The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

نگاهش انگار داد میزد》گند زدی!《
صالح هول شده منو نگاه کرد و ساره ام مثل من گیج به صالح نگاه میکرد
- جمعتون جمعه!
با بهت برگشتم و با دیدن فریاد باالی سرم قلبم ایستاد
سارینم کنارش بود
سارین با هیجان نگاهم کرد و یهو بافت موهامو گرفت و گفت:
- چقدر گوگولی شدی
با چشمای گرد به سارین نگاه میکردم که یهو فریاد موچ سارینو گرفت و چشماشو بست و شصتشو کشید رو لبش و
گفت:
- بشین سارین!
سارین متوجه رفتار و یهو عصبی شدن فریاد نشد و بهم لبخند زد و نشست
فریادم کنارم درست سمت چپم نشست
گارسون که یه پسر الغر و جوون بود که پیرهن سفید تنش بود و جلیغه قرمزی روی پیرهنش پوشیده بود با لبخند
شادی به سمتمون اومد و گفت:
- انتخاب کردید؟
تازه متوجه دفترچه منو رو میز شدم
سارین و صالح جوجه سفارش دادن و فریاد آروم گفت:
- سلطانی با دوغ
لبخند محوی زدم

1401/06/28 22:42

ساره ام ساالد خواست
انگار رژیم داشت
منم لپمو گاز گرفتم و آروم برای جلب نظر فریاد گفتم:
- سلطانی با دوغ !
درحالی که نه دوغ دوست داشتم نه سلطانی !
رسما گند زدم به غذام
فریاد بی توجه بهم با رومیزی سفید قرمز بازی میکرد
اخه من عاشق چیه این شدم؟
#شروع_بازی_غول_آخر
با حرص با ته بافت موهام بازی میکردم و بچه ها هم راجب تم موزیک تصویری حرف میزدن
غذارو آوردن و در سکوت غذارو خوردیم و فریادم ساکت غذاشو میخورد
از سر میز با حرص بلند شدم و یه خداحافظی سرد گفتم و رفتم سمت خروجی
چرا دوسم نداشت؟
چرا بهم اهمیت نمیداد؟
نصف پسرای رستوران از جمله سارین کل مدت غذا خوردن داشتن با چشماشون قورتم میدادن بعد این انگار نه
انگار

1401/06/28 22:42

از آسانسور خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم
خدا لعنتت کنه
همش گند میزنی به اعصابم
----------
به سمت اتاقش رفت و درُ با کارت مخصوصش باز کرد
نگاه خمارشو به تخت دوخت و روی تخت دراز کشید و چشماشو بست
فکر بهار مدام تو سرش چرخ میزد
- یعنی االن با وحیده؟
بغض مردونه ای تو گلوش چنگ زد
چرا بهار دوستش نداشت؟
همه این افکار تو سر دردناکش جوالن میداد
دلش هوای بوی عطر موهای بهار رو کرده بود
سرش تیر کشید و لحظه ای موهای بهارو تصور کرد
اما تصویر موهای قهوه ای بهار ناگهان ابریشم طالیی رنگی شد که از البه الی تار و پودش دو تیله آبی و وحشی
نگاهش میکرد
لبشو گاز گرفت و با حرص چشماشو باز کرد
گیج به موهاش چنگ زد و با حرص گفت:

1401/06/28 22:43

- ی... ی... یعنی چی؟
فرهان با قدمی بلند از دختر فاصله گرفت و شصتشو به عادت گوشه لبش گذاشت و نیشخندی زد و چشم هاشو گرد
کرد و گفت:
- یعنی... دَرم پشت سرت ببند
دختر دستشو روی شکم برامده اش مشت کرد و بغضش شکست و با هقهقه گفت:
- من حاال چیکار کنم فرهان؟
پسر برگشت و به چشم های خیس و مظلوم دختر نگاه کرد و با خونسردی کمی متفکر به دختر زل زد و گفت:
- اوممم... عزیزم میدونی که کال من همیشه به نظرت احترام میزاشتم، انتخاب با خودته دوست داشتی به دنیاش
بیار، دوست نداشتی بکشش!
بعد از اتمام جملش کت مارک و سیاهشو تو تنش مرتب کرد و در همان حال ادامه داد:
- اها گزینه سومم داری
نگاه ناامید دختر پر از شعف و امید شد
با هیجان به فرهان زل زد
فرهان جلوی آینه قدی کمی به خودش خیره شد و در حالیکه موهاشو با دست حالت میداد از آینه به دختر خیره
شد و گفت:
- شنیدم پرورشگاه های نروژ خیلی توپن
دختر ناباور با کمری خمیده به فرهان خیره موند و فرهان نیشخندی زد و موبایل و سوئیچشو از روی میز چنگ زد و
به سمت دختر رفت و گونه اش را سریع بوسید و چشمکی زد و گفت:
- خدافظ بیبی
در اتاق رو باز کرد و بلند و ترسناک گفت:

