده نگاهم کرد و اخر نگاهشو ازم گرفت و برگشت سمت صالح و گفت:
_ برو در رو باز کن!
صالح با چشمای گرد شده گفت:
_ چی !
فریاد یهو داد زد:
_ کاری که گفتمو بکن، انقدر وِر نزن در گوش من!
صالح با حرص به سمت پله ها رفت و فریاد برگشت سمت منو چشماشو گرد کرد و گفت:
_ دعا کن پلیس نباشه، که اگر باشه کاری میکنم هیچوقت نری جلوی آیینه!
با حرص نگاهش کردم
دندونامو رو هم فشردم و تو همون حالت که تو چنگش اسیر بودم گفتم:
_ من دختر بدیم ولی نه واسه همه !
فریاد همون طوری نگاهم میکرد که یهو صدای جیغ کسی اومد و هر دوتامون برگشتیم سمت پله ها و فریاد با بهت
به فرد رو به روش نگاه کرد و گفت:
_ بهار !
چشمام گرد شد و ناخواسته بیشتر چسبیدم به فریاد !
خودمم از این حرکتم متعجب شدم

1401/06/25 23:48

یه دختر قد بلند و سبزه رو به روم که موهای لخت و قهوه ای و چشمای وحشیشو به فریاد دوخته بود
خشکم زده بود
این بهار بود
دختری که دل کله رنگی منو برده بود!
ناخواسته حرصم گرفته بود و دوست داشتم بزنمش !
فریاد ازم با خونسردی فاصله گرفت و به بهار میخ شده بود
صدای اروم و پر احساسشو شنیدم:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
صالحم دست به سینه به دیوار تکیه داده بود
تو چشمای بهار هیچ حسی نسبت به فریاد پیدا نکردم!
درست برعکس اون چشمای فریاد تنها بهار رو فریاد میزد!
بهار نگاهشو از من جدا کرد و به فریاد زل زد و عصبی گفت:
_ وحید تازه تو کارش جا افتاده بود، چرا اخراجش کردی؟
فریاد ابروهاشو باال انداخت و گفت:
_ چون تو مال منی
قلبم یه لحظه گرفت و احساس بدی بهم دست داد
احساس کردم یخ زدم
نکنه عاشق شدم !
بهار قرمز شد و جیغ زد:

1401/06/25 23:48

ازت سوال پرسیدم
فریاد با خونسردی ابروهاشو باال انداخت و چشماشو گرد کرد و گفت:
_ بعدشم من کار خاصی نکردم فقط به دوستِ، دوستِ یکی از دوستای دوستم گفتم که یه پسری رو تو شرکتش
ادب کنه! نگو از شانست وحید رو ادب کرده!
چشمای من و صالح و بهار از پرویی فریاد گرد شد
خدایا این بشر همه کاراشو همه چیزشو با خونسردی کامل انجام میده
رسما رو اعصاب ادم میدویید
بهار دوباره جیغی زد و گفت:
_ خدا لعنتت کنه فریاد، دست از سرم بردار، من وحیدو دوست دارم، ما با همیم
فریاد نگاه براقشو به بهار دوخت و گفت:
_ دوسش داری؟
بهار انگار ترسید
نگاه خمارشو مظلوم کرد و اروم گفت:
_ آره
فریاد یهو با لبخند اروم گفت:
_ به چَپم، مهم اینه من دوستت دارم!
هم بی ادب بود هم خودخواه
خب دختره که نمیخوادت ولش کن

