The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

بیشتر از این نمیتونستم بهش رو بدم
من دیگه به اون نیازی نداشتم
با اخمای تو هم رفته و جدی گفتم:
_ کارش دارم
زبونشو روی لباش کشید و با لحن حرصی ای گفت:
_ چقدر صمیمی
بعد عقب عقب وارد خونه شد و برگشت و رفت سمت پیانو و از روش گوشیش رو برداشت و به سمتم اومد و منم
همچنان جدی نگاهش میکردم
به صفحه گوشیش خیره شد و بعد از چند لحظه گفت:
...09 _
شماره رو وارد کردم و روش زدم:
_ کله رنگی
نگاه سردی به سارین دوختم و اون عجیب نگاهش غم زده بود
اروم گفتم:
_ خداحافظ
پشتمو کردم و خواستم به سمتِ درِ حیاط برم که صداش مانع رفتنم شد
_ نیاز
اونقدر اسممو نیازمند صدا زد که ناخداگاه اخمام رفت تو هم
برگشتم سمتش که دیدم اروم و غم زده داره نگاهم میکنه

1401/06/25 23:26

به سمتش رفتم و جدی گفتم:
_ بله؟
دستاشو از تو جیب شلوار جین سورمه ای رنگش بیرون آورد و مشت کرد و به زور و با بدبختی گفت:
_ من...ازت خوشم میاد
با چشمای گرد نگاهش میکردم که اروم تر با نگاهی پر تردید گفت:
_ یعنی...فکر کنم دوست دارم، همش بهت فکر میکنم
ابروهام باال پرید
انتظار نداشتم انقدر سریع مُخشو بزنم
پیشرفت کردم!
باید برا خودم اسپند دود کنم
با خونسردی کامل، با نگاهی سرد به نگاه ملتمسش زل زدم و گفتم:
_ باشه، مرسی !
پشت کردم به نگاه ناباور و خیرت زدش !
اروم اروم اما با قدم های محکمم از خونش خارج شدم و درو پشت سرم بستم و به آل استارای مشکی سورمه ایم زل
زدم و اروم سوار موتور شدم و کاله کاسکت رو روی سرم گذاشتم
دستی روی کت سورمه ای و لی کوتاهم کشیدم و از جیبش سوعیچمو دراوردم و موتور رو روشن کردم و راه افتادم
چند صد متر جلوتر موتور رو نگه داشتم و کاله رو از سرم برداشتم و گوشیمو از تو جیب شلوار جین تنگم به زور در
اوردم و جستجو اسم
)کله رنگی( رو زدم

1401/06/25 23:26

بین اون همه اسم عجیب غریب پسر، حوصله نداشتم دنبال اسمش بگردم
جالب این جاست همه اون پسرا هم شمارشون تو لیست بالکی بود
شمارشو پیدا کردم و رو شمارشو لمس کردم و گوشی رو چسبوندم به گوشم
چهار تا بوق خورد
از استرس لبامو گاز میگرفتم و با ناخنم بازی میکردم
صدای سردش باعث شد تعادلمو رو موتور از دست بدم و پامو برداشتم که کم مونده بود بیوفتم!
_ الو
خودمو به زور کنترل کردم و پامو چسبوندم به زمین و اروم اما محکم گفتم:
_ نیازم
یهو صدای پر تمسخرشو شنیدم:
_ نیاز؟ صبر کن یادم بیاد
با حرص منتظر چشمامو بستم که دوباره صدای پر تمسخرش و شنیدم:
_ نیاز؟ اووم...نمیشناسم، خدافظ !
کم مونده بود قطع کنه که با نهایت انفجار جیغ زدم:
_ روانی.قطع نکن کارت دارم!
بی حوصله و خونسرد گفت:
_ زود
با حرص دندونامو رو هم سابیدم و گفتم:
_ پیشنهادتو قبول میکنم