1401/06/28 22:45

وقتی از باشگاه برگشتم نمیخوام تو خونم باشی
دستگیره دَر رو به چنگ گرفت و برگشت سمت نگاه غرق اشک دختر و گفت:
- عزیزم میدونی که وقتی عصبی شم چی میشه؟
چشم هاشو درشت کرد و نگاه ترسناک و سردشو به دختر دوخت و آرام غرید:
- میدونی که دیوونم؟
دختر چونه لرزوند و بغضش دوباره شکست و به زمین افتاد و فرهان سوت زنان از اتاق خارج شد
گوشیشو از جیبش بیرون اورد
در حالیکه به سمت آسانسور میرفت شماره ای رو گرفت
بعد از سه بوق صدای خندان مرد رو همراه با هیاهوی موزیک و جیغ جیغ دخترا شنید
- جونم داداش
بی حوصله لب زد:
- فرهاد
صدای مرد پشت خط جدی شد
کمی هیاهو کمتر شد و صدای مرد واضح تر
- چیزی شده؟
فرهان دکمه اسانسور رو فشرد و در همان حال گفت:
- خبری از فریاد نیست، قرار بود سریع تر بیاد نروژ پس چیشد؟
صدای خنده مرد از پشت گوشی باعث شد چشمای فرهان از حرص بسته بشه
- والا داداش من سرگرم دخترامم

1401/06/28 22:47

دوباره خندید و فرهان عصبی غرید:
- فرهاد
فرهاد جدی تر شد و صدای آرومش از پشت گوشی رو اعصاب فرهان خط کشید
- برا ویدیو اخرش رفته اصفهان منم درگیر بدن سازیمم زیاد ازش خبر ندارم
فرهان سرد باشه ای گفت و گوشی رو از گوشش فاصله داد و تماس رو قطع کرد و زیر لب گفت:
- این همه گوریل شده بازم میره باشگاه!
نیشخندی زد و سوار آسانسور شد زیر لب گفت:
- بازی داره شروع میشه!
با صدای تقه ی دیگه ای به در اعصابم رسما اسفالت شد
دوست داشتم صالحو بکشم
سریع به کارم ادامه دادم که صدای صالح بلند شد:
_ نیاز بدو دیگه چیکار میکنی سه ساعته هی میگی االن میام
با حرص ته موهامو بافتم و درحالیکه با پا پیرهنمو برمیداشتم داد زدم:
_ صالح یبار دیگه صدات بیاد بخدا میکشمت
قرار بود بریم برای ضبط
ده دقیقه قبل از رفتن خبرم کردن و قرار شد همه برن و من و صالح باهم بریم که اونم نیم ساعتش فقط توی
دستشویی بودم چون شدیدا دلپیچه گرفته بودم و الانم تا موهامو ببافم و کارامو بکنم شده یک ساعت و رب

1401/06/28 22:48

باالخره اخرین بافت موهامم زدم و با کش مشکی رنگ اون یکیو با لیمویی بستم و بعد پیرهن لیموییمم رو با شلوار
مشکی زاپ دارم و به همراه کفش هایی لیمویی و مشکی که ساق های کمی داشت پام کردم و در اخر شالی به همراه
کاله روی سرم گذاشتم که اونجا شالمو دربیارم
بعد از برداشتن کوله و گوشیم و کارتِ اتاق، درُ باز کردم که با چهره قرمز صالح رو به رو شدم خیلی خونسرد گفتم:
_ حاضرم بریم
و از جلوش رد شدم و به سمت اسانسور رفتم و اونم بی حرف دنبالم اومد
وقتی از اسانسور بیرون اومدیم و وارد البی شدیم صالح کارت هارو گرفت و بعد از دادنشون به پذیرش، از هتل ببرون
اومدیم و سوار ماشین شدیم که به محض بستن در صالح پاشو روی گاز گذاشت و باعث شد به جلو پرت بشم با
عصبانیت داد زدم:
_ صالح چــِــتــــه
صالح در حالیکه چشاش بین ساعت و خیابون در حرکت بود گفت:
_ نیاز من مدیر برنامه و تنظیم کننده این موزیک ویدئوام باید اولین نفر اونجا باشم نه اخرین نفر
و بعد پاشو بیشتر روی گاز فشرد
با بیحالی شونه ای باال انداختم و گفتم:
_ میخواستی واینسی یه نفر دیگه وایسه
چشم غره ای بهم رفت که با نگاه خنثی ای که بهش کردم جمش کرد و دیگه حرفی نزد
بعد از حدود بیست دقیقه پرسیدم:
_ اسمش چیه؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ کویر سیازگه