1401/06/25 23:50

مگه من چیم کمتره !
از افکار خودم خنده ام گرفته بود
بهار یهو زد زیر گریه و نشست رو مبل و جیغ زد:
_ ولم کن دیگه، دست از سرم بردار، وحیدو اذیت نکن
فریاد زل زد به چشمای ناز و گریون بهار و اروم گفت:
_ میخوای برگرده سر کارش؟
بهار هیجان زده با چشمایی براق از جا بلند شد و گفت :
_ آره
اون وسط من و صالح نقش هویج رو ایفا میکردیم
فریاد نگاهشو به بهار دوخت و اروم گفت:
_ به مناسبت ضبط و تنظیم اهنگ اخرم داریم میریم توچال، توام با من میای !
فریاد حرف میزد و من چشمام گرد میشد
خود بهارم خشکش زده بود
صالح با بهت گفت:
_ فریاد
فریاد بدون برگشتن سمت صالح اروم گفت:
_ خفه شو
بهار با بهت گفت:
_فریاد تو دیوونه ای

1401/06/25 23:50

من دندونامو رو هم سابیدم و فریاد اروم گفت:
_ نظرت؟
بهار ناچار به فریاد نگاه کرد و با بغض گفت:
_ چند روز؟
فریاد چشماشو گرد کرد و با لبخند خبیثی گفت:
_ سه روز
منم چشمام گرد شد و بهار یهو به من نگاه کرد و گفت:
_ این دختره ام بیاد، من با شما تنها نمیشم، به هیچ عنوان!
این جمله رو با بغض و گریه گفت
چقدر عاشق وحید بود که حاضر بود به خاطرش اینکارو کنه
خشک شده لب زدم:
_ من هیچ جا نمیام
فریاد یهو برگشت سمتم و خونسرد چشماشو ریز کرد و گفت:
_ خفه شو
چشمام گرد شد و اون برگشت سمت بهار و اروم گفت:
_ نیازم میاد، حله؟
بهار مایوس بهمون نگاه کرد و کیف زرشکیشو رو شونش انداخت و گفت:
_ قبوله
فحشی با گریه زیر لب داد و از پله ها با سرعت باال رفت و من موندم و صالح و فریاد

1401/06/25 23:51

فریاد برگشت سمت صالح و دستاشو تو جیب شلوار جین سفیدش گذاشت و گفت:
_ برو دنبالش، تنها نره
صالح پوفی کرد و سوعیچ ماشینشو از رو میز برداشت و چنگ زد به کتش و کتشو از رو دسته صندلی برداشت و تند
تند از پله ها باال رفت
برگشتم سمت فریاد و داد زدم:
_ من هیچ جا نمیام، منو قاطی مسخره بازی هات نکن
تصور عاشقانه های فریاد به بهار برام شکنجه بود چه برسه واقعیتش!
فریاد با اخم اروم گفت:
_ رو حرف من حرف نزن
با حرص جیغ زدم:
_ حرف میزنم
فریاد اروم تر اما ترسناک تر گفت:
_ حرف نزن
بهش نزدیک شدم دستامو کوبیدم به سینش و داد زدم:
_ حرف میزنم، حرف میزنم، حرف میزنم!
سرشو کمی به سمت پایین خم کرد و لبشو با زبونش خیس کرد و چشماشو بست و گفت:
_ دوباره بگو
بدون ترس زل زدم تو چشمای وحشتناک و آبیش و اروم و شمرده شمرده گفتم:
_ حرف م ی ز ن م

1401/06/25 23:52

یهو تو یه حرکت بازومو چنگ زد و گردنمو گرفت و منو پرت کرد رو میز و در حالیکه همون طوری گردنمو گرفته بود
روم خم شد و داد زد:
_ خوب گوشاتو باز کن، همه چی تو میدونم، اینکه مامانت زن عموته، اینکه سه تا پسر پولدارو تیغ زدی و دورشون
زدی و در به در دنبالتن تا خونت بریزن، اینکه کجا و کی و با کیا میپری، کالس رقصت، آموزشگاهت، محل سابق
کارت، دوستای رنگارنگت، حتی مارک عطرت
فشار دستشو رو گردنم بیشتر کرد و غرید:
_ نیاز آرام، من همه چی تو میدونم، تو ازم چی میدونی؟ هرچی میدونی و خودم خواستم که بدونی، حتی اینکه
اموزشگاهم کجاست، پس ادای زرنگارو در نیار، بخوام نابودی
یهو ولم کرد و من زود نیم خیز شدم و دستم و روی گردن دردناک و کبودم گذاشتم و شروع کردم به سرفه
کمرم داشت میشکست
و از طرفی تو حجم حرفای سنگینش خشکم زده بودم
پشتشو بهم کرد و اروم گفت:
_ پس هر حرفی میزنم فقط میگی چشم
خدایا من با این همه آتویی که دست این دارم چه جوری حالشو بگیرم
رسما بیچاره شدم
بعد از رفتن بهار با اخمی که بخاطر حرفایی که زده شده بود روی پیشونیم نشونده شده بود کیفم و بقیه وسایلمو از
روی میز چنگ زدم و بدون خدافظی به سمت در رفتم که با صداش سرجام ایستادم
_ فردا راس ساعتی که بهت پیام میدم حاضر میشی
و مکثی کوتاه کرد و ادامه داد:

1401/06/25 23:53

- حاالم برو
و نفس عمیقی کشید و زیر لب جوری که بخواد من نشنوم زمزمه کرد:
_ بوش هنوز هست
و بازم نفس عمیق کشید
با اعصابی خیلی داغون از استدیو بیرون اومدم
اون دختر مگه چی داشت که انقدر فریاد مجذوبشه؟!
چی داشته؟!
با ذهنی سردرگم و کالفه سوار موتورم شدم و راه خونه رو پیش گرفتم
توی راه به رفتار فریاد مقابل بهار فکر کردم
اون کوه یخی و غرور وقتی بهار اومد از بین رفت
حسش کردم
تپش قبلش
هیجانش
و حتی نبض زدن کنار شقیقه هاشو دیدم که وقتی باهاش حرف میزد
بوی غروری در رابطه با اون نبود
چشای رنگیش برق داشت
عشق داشت و من اون نگاهو میخواستم
من اون توجه رو برای خودم میخواستم و بدستش میاوردم
من نیازم

1401/06/25 23:53

هرچی بخوام و بدست میارم
حتی فریاد رو
یه نفسی عمیق کشیدم درست مثل خودش و زمزمه وار ادامه دادم:
_ یه روز هم جلوی من انقدر شکننده میشی
بقیه راه به سفر فردا فکر کردم
وقتی جلوی در خونه ترمز زدم نگاه زن های فضول به سمتم چرخیده شد
ازین نگاه و زمزمه ها متنفر بودم
بدون توجه بهشون از موتور پیاده شدم
درِ حیاطو باز کردم و وقتی داشتم موتورو داخل میبردم صدای یک کدومشون رو شنیدم که میگفت:
_ دختره اینجارو کرده خونه فساد، هروز یه پسر با یه مدل ماشین و تیپ جلو در خونشه، خجالتم نمیکشه، نگا کن
تروخدا واه واه
و درحالیکه چادرشو روی سرش مرتب میکرد ادامه داد:
_ حیف اون پسرای ترگل ورگل گیر این دختر میفتن
عصبی تر از پیش درو بهم کوبیدم و وارد خونه شدم
حیف فعال وقت کل کل با این و اونو ندارم وگرنه مینشوندنش سرجاش
سرشون فقط تو زندگی مردمه و از هیچی خبر ندارن
متنفرم ازین ادما که اینجوری راحت راجب ادما قضاوت میکنن
لباس هامو با لباس راحتی عوض کردم و چمدون کوچیکمو از زیر تخت بیرون کشیدم تا وسایلمو اماده کنم

