چهره ی خوبی داشت ولی تو این شرایط با این وضعیت حوصله اش رو نداشتم
سوالی نگاهش کردم و گفتم:
- کار داشتید؟
با اشتیاق به چشمام و بعد لبام خیره شد و گفت:
- با این تیپی که تو زدی و این لبا و این بوی عطر کل رستورانُ ترکوندی! بعد میگی کاری داشتید؟
از چشماش شرارت و هیزی میبارید و این منو عصبی میکرد
به مُچ پاهای سفیدم نگاه کرد و گفت:
- میشه با هم آشنا شیم؟ فکر کنم تهرانی باشی
با حرص بهش نگاه کردم و عصبی اروم گفتم:
- به تو ربطی نداره من کیم و چیم و کجاییم.، چشماتو درویش کن تا از کاسه درشون نیاوردم
ابروهاشو باال انداخت ک به هیکلم با اشتیاق نگاه کرد و گفت:
- جوون بهت نمی خوره خشن باشی!
با حرص چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم
خیلی عصبی شده بودم
نگاهش رو بدنم هرز میرفت
چشمامو باز کردم که همون موقع دستاشو رو رونم حس کردم
نتونستم خودمو کنترل کنم و جیغ زدم:
- چیکار میکنی؟
1401/06/29 01:12