1401/06/29 00:54

چی؟؟ سیازگه
دستشو روی دنده گذاشت و گفت:
_ اره سیازگه، زیاد شناخته نیست اما خیلی بکره و البته خاص
اهانی گفتم
اسم کویر مصر و مرنجاب و اینارو شنیده بودم اما سیازگه نه اما هرجا که هست حتما جای خیلی نابیه چون فریاد
انتخابش کرده
با همین فکرا چشام کم کم گرم شد و خوابم برد
بعد از مدتی که نمیدونم چقد بود، ماشین متوقف شد
چشامامو اروم باز کردم و چندبار پلک زدم و بعد به دور و برم نگاه کردم که باعث تعجبم شد
فوق العاده بود و به قول صالح بکر و چیزی که جذابیتشو دو چندان میکرد سیاهی یک دست زمین بود و خط هایی
که انگار مثل لبه چاقو برنده بودن
_ خیلی نابه نه؟
با صدای صالح به سمتش برگشتم و مثل یه ربات زمزه کردم
_ عالیه
صالح تک خنده ای کرد و گفت:
_ بدو بدو پیاده شو که برسیم، فریاد کشتمون
حرف گوش کن از ماشین پیاده شدم و بعد از برداشتن کولم و در اوردن شالم و همچنین کفشام با صالح به راه
افتادیم و تقریبا نیم ساعت پیاده روی داشتیم
چون ماشین صالح به درد کویر نمیخورد و همون جایی هم که اومد شاهکار بود

1401/06/29 00:55

بعد از نیم ساعت_چهل دقیقه رسیدیم
همه چی سرجاش بود
سرو صدا و جنب و جوش بچه ها سکوت لذت بخش و بکر کویر رو از بین برده بود
همه با دیدنمون تیکه ای مبنی بر اینکه )چه عجب اومدین یکم دیرتر تشریف میاووردین میزاشتین فردا صبح
بیاین( بارمون کردن که توجهی نکردم و یه راست به سمت ماشینی که مثل ون بود و برای گریم و لباس اجاره شده
بود رفتم
الستیکاش از حد معمول بزرگتر بود و نشون میداد که برای کویر طراحی شده
وقتی وارد شدم باالخره کسی که از اولی که به جمع رسیدم دنبالش بودم رو دیدم که زیر دست گریمور بود و سارین
هم داشت راجب کارایی که باید انجام بده باهاش حرف میزد که با وارد شدن من دست از حرف زدن کشید و خیره
نگاهم کرد
_ سالم
با صدای سالمم به خودش اومد و با گرمی سالم کرد اما فریاد همچنان به رو به روش که اینه بود خیره شده بود و
حتی به طرف من از توی انعکاس اینه نگاهم نکرد
من باید چیکار میکردم دیگه که اون بهم توجه کنه؟! چیکار؟!
_ چه عجب اومدین
صدای خش دارش انعکاس مالیمی رو توی گوشام ایجاد کرد
_ دیر شد دیگه، وقتی ده دقیقه قبل از ضبط خبر میدین همینه
پوزخندی صدا دار زد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت و قبل خارج شدن گفت:
_ اوم مهم نبودی که بخوام زودتر بگم، بود و نبودت برام فرفی نمیکرد اما حالا که اومدی سعی کن مفید واقع بشی
و با مکثی ادامه داد:

1401/06/29 00:56

البته شک دارم به کار بیای
و بعد از ماشین پیاده شد
با تعجب بهش نگاه میکردم
چونم داشت به لرزش درمیومد که سارین صداش درومد
_ نیاز بهش توجه نکن برای ضبط استرس داره
و بعد رو به روم قرار گرفت
لبخندی زورکی زدم
بدون حرف از جلوی سارین رد شدم و بیرون اومدم
چقد خوشگل شده بود
البته فریاد بیشتر جذاب و جذب کننده بود
با اون لباسا و موهای سفید رنگ تضاد قشنگی با شن و ماسه ها داشت ایجاد کرده بود
سمت گروه فیلم برداری رفتم
همه سرجاشون بودن و صحنه تقریبا به نسبت کامل آماده شده بود
و فقط بچه های صدابردار بودن که هنوز سرجاشون قرار نگرفته بودن
بی حوصله رو صندلیه تاشوی کنار چادر نشستم و موضوع موزیک ویدیو چیز مبهمی بود
مدلی که آورده بودن خیلی خوشگل و لوند بود و چهره ی معصومی داشت
یه سرهمی مشکی پوشیده بود که پارچه ای بود و یه چیزی مثل شنل پشتش بود
شکل تور بود و روی شن ها کشیده میشد و موهای طلایی قشنگی داشت که ازادانه دورش ریخته بودن

1401/06/29 00:57

فیلم برداری از راه رفتن اون تو شن ها و کویر شروع شد و بعد فریاد رو نشون میداد که به اون نگاه میکرد
ناخداگاه اشک تو چشمام جمع شده بود
بچه ها مدام صحنه های مختلفو فیلم میگرفتن و گاهی کات میکردن
من غرق اشک به فریاد زل زده بودم
چرا دوسم نداشت؟
اصال نمیتونستم تحمل کنم برای فیلم به این دختر بچه لوس با عشق زل بزنه
همین طوری نگاهش میکردم و برای صحنه ی اکشن و جذاب ویدیو دور تا دور دختره رو آتیش زده بودن و دست
دختره مشعل بود و خیلی معصوم به دوربین زل زده بود
عارف که هدفون گذاشته بود و انگار نه انگار تنها راه میرفت!
صالحم که خیس عرق شده بود و مدام میدویید این ور و اون ور
اهنگ رو پلی کردم و فریاد با اهنگ لب خونی میکرد و با حس به دختر بَدش زل میزد!
تو دختر دختر بد منی
تو دختر دختر گنگ منی
اصال حواسش بهم نبود و این منو مثل همون آتیشای دور دختر میسوزوند
با حرص داد زدم:
- کات
صالح با تعجب اهنگ رو قطع کرد و فرشته دوربینو رو شونش گذاشت و گفت:

1401/06/29 00:58

چیشد؟
فریاد منتظر و کالفه نگاهم میکرد
با حرص لبمو جوییدم و گفتم:
- دختره حس نمیده!
همه ساکت شدن و سوسن با حرص از راه کنار اتیشا رد شد و گفت:
- یعنی چی؟
با حرص بهش نگاه کردم و گفتم:
- عزیزم آهنگ رو من طراحی کردم برای دختر بد ساخته شده نه قیافه معصوم تو هر چقدر زور میزنی چهره ات
شیطون و جذاب نمیشه!
عارف پقی زد زیر خنده و سوسن برگشت سمتش و گفت:
- کوفت
برگشت سمتم و سرخ شده و عصبی گفت:
- من خیلیم خوب اجرا میکنم
صالح دستشو رو چونش گذاشت و در حالیکه خم شده بود و دوربینو نگاه میکرد گفت:
- اومم حق با نیازه خیلی معصوم و سادس چهره ات!
فریاد دست به جیب اومد جلو و گفت:
- میگید الان من چیکار کنم؟ برم بهش آموزش بد بودن بدم؟
سوسن با چشمای گرد به فریاد نگاه کرد و گفت:
- چه عوضی ای هستیا!

1401/06/29 00:59

با حرص موهاشو گرفتم و جیغ زدم:
- آشغال به کی میگی عوضی؟
دختره بال بال میزد و جیغ کشون فحش میداد:
- ولم کن روانی
سارین اومد سمتم و بین جیغ جیغای سوسن کمرمو گرفت و صالحم موهای مچاله شده ی سوسنو به زور از دستام
کشید بیرون و عارف هر هر میخندید
همهمه شده بود و فریادو دیدم که بین جمع با یه لبخند محو نگاهم میکرد
دستام شل شد و سوسن رو ول کردم
سوسن تو بغل صالح زار زار گریه میکرد و جیغ میزد و سارین مبهوت منو گرفته بود
سوسن یهو صالح رو هول داد و جیغ زد:
- من یه لحظه ام اینجا نمیمونم آشعاال
به سمتش خیز گرفتم تا دهنشو ببندم که عارف با خنده و قرمز شده جلومو گرفت
سوسن دویید سمت ون و همه مبهوت منو نگاه میکردن و سنگینی نگاه فریادو رو خودم حس میکردم
بعد از چند دقیقه از ون اومد بیرون و لباساشو عوض کرده بود
فین فین کنان کولشو انداخته بود پشتش
دویید سمت شاستی بلند نوک مدادی و پژمانم دنبالش دویید و یه دختره ام باهاشون رفت سمت ماشین
صالح دویید رفت سمت ماشینشون و زد به شیشه تا با سوسن حرف بزنه و راضیش کنه نره ولی ماشین سوسن با
سرعت از صالح دور شد و صالح لگدی به سنگ ریزه های جلوش زد و مبهوت گفت:
- حالا دختر بد از کجا بیاریم برا ویدیو؟

