- م... م
یهو داد زد:
-خفه شو، بدون بهار برگردی میکشمت!
سارین مبهوت گفت:
- فر...
فریاد نعره زد:
- توام خفه شو
سارین با حرص گفت:
- داداش کل مامورای اینجا دنبالشن، هممون گشتیم، نیاز واسه چی...
فریاد یقه سارین رو گرفت و غرید:
- خودش گند زده، خودشم جمعش میکنه
با بغض نگاهش کردم
چرا در مقابلش این همه ضعیف شده بودم؟
فریاد بازوی سارین رو گرفت و درحالیکه میکشیدش و میبردش داد زد:
- پیداش میکنی، فهمیدی؟
در مقابل نگاه اشکی و خون زده ی من رفتن و من موندم و تاریکی و فضای برفی
به زور بلند شدم و چوبای اسکی رو از پاهام باز کردم و بلند شدم و تو خودم مچاله شدم و به سمتی که نمیدونستم
کجاست رفتم و هر از گاهی داد میزدم:
- بهار
1401/06/26 14:24