1401/06/25 23:27

دوباره پر تمسخر گفت:
_ صبر کن فکر کنم، اوم...کدوم پیشنهاد؟
با بهت و چشمای وزق شده گفتم:
_ پیشنهاد کار، اخه تو چقدر بیشعوری!
با خونسردی و صدایی کشیده شده گفت:
_ نُچ نُچ، خوب نیست آدم با رئیسش اینجوری حرف بزنه، آدرسو میفرستم، فردا هشت شب اونجایی
_ چی می...
هنوز جمله ام تموم نشده بود که دیدم صدای بوق میاد !
تماسو قطع کرده بود !
اخه چقدر روانیه االن منو قبول کرد؟
حیف که پس اندازم تموم شده و کار ندارم و برای رفتن به خارج و اجاره خونه پول میخوام، وگرنه عمرا برای این
روانی کار میکردم
ولی نمیتونستم خودمو گول بزنم
عجیب دوست داشتم مال من باشه
دوست داشتم منم دوست داشته باشه
دوست داشتم اندازه ی بهار منو بخواد و بهش ثابت کنم که من بردم که عاشقم شده
ازش خوشم میومد
اولین پسری بود که بهم اهمیت نمیداد و این موضوع عجیب منو هیولا کرده بود

1401/06/25 23:28

چشمامو باز کردم و نگاه خمار و تارمو گیج به ساعت دوختم
عقربه کوچیک رو عدد شیش بود
شیش صبحه!
حتما واسه همین خوابم میاد
گیج بلند شدم و در حالیکه دستم رو کمر دردناکم بود به سمت حمام رفتم
برق رو روشن کردم و لباسامو دراوردم و خودمو به دست آب یخ سپردم
کم کم اجیر شدمو چشمام باز شد و از سرما تو خودم جمع شدم
آبو ولرم کردم و چشمامو با ارامش بستم
حوله رو دور خودم پیچیدم و با خونسردی از حموم خارج شدم و رو به روی آینه ایستادم و اروم اروم موهامو با
سشوار خشک کردم و شونه زدم
پوووووف چرا هوا اینقدر تاریکه!
از اتاق خارج شدم و واسه ی روشن شدن پذیرایی پرده های زخیم و مخملی شکل پنجرهی آشپزخونه رو به سمت
راست کشیدم که با دیدن منظره رو به روم خشکم زد
دهنم نیمه باز مونده بود
چرا هوا تاریکه!
با حیرت برگشتم و با چشمای وزق شده به ساعت نگاه کردم
هفت شب!

1401/06/25 23:28

اون موقع هم شیش شب بوده!
چند لحظه گیج به پنجره خیره شدم و یهو جیغ زدم:
_ یه ساعت دیگه باید پیش فریاد باشم!
با تموم سرعت به سمت اتاق دوییدم و همون لباسایی که پوشیده بودم و با سرعت در آوردم و چسبیدم به میز و تند
تند خط چشم کشیدم و یه رژ لب تیره زدم و در کمد رو باز کردم و تونیک کوتاه مشکی مو پوشیدم و قد نود سورمه
ای مو پوشیدم و پانچو سورمه ایمو تنم کردم و شال دو متری مشکیمو رو سرم انداختم
با سرعت به کیف مشکیم چنگ زدم و گوشیمو کلیدم و انداختم توش
موتورو عقب عقب از کوچه خارج کردم و دور زدم و گاز دادم
نگاه جوونا و زن و مَردارو خودم حس میکردم
با این تیپ و بدون کاله کاسکت دختر بودنم شدید ضایع بود. و خدا کنه گیر پلیس نیفتم.
ادرسشو حفظ بودم
یه جای باال شهر ولی دور!
با تموم سرعت میرفتم و مدام به ساعت نگاه میکردم!
هفت و چهل و پنج دقیقه!
بمیری نیاز ک مثل خرس میخوابی!
چرا این ترافیک تموم نمیشه؟

1401/06/25 23:29

پشت چراغ قرمز مجبور شدم تیکه ها و حرف های منزجر کننده ی پسر ها و اقایون مسن و عوضی رو متحمل شم!
تقصیر خودمه که با این تیپ پشت موتور میشینم
ولی خب مجبور بودم
نمیتونستم تا اومدن اژانس صبر کنم
ساعت هشت و بیست دقیقه بود که موتور رو تو کوچه نگه داشتم و ازش به زور پایین اومدم و گوشیمو در اوردم و
دوباره آدرس رو چک کردم
به ته کوچه رسید و چون هوا تاریک شده بود
تشخیص خونه ها سخت بود
جلوی در سفید رنگ ایستادم
فکر کنم همین باشه!
دستمو روی زنگ گذاشتم
بالا شهر بود و خلوت!
کمی فقط کمی دچار تردید شدم
رو چه اعتمادی باید دوباره با فریاد تنها میشدم؟
از کجا معلوم دوباره روانی نمیشد!؟
تو همین افکار بودم که یهو در باز شد
نگاهمو از بافت مشکی رنگش جدا کردم و به چشمای براقش تو تاریکی زل زدم و گفتم:
_ سلام
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