1401/06/29 01:01

صدای خش دار فریاد باعث شد برگردم سمتش
در حالیکه به من زل زده بود با نیشخند گفت:
- نیازی نیست پیدا کنیم، سر جاشه
مبهوت نگاهش میکردم که صالح با گیجی اول به فریاد و بعد رد نگاه فریادو دنبال کرد و به من رسید و مبهوت و
خشک شده کم کم نیشش شل شد و در مقابل چشمای گرد شده من گفت:
- خودشه
مبهوت به فریاد زل زده بودم
ابروهاشو بالا انداخت و با نیشخند گفت:
- زود باش
با چشمای گرد شده گفتم:
- ها؟
بچه ها زدن زیر خنده و سارین با نیش باز نگاهم کرد و گفت:
- برو که قراره معروف شی
ساره کالهشو روی سرش جا به جا کرد و با لبخند گفت:
- توام که میخوای از ایران بری، تا ویدیو بیاد بیرون رفتی، پس مشکلی نداره
فریاد چشماشو درشت کرد و گفت:
- پول خوبیم داره
منو این همه خوش بختی محاله!

1401/06/29 01:01

من؟
فریاد؟
باهم؟
اون مجبوره عاشقانه نگاهم کنه؟
حتی بعضی از صحنه ها باید بغلم میکرد
خدایا باورم نمیشه
ابروهامو باال انداختم و اروم به سکوت جمع گوش دادم و گفتم:
- باشه
همه بچه ها با هیجان جیغ و دست زدن و فریاد نیشخندی زد و پشتشو کرد و سما فوری دستمو کشید و منو برد
سمت وَن
از پله ها باال رفتیم و منم خود به خود نیشم شل شده بود
نشستم رو همون صندلی ای که فریاد نشسته بود
کالهمو از سرم برداشتم و ساره با لبخند موهامو باز کرد و شونه کرد
اتو مو رو برداشت و شروع کرد به لخت کردن موهام
از توی آینه به خودم زل زدم و خوشحال بودم که حساب اون دختره رو رسیدم
رو میز جلوم پر از کرم پودر و رنگ و گچ مو و لوازم گریم و آرایش بود
موهامو که لخت کرد صندلیمو چرخوند و کمی متفکر بهم زل زد و اروم گفت:
- ملیح و جذاب

1401/06/29 01:02

به سمت رگال ته ون رفت و کمی خیره نگاهم کرد و در اخر کاوری و با چوب لباسیش از رو میله برداشت و درحالیکه
به سمتم میومد گفت:
- لباستُ عوض کن این پیرهنُ بپوش
اونقدر ذوق و هیجان زیر پوستی داشتم که بدون توجه به طرح و شکل پیرهن گرفتمش و لباسامو پشت پرده در
اوردم و پیرهنُ پوشیدم و دوباره جلوی آینه نشستم
موهامو دوباره شونه کرد و بعد شروع کرد به گریمم
ارایش جالب و جذابی که چهره امو عوض کرده بود و شیطون دیده میشدم
موهامو یکم حالت داد و یکم با شیطنت نگاهم کرد و یهو دست کرد تو کیفشو با شیطنت گفت:
- این ادکلنم مخصوصه خودمه برای اذیت صالح ولی خب حاال ازش بهت میزنم یکم رو اعصاب فریاد راه بری
متعجب نگاهش میکردم که با زدن ادکلن به گوشه گردن و جلوی لباس و استشمام بوش تازه فهمیدم چی میگه
عالی بود
جذبش فوق العاده بود
من که دختر بودم گیج شدم چه برسه پسرا
لبخند شیطنت آمیزی زدم و رو به ساره گفتم:
- هـــوم مرسی
خندید و دستمو گرفت و بلندم کرد
تو اون پیرهن جذاب و لَخت که هیکلمو بی نقص تر نشون میداد واقعا خوشگل شده بودم علاوه بر اینکه گریمم عالی
بود
- ساره زود باش دیگه مگه عروس در...
با شنیدن صدای فریاد برگشتم که دیدم خشک شده با دهن نیمه باز همینطوری نگاهم میکنه

