نگاهش انگار داد میزد》گند زدی!《
صالح هول شده منو نگاه کرد و ساره ام مثل من گیج به صالح نگاه میکرد
- جمعتون جمعه!
با بهت برگشتم و با دیدن فریاد باالی سرم قلبم ایستاد
سارینم کنارش بود
سارین با هیجان نگاهم کرد و یهو بافت موهامو گرفت و گفت:
- چقدر گوگولی شدی
با چشمای گرد به سارین نگاه میکردم که یهو فریاد موچ سارینو گرفت و چشماشو بست و شصتشو کشید رو لبش و
گفت:
- بشین سارین!
سارین متوجه رفتار و یهو عصبی شدن فریاد نشد و بهم لبخند زد و نشست
فریادم کنارم درست سمت چپم نشست
گارسون که یه پسر الغر و جوون بود که پیرهن سفید تنش بود و جلیغه قرمزی روی پیرهنش پوشیده بود با لبخند
شادی به سمتمون اومد و گفت:
- انتخاب کردید؟
تازه متوجه دفترچه منو رو میز شدم
سارین و صالح جوجه سفارش دادن و فریاد آروم گفت:
- سلطانی با دوغ
لبخند محوی زدم
1401/06/28 22:42