1401/06/25 23:29

- بیست و چهار دقیقه دیر کردی!
حرصم گرفت از تایم گرفتنش
برای همین دندونامو رو هم سابیدم و گفتم:
_ یه چیز معروف تو تهران وجود داره به اسم ترافیک!
سرشو انداخت پایین و وقتی بلند کرد دیدم داره میخنده
چشمام گرد شد و بهت زده به خنده خوشگلش نگاه میکردم که یهو انگار نه انگار خندیده
خونسرد دستاشو تو جیبش کرد و در حالیکه پشتشو میکرد و میگفت داخل گفت:
_ بیا
گیج به رفتنش نگاه کردم و با تردید رفتم داخل و در رو بستم
از حیاط گذشتیم و اون نرفت سمت خونه
راهشو به سمت راست کج کرد و یه در کوچیکو باز کرد و رفت داخل
گیج موهای لختمو پشت گوش دادم و در آهنی و سنگین باز کردم و رفتم داخل
پنج تا پله چوبی جلوم بود
پله ها رو پایین رفتم که صدای موزیک بلند و شنیدم
هووم پس دیواراش عایقه!
از پله ها که پایین اومدم رو به روم یه سالن بزرگ با پارکتای چوبی بود
سقف کوتاه بود و باالی سرمون روی سقف پر از چراغ های گرد و آویزون بود
فریاد روی کاناپه ی شطرنجی سیاه سفید نشسته بود
پشت سرش استدیو مجهز و خیلی شیکی بود

1401/06/25 23:30

چشمام ناخواسته گرد شده بود
عجب جایی بود
نگاهش خیلی براق بود
نگاه گیجم و بهش دوختم و گفتم:
_ خب؟
چشماشو ریز کرد و اروم گفت:
_ اوووم، یادم رفت چرا اینجایی؟
یکم به جلو متمایل شد و اروم و پر تمسخر گفت:
_ خب واسه چی اینجایی؟
چقدر اخه این پسر بیشعوره!
دلش میخواست که خودم با زبون خودم بگم که اومدم براش کار کنم
که غرورمو شکستم
که باختم
ولی خب اون خبر نداشت قصد من چیه
در حالیکه دندونامو رو هم میسابیدم گفتم:
_ اومدم که اهنگ سازت بشم
ابروهامم بالا انداختم و ادامه دادم:
_ البته پیشنهاد خودت بود، اونقدر کارم بی نقص بود که خودت پیشنهاد دادی
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:

1401/06/25 23:31

- خیلی حرف میزنی
حرصی نگاهش کردم که بلند شد و رفت سمت میز و یک برگه و یک خودکار برداشت
اومد سمتم و رو به روم ایستاد
تو چشمام زل زد و با تمسخر گفت:
_ اونجاست
گیج به کاناپه ای که بهش اشاره کرده بود نگاه کردم و گفتم:
_ خب؟
چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت:
_ برو بشین روش
با چشمای گرد نگاهش کردم و با حرص رفتم و رو کاناپه نشستم
رو به روم نشست
بوی عطرشو دوست داشتم
برگه رو گرفت سمتم و به پشتی مبل تکیه زد و دست به سینه نگاهم کرد و گفت:
_ قرارداده، بخون
با ابروهای باال رفته قرارداد رو برداشتم و شروع کردم به خوندن
شیش ماهه
حقوقش عالی بود و پورسانتشم عالی بود
همه چی درست و عالی بود
چشمامو بستم و بعد از چند لحظه بهش نگاه کردم و اونم نیشخند زده بود و نگاهم میکرد