1401/06/29 01:03

خنده امو قورت دادم و بهش نگاه کردم و از عمد موهامو خیلی طبیعی با ناز پشت گوش زدم
ساره با شیطنت گفت:
- االن میایم عروسمون تکمیله
فریاد نگاه میخ شده و براقشو ازم جدا کرد و چندبار پلک زد و گیج گفت:
- آره عروس کامل..ه...چیزه یعنی کارتون تمومه پس... من...برم
پشتشو کرد و سریع رفت و من پقی زدم زیر خنده و ساره درحالیکه کالهشو روی سرش میذاشت با خنده گفت:
- بَچَم هنگ کرد
همراه با ساره از وَن اومدیم بیرون و همه بچه ها با لبخند نگاهمون کردن
البته جز اون دختره که همش از بازوی سارین آویزون بود
سارین خشک شده منو نگاه میکرد و تند تند پلک میزد و من بدون نگاه کردن بهش رفتم سمت فرشته
فرشته دوربینُ تنظیم کرد و گفت:
- قسمت اول کلیپ گرفته شده، قسمت دومه االن باید بری تو حلقه آتیش
باشه ای گفتم و بدون نگاه کردن به فریاد با احتیاط رفتم سمت حلقه اتیش و وسطش ایستادم و دایره اتیشی رو
کامل کرد و مشعلو روشن کردن و دادن دستم
آهنگُ پخش کردن و سه تا فیلمبردارا تو زاویه های مختلفم ایستادن و فرشته داد زد:
- به دوربین یه زل بزن و نیشخند بزن نیاز
سری تکون دادم و تا شروع گفتن به دوربینِ دستِ نیما نگاه کردم و نیشخند خبیثی زدم و سرمو کمی کج کردم و
مشعلُ کمی جا به جا کردم و اروم پلک زدم
از شدت خیرگی کم کم داشت از چشمام اشک میومد

1401/06/29 01:04

- کات
تند پلک زدم و فرشته با لبخند گفت:
- حله، پارت دو
لبخندی زدم و برگشتم که دیدم فریاد با یه لبخند محو داره نگاهم میکنه
خدایا این پسر چی داره که دیوونشم؟
با ضربان قلبی که رو هزار بود به چشاش نگاه میکردم
چشایی که انقد نافذ بود تو تموم وجودم رخنه کرده بود
قفسه سینم تند تند باال و پایین میرفت و منتظر شدم چیزی بگه
لباش شروع کرد به حرکت اما اون صدای خش دار و بی حس ازش بیرون نیومد و صدایی که بلند شد صدای سارین
بود که با لحنی طعنه امیز میگفت:
_ سکانس تموم شده اما نیاز و فریاد فکر کنم خیلی تو حس رفتن
با حرفی که سارین زد فریاد تکون ارومی خورد و انگار که بیاد توی زمان حال
گیج ازم جدا شد و بدون نیم نگاهی درحالی که دستی بین موهاش میکشید به سمت وَن رفت
با حرص چشمامو بستم و به سارین نگاهی انداختم و از کنارش رد شدم
غمو توی چشاش دیدم اما برام مهم نبود
مهم توجه فریاد بود
انقدر خوشحال بودم که تمام بدنم مور مور میشد و این باعث شده بود لبخند عریضی روی صورتم باشه

1401/06/29 01:05

با همون نیش باز به سمت ون رفتم تا لباسامو عوض کنم و همون موقع فریاد بیرون اومد اما با دیدن چهرش لبخندم
محو شد
اخم هایی که داشت منو یاد اونجایی انداخت که بهار گم شده بود
همونقدر ترسناک
همونقدر خشن
اما ته ته نگاهش غم بود
جلو رفتم
وقتی خواستم از کنارش رد بشم بازومو گرفت
با خوشحالی سمتش برگشتم
با مکثی نگاهم کرد و گفت:
_ نمیدونم چرا یه لحظه بهارو توی تو دیدم
و اروم تر ادامه داد:
_ ولی تو هیچوقت اون نمیشی پس به خودت نگیر
و بعد دستمو ول کرد و از کنارم گذشت
وا رفته به رو به روم نگاه کردم
ضربان قلبم دیگه تند نمیزد
اروم شده بود
اروم تر حد معمول
تلو تلو خوران جلو رفتم و درو باز کردم و خودمو روی صندلی پرت کردم و مات به رو به روم چشم دوختم