1401/06/25 23:53

جلوی کمد لباسام نشستم و هر چیزی که چشممو میگرفت و بنظرم توش عالی میشدمو برداشتم و توی چمدون جا
دادم و بعد داخل چمدون کفش هام چهار جفت کفش قرار دادم و همه رو گوشه اتاق مرتب گذاشتم
وقتی خواستم از اتاق بیرون بیام صدای زنگ گوشیم بلند شد
با فکر اینکه فریاده پا تند کرده به سمت گوشی رفتم اما با دیدن اسم شخص مورد نظر بادم خوابید
روی تخت نشستم و بعد از جواب دادن و نشستن رو تخت اخمی کردم که انگار االن اینجاست و این اخم و میبینه
_ بله؟
با صدایی ملتمس گفت:
_ نیاز خواهش میکنم به حرفام گوش بده
درحالیکه از سرجام بلند میشدم گفتم:
_ حرفی نمونده که بخوای بزنی، چند بار بگم؟
_ خواهش میکنم
_ ببین داداشِ من بیخیال ما شو دیه، ای بابا پیله کردی، شبیه دم خر افتادی پِیَ م، بیخیال دیه
با این حرف زدنم بُهتشو میتونستم از اونور خط تشخیص بدم
پوزخندی زدم و گوشیو قطع کردم
تا شب کارهای سفرمو انجام دادم و حتی ناهارم نخوردم
برای شامم یک ظرف ساالد الویه اماده که تو یخچال مونده بود رو با بی میلی خوردم
خیلی خسته بودم و خوابم میومد و جدا ازون فریاد پیام داده بود راس ساعت هفت و نیم دم خونه اس
برای همین از سرجام بلند شدم و بدون جمع کردن میز بعد از زدن مسواکی چند ثانیه ای روی تخت ولو شدم و به
سقف زل زدم

1401/06/25 23:54

واسه فردا استرس داشتم
نمیدونستم باید چجور رفتاری داشته باشم
من واقعا در مقابل فریاد یکی دیگه بودم
یکی که دوستش نداشتم
یکی که نباید میبود اما هست
کم کم با همین فکرها خوابم برد و توی بیخبری فرو رفتم
با صدای زنگ گوشی چشمامو باز کردم
خواننده اُپرا با صدای جیغ جیغوش بلند بلند اهنگ میخوند و صداش مثل زنگ کلیسا رو موخم خراش مینداخت
با دستم گوشیمو پرت کردم رو زمین که صداش خفه شد
خواب آلود به زور چشمامو باز کردم و گفتم:
_ تو روحت فـریـاد
نیم خیز شدم و چشمامو بستم و چشم بسته اروم اروم و لِخ لِخ کنان به سمت سرویس رفتم
لباسامو در اوردم و مستقیم آب یخ رو باز کردم که جیغی کشیدم و چشمامو باز کردم
کامال سرحال شدم !
خواب از سرم پرید
آب رو تنظیم کردم و خودمو به آب سپردم
از حمام خارج شدم و سشوار رو از تو کِشو بیرون کشیدم

1401/06/25 23:55

سشوار مال زمان شونزده هیفده سالگیم بود و تقریبا روش کپک بود
ولی خب هنوزم کار میکرد
بعد از خشک کردن موهام به ساعت گوشیم نگاهی انداختم
نیم ساعت وقت داشتم
دوتا پیامم از شماره ناشناس داشتم
بازشون کردم
_ نیاز میخوام ببینمت .... سارین
با ابروهای باال رفته پیام بعدی رو باز کردم:
_نیاز پرهامم، داری دیوونم میکنی، دیوونه شم خطرناک میشم، چرا نمیای آموزشگاه؟
دوتا شماره رو مسدود کردم و بیخیال یه شلوار جین یخی پوشیدم و کافشن سفید و خوشگلمو که خزهای پشمالو
سفید داشت و تنم کردم
البته زیرش یه ژاکت سفید تنم کردم
موهامو لخت کردم و آرایشمم محو و سفید خاکستری بود
رژ لب تیره و خوش رنگم باعث شد از ارایشم راضی باشم
موهامو بافتم و روشونم انداختم وکاله منگوله ای سفیدمو روی سرم گذاشتم و دست کشای پشمالو سفیدمم گذاشتم
تو جیب کافشنم
چکمه های سفید و خوشگلمم پام کردم و عجیب از تیپم راضی بودم
یادمه این سِت زمستونی رو امیر مهدی یکی از دوست پسرام برامخریده بود
البته جوری که من پیچوندمش و تیغش زدم احتمالا اگر پیدام کنه خودمو چکمه میکنه