1401/06/25 23:31

جا واسه کالس گذاشتن و دست دست نبود
خودکارو برداشتم و با گیجی به مارک و شکل عجیب خودکار نگاه کردم و پایین کاغذ رو امضا زدم و خودکارو پرت
کردم رو میز که فریاد نیشخند دیگه ای زد و گفت:
_ مواظب باش، پنج تومن پولشو دادم!
با بهت به غرور مسخره نگاهش خیره شدم که ادامه داد:
_ البته این پول آدامسمه!
از جا بلند شدم و به کیفم چنگ زدم و کپی اصل قرارداد و از رو میز برداشتم و گفتم:
_ من نمیدونم چطور میتونی آدامس پنج میلیونی بجویی، ولی من یکی سعی میکنم پول و قدرت مسخره ام و اینقدر
به همه نشون ندم!
با پوزخند ادامه دادم:
_ مثل عقده ای ها!
با خونسردی نگاهم کرد و بیشتر لَم داد و گفت:
_ هوووم، جمله سنگینی بود، حتما بهش فکر میکنم!
با حرص بهش پشت کردم و از پله ها باال رفتم و درو باز کردم و با سرعت از اونجا خارج شدم و در حیاط و باز کردم
اومدم بیرون و پشتمو کردم و درو محکم به هم کوبیدم و با سرعت برگشتم که محکم با کسی برخورد کردم و..
محکم با کسی برخورد کردم و دستای بزرگ و سردی دور کمرم حلقه شد و تعادلمو از دست دادم که برای نیفتادنم
چنگ زدم به کت مرد رو به روم و جیغ خفه ای کشیدم که اونم با من کشیده شد و چسبیدیم به در
بوی خاص و عجیبی به بینیم چسبیده بود و انگار جدا نمیشد!

1401/06/25 23:32

با وحشت و چشمای حدقه شده به چشمای براقی که تو تاریکی مثل گرگ بهم زل زده بود خیره شدم و هیکل بزرگ
و موهای تیکه تیکه بلند لخت مشکیش که رو صورتش تو تاریکی سایه انداخته بود و نمیذاشت چهره اش رو ببینم
بزرگی هیکل و بوی عطر عجیب و خاصش و اون چشم ها، تنها برام یه اسم و جرقه زنان جلوی چشمام میاورد!
_ گ...گـــوریـــل !
سرش کج شد و چشماش درشت شد و صدای خراش خورده اش و کنار گوشم شنیدم:
_ رژ لبت چه جنسی داشت که از آینه اتاقم پاک نمیشه!؟
با چشمای گرد شده نفس نفس زنون تو تاریکی و سیاهی اطراف دنبال برق چشماش میگشتم
_ و..ولم کن
بهم بیشتر چسبید و اروم موچ دستمو گرفت و از کتش فاصله داد و یهو موچ دستمو محکم فشار داد که جیغ خفه
ای کشیدم و موچمو چسبوند به درو اروم گفت:
_ صداتو بِبُر
حیرت زده خواستم جیغ بکشم که دست گنده اشو روی دهنم گذاشت که کل صورتمو گرفت!
با بهت سعی کردم نفس بکشم ولی دستای بزرگش نمیذاشت!
حتی نمیتونستم جیغ بکشم
هر چی تقال کردم و شلنگ و تخته انداختم انگار نه انگار
کمرم درد گرفته بود
میله های تزىینی سفید کنار در به کمرم فشار میاورد
اروم دم گوشم غرید:
_ آفرین... وقتی ساکتی خوشگل تری

1401/06/25 23:33

چشمام گرد شد و دوباره دست و پا زدم و چشمام از کمبود اکسیژن سیاهی میرفت
دستشو از رو دهنم برداشت و تا نفس کشیدم و اکسیژن به ریه ام رسید
خواستم داد بزنم که دم گوشم تقریبا با صدای خفه ای داد زد:
_ گفتم دهنتو بِبَند
ساکت و وحشت زده نگاهش کردم که چشماش براق تر شد
انگار داشت ترسناک نگاهم میکرد
داشتم قبض روح میشدم
صداشو شنیدم:
_ با من میای و سوار ماشین میشی فهمیدی؟
خشکم زده بود و دیوونه وار برای باور حرفش پلک میزدم
برای اینکه به زور متوصل نشه اروم گفتم:
_ ب ..باشه
چشماش براق و ترسناک بود
خیلی زیاد
اروم غرید:
_ اگر فرار کنی پیدات میکنم کوچولو، اونوقت وای به حالت!
اروم و لرزون گفتم:
_ ب...باشه
موچ دستمو ول کرد که نفسم ازاد شد