1401/06/29 01:06

واقعا چرا؟!
چرا باید عاشق این پسر بشم؟!
این همه پسر
این همه عاشق پیشه
چرا فریاد؟!
چرا؟!
سرمو با دستام گرفتم
احساس میکردم خیلی جلوش وا دادم
خیلی خودم و غرورمو شکستم
دیگه بسه
اشک های سمج روی صورتمو پاک کردم
من عاشقش میکنم اما اون باید به دست و پای نیاز مغرور بیفته
نه این نیاز
از جام بلند شدم و لباسامو عوض کردم
سکانس های بعد توی شماله
لبخندی زدم
مهران گزینه خوبی برای حرص دادنشونه
برای همین سمت گوشیم رفتم و شمارشو گرفتم
بعد از چهارتا بوق صدای پر انرژیش توی گوشم پیچید

1401/06/29 01:06

به به ببین کی زنگ زده
لبخندی زدم:
_ سالم چطوری خوبی
_ خوبم تو چطوری؟ چیشده یه حالی از ما پرسیدی ها؟ چیشده افتادی تو دردسر باز؟ بیام تهران؟
_ مهران ساکت باش دو دقیقه
تک خنده ای کرد و گفت
_ باشه باشه اممممم ساکتم بگو
درحالیکه رژ رو از روی میز برمیداشتم و روی لبام میکشم گفتم:
_ دارم با یه گروه فیلمبرداری میام شمال، توام که مطمئناً رامسری نه؟ یه برنامه دارم میخوام که...
و بعد موضوع رو براش توضیح دادم و بعد از اینکه تایید رو گرفتم قطع کردم
گوشی رو گوشه ای پرت کردم و با لبخندی که بی شباهت به لبخند دختر بد نبود از در بیرون اومدم
پامو که بیرون از در گذاشتم شدم همون نیاز
سرمو باال گرفتم
چشام پر شد از غرور
این چهره خیلی وقت بود که البه الی نقاب های مهربون ضعیفم گم شده بود و االن بین انبوهی از خرت و پرت
پیداش کردم
از پله ها پایین اومدم و به سمت عارف و صالح و سارین رفتم
احساس کردم تفاوت چهره و رفتارمو حس کردن
صالح به طرفم برگشت و گفت:

1401/06/29 01:07

نیاز تو که با من میای نه؟
بدون نگاه کردن به صالح درحالیکه به نقطه نامعلومی خیره شده بودم سرمو تکون دادم
بچه ها همه وسایل و چادرارو جمع کردن و منم با صالح و ساره تو یه ماشین نشستم و بقیه ام رفتن نشستن تو
ماشیناشون و راه افتادیم
تو کل مسیر حس میکردم بغضی رو قورتش دادم که زهری بوده که اینقدر جاش درد میکنه تو کل وجودم
هر بار که حس میکنم همه چی داره درست میشه فریاد گند میزنه
دیگه خسته بودم
اونقدر که این سوال رو از خودم پرسیدم که چرا فریاد دوسم نداره؟
سرمو به شیشه تکیه دادم و ساره و صالح با لبخند باهم حرف میزدن
از برنامه هاشون میگفتن
از اتفاقات بامزه ای که تو روز گذروندن
از دستپخت خوشمزه ی مامان ساره و شلختگی های صالح
اونا حرف میزدن و من داشتم دق میکردم
از حرص اینکه چرا من نباید همچین زندگی ای رو با فریاد تجربه کنم
اما همچنان نقاب بی تفاوتیمو به صورت زده بودم
بالاخره رسیدیم هتل
کارت هامون رو از پذیرش گرفتیم و همه با خستگی به سمت اتاقاشون راه افتادن
از اسانسور با ساره بیرون اومدیم