1401/06/25 23:56

گوشیم زنگ خورد و شماره فریاد افتاد و منم سریع چمدون کوچیک و جمع و جورمو برداشتم و بعد از قفل کردن
درا از خونه خارج شدم
تو کوچه اولین چیزی که مثل چی تو چشم بود ماشین میلیاردی فریاد بود
آئودی سورمه ای!
البته پشتش ماشین شاستی بلند صالح بود
صالح و یه پسر دیگه توش نشسته بودن
توماشین فریادم، بهار کنارش نشسته بود
فریاد و صالح از ماشین پیاده شدن و فریاد با نیشخند نگاهم کرد و گفت:
_ با برفا اشتباه نگیرنت !
با حرص چشمامو بستم
منظورش به لباسای سفیدم بود
صالح لبخندی زد و گفت:
_ بیا نیاز
بدون توجه به فریاد به سمت صالح رفتم که بهار فوری پیاده شد و بغ کرده و عصبی گفت:
_ کجا؟
با تعجب و حرص گفتم:
_ خونه آق شجاع، میای؟
به سمت صالح رفتم و چمدونمو دادم بهش که بهار با بغض رو به فریاد گفت:
_ من با تو تنها نمیشینم تو یه ماشین، بگو نیاز بیاد اینجا

1401/06/25 23:56

چشمام گرد شد و عصبی برگشتم سمتش و گفتم:
_ هرجا دوست داشته باشم میشینم، به من چه که...
حرفم کامال نصفه موند
چون فریاد بازومو گرفت و کشون کشون منو برد سمت ماشینش
با بهت غریدم:
_ ولم کن روانی
بدون توجه به حرفم خونسرد گفت:
_ خفه شو
در ماشین رو باز کرد و من تقال کردم ولی زورم بهش نرسید
منو تقریبا پرت کرد تو ماشین و درم بست و صالح خندید و چمدونمو گذاشت تو صندوق عقبش و من مبهوت تنها
به فریاد زل زده بودم!
نشست پشت فرمون و ماشینو روشن کرد
با حرص گفتم:
_ روانی
بهار خوشحال نگاهم کرد و فریاد خونسرد گفت:
_ حاال هی برو رو اعصاب من، به موقعش واست روانی میشم !
بهار چشماش گرد شد و من الل شدم
خدایا خودمو به خودت سپردم
این روانیه

1401/06/25 23:57

تو خودم مچاله شده بودم و دوست نداشتم ببینمشون!
نگاه گرفته ی بهار و نگاه های خیره گاه به گاه فریاد بهش !
به طرز عجیبی این دوتا رو مغزم مین کار میزاشتن
دندونامو رو هم سابیدم و صدای گوشیم بلند شد ونگاه تیز و براق فریاد از آینه بهم خیره شد و منم به چشماش زل
زدم و دست بردم تو جیبم و گوشیمو بیرون کشیدم و اروم گفتم:
_ این کیه دیگه؟
اول خواستم جواب ندم ولی کنجکاویم پیروز شد
_ الو؟
صدای اروم و گرفته ی طرف مقابلم باعث شد لبخند شرارت باری بزنم
نگاه فریاد میخم شد و من همونطور که نگاه خبیثمو به فریاد دوخته بودم از عمد بلند گفتم:
_ سارین؟
صدای سارین گرفته تر شد
اروم گفت:
_ نیاز، چرا باهام این کارو میکنی؟ بهت بی احترامی کردم؟ اذیتت کردم؟
اخمای فریاد رفته بود تو هم و من یاد نقطه ضعف طالیی فریاد افتادم!
دوست عزیزش سارین!
جوری که به گوش فریاد برسه گفتم:
_ سارین، من واقعا آمادگی رابطه رو ندارم، برای همین اون طوری رفتار کردم

1401/06/25 23:57