1401/06/25 23:34

وحشیه غول
ازم فاصله گرفت و اروم گفت:
_ راه بیافت
اروم اروم کنارش شروع به راه رفتن کردم و کل حواسش به من بود
چند متر جلوتر تیر چراغ برق بود
تو یه لحظه اروم دستمو تو کیفم کردم و اسپری مو در آوردم و گرفتم سمتش و دکمه اشو فشردم
نرفت تو چشمش ولی حواسشو پرت کرد
منم با سرعت اسپری رو پرت کردم سمتش و شروع کردم به دوییدن
خیلی وحشتناک اروم اروم پشتم میومد
چهره اش تو نور یه لحظه دیده شد ولی من برنگشتم و با سرعت دوییدم
اونم میومد دنبالم اما با کمال خونسردی و ارامش !
سوىیچ رو در آوردم و با سرعت خودمو پرت کردم رو موتور
زانوم گرفت و درد وحشت ناکی رو حس کردم ولی وقت نبود!
برگشتم و پشتمو نگاه کردم و در همون حال با سرعت موتور رو روشن کردم و دیدم همونطوری ایستاده
مثل شبح بود !
چشمای براقش عجیب ترسناک بود
گاز دادم و با سرعت از اون کوچه دور شدم
خدایا این دیگه کی بود
هرچه قدر من بدم انگار این بد تره!

1401/06/25 23:34

لنگون لنگون مسیر حیاط رو طی کردم و وارد خونه شدم
درد زانوم داشت دیوونم میکرد
بخاطر اون گوریل این همه استراحتم دود شد رفت هوا
کالفه نفسمو بیرون فرستادم
وارد اتاق شدم و بعد از تعویض لباس هام با تاپ و دامنی کوتاه و شطرنجی که منو یاد مبل های جالب و جذاب فریاد
مینداخت پوشیدم و همچنان لنگون راه میرفتم
در حینی که به سمت اشپزخونه میرفتم موهامو با گیره ای باالی سرم جمع کردم
در یخچال رو باز کردم و بعد از برداشتن بطری آب درو بستم و بعد باز مسیری که اومدم رو برگشتم
جرعه ای سر کشیدم و روی پاتختی کنار تخت گذاشتمش و وارد دستشویی شدم و مسواکو روی دندون هام بی
حوصله کشیدم و بعد از پنج دقیقه بیرون اومدم و گوشیمو کوک کردم و خودمو روی تخت ولو کردم
چشم هامو روی هم گذاشتم که به محض بسته شدنشون چهره ای خشن با هیکلی درشت و چشم هایی براق جلوی
صورتم شکل گرفت
اون صدای خشن و پر خش
حتی خش دار و خراش دهنده تر صدای فریاد
هیکلی که شاید ساخته شده تر از محمد بود
چهره ای که هنوزم برام گنگ و پر ابهام بود
ناخوداگاه ذهنم کشیده شد به سمت اینکه اون اونجا چیکار میکرد
به پهلو راست دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم و درحالیکه به امشب فکر میکردم و هر ثانیه سوالی توی
ذهنم نقش میبست کم کم چشم هام گرم شد و خوابم برد

1401/06/25 23:35

با صدای خراشیده و بلند اسپرادو خمیازه ای کشیدم و چشم هامو باز کردم
باالخره تونستم راحت بخوابم
امشب جزء معدود شب هایی بود که بی کابوس سپری شد
برای همین لبخندی نادر روی لب هام بود
از جام بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم و مسواک زدن به سمت پذیرایی رفتم که بین راه اشپزخونه و
پذیرایی صدای زنگ ایفون بلند شد
با تعجب به ساعت نگاه کردم
ساعت ده و نیم بود
شونه ای باال انداختم و بدون اینکه کسی به ذهنم برسه برای باز کردن در رفتم
همچنان پامو روی زمین میکشیدم اما دردش از دیشب خیلی بهتر شده بود
با دیدن یاسی توی LCD اِف اِف خوشحال درو باز کردم
باالخره یکی اومد که بتونم باهاش حرف بزنم راجب موضاعات این چند وقت
در ورودی رو باز کردم و راهمو به طرف اشپزخونه گرفتم که وقتی وارد آشپزخونه شدم صدای بلند و پر انرژی یاسی
توی خونه پیچید:
_ سالم صبح بخیر جوان ایرانی
و بعد به حرف مسخره خودش بلند بلند خندید
بی توجه به حرفش که مثال میخواست مزه پرونی کنه درحالیکه قهوه جوش رو به برق میزدم گفتم:
_ سلام چطوری؟ اینورا؟