1401/06/29 01:08

باهاش دست دادم و اون با چشمک گفت:
- فردا میبینمت
نیشخند سردی زدم و اروم گفتم:
- باشه
به سمت اتاقم رفتم و درُ باز کردم و وارد شدم و بدون توجه به نگاه گیج ساره درُ بستم و مستقیم پرت شدم رو تخت
دوست داشتم خودمو مچاله کنم بندازم سطل آشغال تا اینقدر عذاب نکشم
حس میکردم زندگیم تو فریاد خالصه شده
صدای اس ام اس گوشیمو شنیدم
گوشیمو از جیب شلوارم بیرون کشیدم و بعد از باز شدن قفل، پیامو خوندم
از طرف مهران بود
- من فردا راه می افتم عروسک، آدرس محل ضبط رو بده
بدون حرف آدرسو براش فرستادم و گوشیمو انداختم رو تخت
من کلا یکسال دانشگاه رفتم
هنرستان درس خوندم و هزینه های زیادشو نمیتونستم در بیارم و از همون موقع ها شروع به مخ زنی کردم
خرج دبیرستان و در آوردم و بعدشم دانشگاه آزاد آوردم
با اون همه تفریح و خوش گذرونی و کار کردن من وقتی برای درس خوندن نمیموند
برای همین دانشگاه آزاد رفتم
مخارج دانشگاهمو یکی از دوست پسرای پولدار و لاکچریم میداد که حسابی دوسم داشت
ولی خب تو دانشگاه دووم نیاوردم

1401/06/29 01:09

یکسال نشده به خاطر تعهد های زیادی که بابت بد حجابی پیش حراست دادم و دعوای سه تا از دوست پسرام که تو
یک دانشگاه بودن و رابطه با استادم از دانشگاه با افتخار کامل اخراج شدم!
تو دانشگاه با اینکه مهران کارگردانی میخوند و من مجسمه سازی و... بودم ولی همو میشناختیم
مهران ترنس بود و به خاطر چهره مردونش هیچکس اینو نمیدونست فقط من میدونستم
معموال برای پروندن دوست پسرای سیریشم مهرانُ میاوردم میگفتم مهران دوست پسر جدیدمه و تورو نمیخوام
اینطوری بود که با هم دوست شدیم و االنم برای قلقلک دادن احساسات فریاد نیاز به مهران داشتم
سارین گزینه ی خوبی بود ولی نمیتونستم با سارین همه نقشه هامو عملی کنم
نیشخند شیطانی ای زدم
من خیلی کارا با فریاد دارم
خیلی کارا
بعد از چند لحظه بلند شدم و به سمت حمام رفتم
سنگینی گریم هنوز رو صورتم بود و تو گرمای اونجا عرق کرده بودم
حوله پیچ از حموم خارج شدم و در چمدونمو باز کردم و بعد از زیر و رو کردن چمدون در حالیکه موهای خیسمو با
گیره بالا میبستم یه قد نود زرشکی با یه بولیز خاکستری بیرون کشیدم
بعد از پوشیدن همه لباسام موهامو با سشوار خشک کردم و یه طرفه تیغ ماهی بافتم
روی بولیز خاکستریم یه سیوشرت نازک و لَش مشکی پوشیدم و روش شال مشکی رنگمو شل انداختم
آل استارای مشکی رنگمو پام کردم و تنها آرایشم رژ لب زرشکی و مات و خوش رنگم بود
از اتاق خارج شدم وقتِ سِرو شام بود

1401/06/29 01:10

سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه پایین
از راهرو گذشتم و درو باز کردم و هروقت این فرش قرمز رو این همه اشرافیت رو میبینم حس میکنم رفتم کاخ
سفید
گاهیم احساس مونالیزا بهم دست میده
نیشخندی به افکار احمقانه ام زدم و وارد رستوران شدم
بیشتر بچه ها اومده بودن و خیلیا دور هم بودن و حالا همه بیشتر با هم جور شده بودن
عارفم با من رسید
لبخند محوی زد و گفت:
- بیا بریم بشینیم
سری براش تکون دادم و رفتم سمت میزی و گوشه ی سالن نشستم
عارف گوشیش زنگ خورد و ببخشیدی گفت و از رستوران گوشی به دست خارج شد
صالح و ساره رو اون گوشه ته رستوران دیدم
سرگرم خودشون بودن و منو ندیدن
تو خودم مچاله شدم و به دیوار چسبیدم و پشتمو کردم
اصلا نه میخواستم فریادُ ببینم نه *** دیگه ای رو
سرم درد میکرد
صدای کشیدن صندلی رو شنیدم و کسی جلوم نشست
یه پسر جوون بود که از بچه های گروه نبود
موهای رنگ کرده و فندقی

1401/06/29 01:11