1401/06/25 23:35

یاسی وارد آشپزخونه شد و با پَرِشی روی اُپن نشست و درحالیکه پاهاشو مثل بچه ها تکون میداد گفت:
_ اومدم حالتو بپرسم، تو که خبر نمیگیری، زنگ نمیزنی، هیچی به هیچی، دلم برات تنگ شده بود بلوندی
به تیکه اخر حرفش اخم کردم که خودش متوجه شد و سوت زنان سرشو به اطراف چرخوند
به سمت یخچال رفتم و درحالیکه وسایل صبحونه رو بیرون میاوردم پرسیدم:
_ میخوری؟
_ آره پس فکر کردی چرا خودمو تلپ کردم
و بعد جهشی زد و لباس هاشو دراورد و روی مبل پرت کرد که همون موقع صدای اس ام اس گوشیم بلند شد که
گفتم:
_ یاسی گوشیمو از تو اتاق بیار
یاسی هم بدون حرفی به طرف اتاق رفت و بعد از ثانیه ای با اخم از اتاق بیرون اومد و بعد از نشستن پشت میز
گوشیو به سمتم گرفت
درحالیکه دستمو به طرفش دراز کرده بودم تا گوشیو ازش بگیرم گفتم:
_ چته؟ چرا سگرمه هاتو کشیدی توی هم؟
بعد به صفحه گوشیم چشم دوختم و فهمیدم که دلیل اخمش چی بوده
اسم سیا روی گوشی خودنمایی میکرد
ضربه ای روی صفحه کشیدم و بعد از باز کردن قفل به مضمون پیام چشم دوختم:
] سیا: سالم نیاز خوبی عزیزم؟ راستش چند وقت بود میخواستم باهات راجب چیزی حرف بزنم و خب میدونم که
ممکنه قبول نکنی اما فکر کنم اگه بگم راجب برگشتمون به همه خوشحال بشی و قبول کنی [
_ وای خدا این بشر خیلی پروعه

1401/06/25 23:36

عصبی گوشیو روی میز پرت کردم که باعث شد تکونی بخوره و بعد کنجکاو گوشیو برداشت و اونم بعد از خوندن
پیام چهرش توی هم رفت و شروع کرد به غرغر کردن و فحش دادن به خاندان سیا
کالفه با صدای نسبتا بلندی رو به یاسی گفتم:
_ یاسی دو دقه ببند
یاسی هم باالخره با حرفی که زدم ساکت شد و تازه به خودش اومد و اروم گفت:
_ نیاز فعال بهش فکر نکن صبحونتو بخور معدت درد نگیره
و بعد شروع کرد به لقمه کردن برای خودش
خوب میدونست که وقتی با معده ی خالی عصبی میشم بعدش باعث درد کشیدنم میشه
برای همین به طبع از یاسی شروع کردم به خوردن صبحونم و سعی کردم به حرف سیا که در نهایت پرویی گفته بود
فکر نکنم
بعد از خوردن صبحونه از جام بلند شدم و یاسی هم شروع کرد به جمع کردن میز که وقتی راه رفتنمو دید با صدای
بلندی گفت:
_ نیاز پات چیشده؟ ها؟
دستمو روی گوشم گذاشتم و درحالیکه چشم هامو روی هم فشار میدادم عصبانی گفتم:
_ وای یاسی از وقتی اومدی یه بند داری جیغ جیغ میکنی، یکم ساکت باش اه، بزار برات میگم بعدا
و بعد به سمت اتاقم رفتم و یه دست لباس برداشتم
میدونستم حاال حاال اینجا تلپه و با شلوار لی به اون تنگی اذیت میشه
_ بیا برو بپوش اینارو من جمع میکنم بقیشو

1401/06/25 23:36

یاسی با خوشحالی چنگی به لباسا زد و بدون اینکه حرف هامو بروم بیاره یا دلخور باشه تشکری کرد و لی لی کنون
به سمت اتاقم رفت تا لباساشو عوض کنه
سری از روی تاسف به حرکاتش تکون دادم که بعد یادم اومد من کسی بودم که این رفتارارو بهش یاد داد
من یه روزی از یاسی بدتر بودم
شادتر و پر جنب و جوش تر
اما االن ... !
ظرف هارو جمع کردم و بعد از گذاشتن کثیف ها توی سینک روی مبل ولو شدم که صدای قدم های یاسی اومد و بعد
پایین رفتن مبل که بخاطر نشستن یاسی بود
_ خب نیاز بگو ببینم چیشده... سریع
نگاهی بهش انداختم
میدونستم اگه نگم تا شب کالفم میکنه برای همین شروع کردم به تعریف کردن
راجب اتفاق ها
راجب مهمونی که با پرهام رفتم و کاری که پرهام کرد
درباره رقص فوق العاده ام با شخصی به اسم گوریل
قراردادم با فریاد
و اتفاق دیشب
بعد از تموم شدن حرف هام یاسی تند تند پلک زد و با هیجان گفت:
_ وایییی پرهام واقعا اونکارو کرد؟ من فکر میکردم دیوونته، پسره هرزه، اه ازش بدم اومد
پوزخندی زدم و گفتم:

1401/06/25 23:37

- همه پسرا همینن یاسی، پسر خوب نداریم، زیاد گشتم مطمئن باش
یاسی درحالیکه میخواست بحث رو عوض کنه خیلی ضایع گفت:
_ وای خدا این فریاد چقدر خوبه خیلی دوست دارم ببینمش، بنظر خیلی جذاب میاد اما نمیدونم چرا به گوریل حس
خوبی ندارم
حرفشو بی جواب گذاشتم و کانال هارو باال پایین کردم
بعد از حدود یک ساعت که بی حرف بودیم و تنها به صفحه تلویزیون نگاه میکردیم صدای زنگ گوشیم بلند شد
از جام بلند شدم و گوشیمو از روی میز برداشتم و وقتی نگاهم به صفحه افتاد اخم هام توی هم رفت
خدایا یه امروز اومدم روزمو با خوشحالی شروع کنم از درو دیوار داره میباره
رد دادم و گوشیمو با خودم اوردم که اگه زنگ زد بالک کنم
وقتی روی مبل نشستم باالخره صدای یاسی بلند شد که گفت:
_ کیه چرا جواب نمیدی؟
و بعد دستشو توی بسته بزرگ پفک فرو برد و بعد توی ظرف ماست زد
درحالیکه فیلمو از روی اِستُپ برمیداشتم گفتم:
_ کسی به اسم مادر
و بعد پوزخندی چاشنی حرفم کردم
یاسی نفس عمیقی کشید و به ساعت نگاه کرد و بعد مثل فنر از جاش پرید و با هل و هوا گفت:
_ وای نیاز !
با صورتی بی کنجکاو بهش خیره شدم تا ادامه حرفشو بزنه

1401/06/25 23:37

اب دهنشو قورت داد و دستاشو بهم کوبید و بعد مثلل بچه ها به طرف اشپزخونه دویید و ادامه داد:
_ بیا کیک درست کنیم بعدشم پیتزا درست کنیم
و بپر بپر کنان مثل یو یو ازینور به اونور اشپزخونه دویید و وسیله هارو در اورد
سری از روی تاسف تکون دادم و بی توجه به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم:
_ حوصله ندارم
با این حرفم جنب و جوشش خوابید
اینو از بی صدا شدن زمزمه اش فهمیدم
به طرفش برگشتم که دیدم بغ کرده بهم خیره شده
اگه چندسال پیش بود مثل خودش اینور اونور میپریدم و زودتر ازون توی اشپزخونه میبودم اما ...
از جا بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم که باعث ذوقی و خوشحالیش بشه
بی حال درحالیکه مواد کیکو از توی کابینت بیرون میاوردم و روی میز میزاشتم گفتم:
_ بیا این موادشه، تو درست کن منم تا اماده شدنش وسایل پیتزارو آماده میکنم
خواستم برم که دستمو گرفت و گفت:
_ تنها که حال نمیده، بیا باهم درست کنیم
و بعد سرشو خم کرد و مثل خر شرک گفت:
_ خواهش
هُفی کشیدم و دستمو از دستش بیرون اوردم و تنها به باشه ای اکتفا کردم که باعث شد از سر و کولم باال بره و
اعصابمو بهم بریزه که دادی سرش زدم و اونم یکم خودشو جمع و جور کرد و باالخره شروع کردیم به درست کردن
کیک و بماند که کل اشپزخونه به گند کشیده شد و سر و صورتمون آردی بود که میریخت

1401/06/25 23:38

بعد از یک ساعت درست کردن مایع کیک و گذاشتنش توی قالب و فر باالخره روی صندلی نشستم
واقعا خسته شدم اما یاسی همچنان پر انرژی بود
دیگه حوصله درست کردن پیتزارو نداشتم
از جا بلند شدم و پیشبندو در اوردم و درحالیکه به طرف حمام میرفتم گفتم:
_ من میرم دوش بگیرم تو هم یا سفارش بده غذارو یا خودت درست کن
و بعد وارد حموم شدم و درو بستم
صدای غر غراش میومد اما اهمیتی ندادم و زیر دوش قرار گرفتم
---
_ توهم اونورا بیا
دستمو توی موهای خیسم کشیدم و گفتم:
_ داداشات هستن، تو بیا، من بیام اونا معذب میشن، داداشتم که میدونی زیاد دله خوشی ازم نداره
یاسی درحالیکه گره اخرو به بند کفشش میزد گفت:
_ باشه هرجور راحتی
و از جاش بلند شد و لبخند پت و پهنی زد و دستشو به سمتم دراز کرد و ادامه داد:
_ دفعه بعد روهامم میارم یکم دور هم باشیم حرف بزنیم
دستشو گرفتم و باشه گفتم و بعد از خدافظی نسبتا کوتاهی درو بستم
خداروشکر طی مدتی که حمام بودم اشپزخونه رو جمع کرد و بعدم سفارش غذا داده بود

1401/06/25 23:38

به ساعت نگاه کردم
پنج عصر رو نشون میداد
چشم هام خابالود بود و واقعا نیاز به خواب داشت
برای همین به سمت اتاق رفتم که گوشیم صداش درومد
برش داشتم که بازم با اسم گندش روی صفحه روبه رو شدم
عالمت سبز روی صفحه رو لمس کردم و گوشیو نزدیک گوشم گذاشتم و با لحن سردی گفتم:
_ بله ؟
طبق معمول با صدای زاری شروع به حرف زدن کرد:
_ دخترم نیاز خواهش میکنم قطع نکن میخوام باهات حرف بزنم، چرا اینکارو میکنی؟ با من من که مادرتم، همونی
که وقتی اهنگ میخوندی بعدش بدو میومدی سمتم و بوسم میکردی، همونی که وقتی ناراحت بودی و بابات نبود
میوندی سرتو میزاشتی رو پام تا موهاتو ناز کنم و برات الالی بخونم من همونم
با شنیدن حرفاش عصبی شدم و دست هام شروع به لرزیدن کرد
از بین دندون های قفل شدم غریدم:
_ اون زنی که اینجوری بود مرده، اون زن سالها پیش برای من مرد، میفهمی؟ دیگه به من زنگ نزن
و بعد گوشیو قطع کردم و به سمتی پرت کردم
با قدم های شل و وارفته به سمت یخچال رفتم
ارامبخشی برداشتم و توی دهنم گذاشتم و با لیوانی اب فرو دادم و بعد به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم
حتی این ارامبخشم دیگه تاثیری نداره
پاکت سیگارمو برداشتم

1401/06/25 23:39

پاکتی که اون روز محمد با دیدنش سرم داد زد
نخی اتیش زدم و شروع کردم با ژست همیشگی کشیدن نخ اول
)با صدای در از تختم پایین پریدم و به سمت پایین پله ها دوییدم و توی دو پله اخر خودمو توی اغوش *** من
بچگیم پرت کردم
امروز خیلی زود اومده بود و این منو بی نهایت خوشحال کرد
دست هامو دور گردنش قفل کردم
بابا با خنده بوسه ای روی سرم زد و منو از خودش جدا کرد و روی زمین گذاشت و پرسید:
_ چطوری عروسکم؟ مامانت کجاست؟
درحالیکه سعی میکردم پا به پای بابا پله هارو طی کنم و باال برم گفتم:
_ خوبم بابایی، منم تازه از پیش سیاوش اومدم خونه، مامانم احتماال تو اتاقه
باالخره به پله اخر رسیدیم
بابا به سمت راهرو اتاق خوابشون رفت
اما بخاطر قدم های بلندش ازش عقب موندم (
نخ دوم
) بابا دستشو روی دستیگره در گذاشت اما درو باز نکرد

1401/06/25 23:40

مکث کرد
دستاش لرزید
صدای جیغای خفیف مامان میومد!
صداهای عجیبی که روحمو کشت
صداهایی که بوی خیانت میدادن و بابام تحملشو داشت؟!؟
نداشت!
اخم هاش توی هم رفت
این چهره بابارو دوست نداشتم
سرجام وایستادم
بابا درو اروم باز کرد
هیچوقت این صحنه رو از یاد نمیبرم
لباس خواب قرمز مامان!
تن برهنه عموم!
همه چیز یه ثانیه اتفاق افتاد
کل روح و جسمم تو یه ثانیه مُرد
بابا درست تو یک ثانیه روی زمین افتاد و بعد صدای جیغی ظریف که بی نهایت مثل صدای مامان بود
مامان؟
چه واژه نفرت انگیزی!
بلند شد و پشت سر اون صدای عمو که میگفت مگه نگفتی امشب نیست!

1401/06/25 23:40